گنجور

 
اوحدی

چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا

در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا

شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده

توجفا کرده و من داشته معذور ترا

صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش

که به جز دیدهٔ پاکان ندهد نور ترا

گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت

سر مویی نفروشند به صد حور ترا

ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی

چه غم از حال ستم‌دیدهٔ رنجور ترا؟

تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز

سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا

اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان

که دلارام ترا دارد و منظور ترا