ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
چون جانت اوست، تن زن و دل برمگیر ازو
آن دوست گر به تیر کند قصد دشمنی
سر پیشدار و روی مگردان به تیر ازو
از یار ناگزیر نشاید گریختن
زان کس توان گریخت که باشد گزیر ازو
گر جان طلب کند ز تو جانان، بدین قدر
ضنت مکن، فدا کن و منت پذیر ازو
جانی که داغ عشق ندارد کجا برند؟
گر بایدت که زنده بمانی بمیر ازو
با مدعی بگوی که: ای بیبصر، مکن
عیب نظر، که دیده نبیند نظیر ازو
یعقوب در جدایی یوسف به جان رسید
تا بعد ازین چه مژده رساند بشیر ازو؟
در عشق نیکوان به جوانی کنند عیش
ما عیش چون کنیم؟ که گشتیم پیر ازو
ای در خطر فگنده دلم را تو از خطا
وانگه ندیده هیچ خطای خطیر ازو
روزی به دست باد نشانی به ما رسان
زان زلف عنبرین، که خجل شد عبیر ازو
از سوز اوحدی حذری کن، که وقتها
سلطان زیان کند، که بنالد فقیر ازو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.