گنجور

 
صائب تبریزی

به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر

زحیرت پرده خواب است هر چشمی که بیناتر

نهفتم دردل صد پاره رازعشق ازین غافل

که بوی گل زبرگ گل شود صد پرده رسواتر

به پیری گفتم ازدامان دنیا دست بردارم

ندانستم که درخشکی شود این خار گیراتر

زسنگینی شودکم لنگر تمکین فلاخن را

دل دیوانه از بند گران گرددسبکپاتر

مکن فکر اقامت درجهان گربینشی داری

که از ریگ روان کوه است اینجا دشت پیماتر

رعونت از شکست آرزو شد نفس راافزون

که سازد آتش افسرده را خاشاک رعناتر

یکی صد شد زحرف تلخ،شور آن لب میگون

که از تلخی می گلرنگ می گردد گواراتر

ریاض حسن او آب وهوای سرکشی دارد

که باشد سبزه خوابیده اش از سرو رعناتر

نبندد حجت ناطق زبان منکران ،ورنه

زعیسی روی شرم آلود مریم بود گویاتر

سفیدیهای مو غماز گردد رو سیاهی را

که باشد در میان شیر خالص موی رسواتر

زبال افشانی پروانه روشن می شود صائب

که عاشق درفراق از وصل می باشد شکیباتر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode