گنجور

 
اوحدی

امشب ز هجر یار بخواهم گریستن

زارم ز عشق و زار بخواهم گریستن

نالیده‌ام هزار شب از هجر و بعد ازین

هر شب هزار بار بخواهم گریستن

گو: روی من نگار شو از خون دل که من

بی‌روی آن، نگار بخواهم گریستن

چون بی‌شمار غصه کشیدم ز هجر او

زین غصه بی‌شمار بخواهم گریستن

بی‌اختیار چند کند گریه دیده‌ای؟

چندی به اختیار بخواهم گریستن

تا بشنوم ز خاک درش بوی او شبی

در خاک کوچه خوار بخواهم گریستن

پنهان چو شد ز اوحدی آن نور دیده، من

پنهان و آشکار بخواهم گریستن