گنجور

 
صائب تبریزی

ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد

که چشم شوخ تو فرصت به آسمان ندهد

حریف توسن سرکش نمی توان گردید

همان به است هوس را کسی عنان ندهد

فریب عجز ز قد دوتای چرخ مخور

که بی کمین به کسی پشت چون کمان ندهد

فلک به شکرگزاران نمی کند اقبال

خسیس راه فضولی به مهمانها ندهد

به گفتگوی ملایم فریب خصم مخور

که دوربین به زبان مار را امان ندهد

مکن توقع مغز از سپهر سفله نهاد

که یک شکم به هماسیر استخوان ندهد

ز کجروی تو مقید به رهبری ورنه

به تیر راست هدف را کسی نشان ندهد

فراغبال ز مرغان آن چمن مطلب

که جوش لاله وگل راه باغبان ندهد

زیاده است ز دخل بهار خرج خزان

خوش آن که دل به تماشای بوستان ندهد

درین ریاض محال است سرخ رو گردد

چو گل کسی که سر خود به دوستان ندهد

دل درست نگردد شکار طول امل

گهر نسفته عنان را به ریسمان ندهد

چه حاجت است معرف فلک سواران را

که مهر را به سر انگشت کس نشان ندهد

چوخضر سبز شود هرکجا گذارد پای

کسی که آب رخ فقر را به نان ندهد

خوشم به وقت خوش از نعمت جهان صائب

بهشت را کسی از دست رایگان ندهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode