گنجور

 
اوحدی

به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟

بگفت: از زخم سیخ و چوب دستی

چو من در خاک خاموشی نشستم

زدندم چوب، تا کیمخت بستم

نشان دانش اندر قیل و قالست

هران کس را که نطقی نیست لالست

به قدر راستی گیرد سخن سنگ

سخن کز راستی بگذشت، شد لنگ

سخن گر بد بود بنیاد جنگست

چو نیک آید نشان هوش و هنگست

سخن نوباوهٔ بستان روحست

سخن مفتاح ابواب فتوحست

سخن کشاف اسرار نهانیست

مکن منع این سخن را، کاسما نیست

سخن کز روی دانش باشد و هوش

کنند او را چو مروارید در گوش