گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی مراغه‌ای

آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز

گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز

گفتم: ز پرده روی نماید، نمود، لیک

اندر درون پردهٔ جان اوفتاد باز

چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند

سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز

خالی نمی‌شود دلم از درد ساعتی

دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟

نشگفت سر عشق من ار آشکار شد

کان صورتم ز دیده نهان اوفتاد باز

چشمش بسوخت جان و رخ او ببرد دل

غارت ببین که در دل و جان اوفتاد باز

از شوق زلف و قامت و رویش زبان من

در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز

او می‌رود سوار و سراسیمه در پیش

دل می‌رود پیاده، ازان اوفتاد باز

گویند: کاوحدی، ز غم او چنین بسوز

بیچاره اوحدی، نه چنان اوفتاد باز

 
 
 
امکانات حسابداری شخصی تدبیر