گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

گر دهد یارت امان ایمن مشو

ور ببخشاید، به جان ایمن مشو

آن زمان کت گوید: ای من جمله تو

جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو

روی او را گر ببینی آشکار

باز خواهد شد نهان، ایمن مشو

گر کنارت، گوید: از زر پر کنم

تا نبندی در میان، ایمن مشو

وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی

دزد همراهست، هان! ایمن مشو

گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز

از خلاف کاروان ایمن مشو

ور نماز و روزه گمراهت کند

از غرور این و آن ایمن مشو

چون نهد دیوانه‌ای دانات نام

عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو

از کرامات ار بپری در هوا

از هوا و از هوان ایمن مشو

ای که اندر بی‌نشانی می‌روی

از حریف بی‌نشان ایمن مشو

اوحدی،چون سرش آمد بر زبان

سر نگه دار، از زبان ایمن مشو