گنجور

 
رهی معیری

هوشم ربوده ماه قدح‌نوشی

خورشیدروی زهره بناگوشی

زنجیر دل ز جعد سیه سازی

گلبرگ تر به مشک سیه پوشی

از غم به سان سوزن زرینم

در آرزوی سیم بر و دوشی

خون جگر به ساغر من کرده

ساغر ز دست مدعیان نوشی

بینم بلا ز نرگس بیماری

دارم فغان ز غنچه خاموشی

دردا که نیست ز آن بت نوشین‌لب

ما را نه بوسه‌ای و نه آغوشی

بالای او به سرو سهی ماند

مژگان او بخت رهی ماند

ای مشکبو نسیم صبحگاهی

از من بگو بدان مه خرگاهی

آه و فغان من به فلک بر شد

سنگین دلت نیافته آگاهی

با آهنین‌دل تو چه داند کرد؟

آه شب و فغان سحرگاهی

ای هم‌نشین بیهوده‌گو تا چند

جان مرا به خیره همی‌کاهی؟

راحت ز جان خسته چه می‌جویی؟

طاقت ز مرغ بسته چه می‌خواهی؟

بینی گر آن دو برگ شقایق را

دانی بلای خاطر عاشق را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ماه قدح‌نوش به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

گیهان ما به خواجهٔ عدنانی

عدنست و کار ما همه بانداما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه