گنجور

 
اوحدی

برید دوست چون آورد نامه

درید آن عاشق از اندوه جامه

سلامی دید، دور از هر سلامت

حدیثی سر به سر جنگ و ملامت

بدانست از سواد نامهٔ دوست

فراغ خاطر خود کامهٔ دوست

به دل گفتا: بکن زین کار دندان

جفا بر خود مکن چندین که چندان

دل آن بی‌وفا در بند ما نیست

دگر بارش سر پیوند ما نیست