گنجور

 
اوحدی

چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟

در وصلی بگشایی ز درم باز آیی؟

از برم صبر و قرار و دل و دانش بردی

نام اینها نبرم گر به برم باز آیی

چون ز هجر تو شوم کشته بیایی، دانم

چه تفاوت کند ار زودترم باز آیی؟

گر بدانم که کجایی؟ به سرت پیش آیم

ور بدانی که چه زارم؟ به سرم بازآیی

قوت آمدنم نیست به نزد تو مگر

هم تو لطفی بکنی و به کرم باز آیی

اوحدی شد چو هلالی ز فراقت، چه شود؟

گر درین هفته چو ماه از سفرم بازآیی