گنجور

 
اوحدی

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی

مگر مراد دل خویش در کنار کشی

چو اختیار دلت عشق روی دلداریست

ضرورتست که جورش به اختیار کشی

به یاد او قدح زهر ناب می‌باید

که همچو شربت شیرین خوشگوار کشی

به هر صفت که میسر شود بکن جهدی

که خویش را به سر کوی آن نگار کشی

ز جاه و دولت دنیا دگر چه میطلبی؟

سعادت تو همین بس که جور یار کشی

اگر به آخر عمر این مراد خواهی یافت

روا بود که همه عمرش انتظار کشی

چو اوحدی دلت ار با گلیست حیف مدار

ز بهر خاطر گل گر جفای خار کشی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode