گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری

در بها بیفزایی، تا بهانه بر گیری

سنگ و شانه‌ای باید تا ز پا و سر گویی

پا و سر چو گم گردد سنگ و شانه برگیری

گر مقیم درگاهی خاک شو، که در ساعت

گردنت زند گر سر ز آستانه برگیری

دام شرک را دانه جز تو کس نمی‌بینم

گر ز دام در خوفی دم ز دانه برگیری

در سلوک این منهج گر به صدق می‌کوشی

تا ز راه دربندی دل ز خانه برگیری

گر چوما نه بی‌برگی ساغری بیاشامی

هم چمان برون آیی، هم چمانه برگیری

اوحدی، خطا باشد قول جز درین پرده

گر صواب می‌جویی این ترانه برگیری