گنجور

 
اوحدی

گدایی گشت با شهزاده‌ای جفت

بدان جرمش چو میکشتند، میگفت

به دست خود سزای خویش دیدم

که: پا پیش از گلیم خود کشیدم

هر آن مفلس که باشد طالب گنج

تحمل بایدش کردن بسی رنج

سزای خویش باید یار جستن

به قدر قوت خود بار جستن

چوحسن و پادشاهی یار باشند

طلب‌گاران مفلس خوار باشند

گدا، آن به، که سلطان را نداند

ولیکن عاشق این معنی چه داند؟

بر عاشق چه سلطان و چه درویش؟

تو عاشق باش و از سلطان میندیش