گنجور

 
صائب تبریزی

قماش چهره یار از بهار معلوم است

که روی کار، هم از پشت کار معلوم است

ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید

نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است

ز نبض موج توان یافت حال دریا را

غم من از مژه اشکبار معلوم است

ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من

ز خاک رهگذر انتظار معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست

زوال دولت ناپایدار معلوم است

اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف

طراوت گهر آبدار معلوم است

ز سایه تو سر من به آفتاب رسید

وگرنه قدر من خاکسار معلوم است

ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما

وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است

ز روزگار جوانی تمتعی بردار

سبک رکابی باد بهار معلوم است

برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست

ز رنگ باختن غمگسار معلوم است

ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را

عیار شعله زدود و شرار معلوم است

برون میار دل روشن از بغل صائب

رواج آینه در زنگبار معلوم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode