گنجور

 
اوحدی

شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی

آفتابی؟ یا پری، یا چهرهٔ نوری؟ بگوی

با چنان بالا و دیدار بهشتی کان تست

از چه ما را کرده‌ای در دوزخ ای حوری، بگوی

دیگران را چون مجالی میدهی نزدیک خود

از من آشفتهٔ بیدل چرا دوری؟ بگوی

چون که با ما باده خوردی قصهٔ رفتن مگوی

یا چو با مستان نشستی ترک مستوری بگوی

ای که ما را سرزنش کردی که: این آشوب چیست؟

با شراب سرخ صاف صرف انگوری بگوی

عقل معذورم کجا دارد،که در فصلی چنین

ترک جام باده گویم؟ گر تو معذوری بگوی

اوحدی، گر پند خواهی دادن این آشفته را

آن سخن را، این زمان مستم، به مخموری بگوی