در بیان آن عارف ربانی که از راه مراقبه با زعفرش ملاقات افتاد و از در مکاشفه مصاحبتش دست داد و قصه کردن زعفر سبب محرومی خود را از جانفشانی در رکاب سعادت انتساب آن حضرت بر سبیل اجمال گوید:
عارفی گوید شبی از روی حال
داشتم بازعفر از غیرت سؤال
کز چه اول رخش همت پیش راند
و آخر از مقصد، چرا محروم ماند؟
راحتی، در خلد پر زیور نکرد
بر لب کوثر گلویی، تر نکرد
گامزن در سایهی طوبی نشد
همنشین، جنی به کروبی نشد
راست گویند اینکه جسم ناریند
بی نصیب از فیض لطف باریند
با خداجویان نبد همدردیش
یا که آگاهی نبود از مردیش؟
تا سحر چشمم ازین سودا نخفت
دل بغیر از شنعت زعفر نگفت
بعد ازین سهرم چه پیش آمد سحر
شد بیابانی به پیشم جلوه گر
جلوه گر شد در برم شخصی عجیب
با تنی پر هول و با شکلی مهیب
بر سر خاکی که در آن جای داشت
بر سر انگشت، نقشی می نگاشت
بعد از آن، آن نقش را از روی خاک
با سرشک دیدگان می کرد پاک
پیش رفتم تا که بشناسم که کیست
همچنین آن نقش را بینم که چیست
چون بدیدم بود آن نام حسین
سرور دین، پادشاه نشأتین
چشم بر من برگشود آن نیک نام
کرد بر من از سر رغبت سلام
پس جوابش داده، گفتم، کیستی
که تو از این جنس مردم نیستی؟
گفت دانم من که شب تا صبحگاه
با منت بود اعتراض ای مرد راه
زعفرم من کز سرشب تا سحر
بود با من اعتراضت ای پدر
با تو گویم حال خود را، شمهیی
تا که یابی آگهی، شرذمهیی
بهر جانبازی آن شاه ازولا
چون شدم وارد به آن دشت بلا
چار فرسخ مانده تا نزدیک شاه
محشری بد، هر طرف کردم نگاه
جمع، یکسر انبیا و اولیا
اصفیا و ازکیا و اتقیا
روح پاکان، خاک غم بر سر همه
تیغ بر دست و کفن در بر همه
جان ز یکسو جملهی خاصان عرش
زیر سم ذوالجناحش، کرده فرش
تن، ز یک جا جملهی نیکان خاک
بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک
جسته پیشی، خاکیان ز افلاکیان
همچنین افلاکیان از خاکیان
پای تا سر، از جماد و از نبات
در سراپای حسینی، محوومات
جرئت من، جمله صفها را شکافت
یک سر مو روز مقصد برنتافت
از تجری من و آن همرهان
جمله را انگشت حیرت بر دهان
تا رسیدم با کمال جد و جهد
بر رکاب پاک آن سلطان عهد
مظهری دیدم از آب و گل، جدا
از هوی خالی و لبریز از خدا
کرده خوش خوش، تکیه بر فرخ لوا
رو، بر او، پوشیده چشم از ماسوا
دست بر دامان فرد ذوالمنش
دست یکسر ماسوا بر دامنش
بسته لبهای حقیقت گوی او
او سوی حق روی و آنان، سوی او
محوومات حق، همه در ذات او
جملهی ذرات محو و مات او
گفتم ای سرخیل مستان، السلام
مقتدای حق پرستان، السلام
از سلامم، دیدگان را باز کرد
زیر لب، آهستهام آواز کرد
گفت ای دلداده، بر گو کیستی؟
اندرین جا، از برای چیستی؟
گفتم ای سالار دین، زعفر منم
آنکه در پای تو بازد سر، منم
آمدستم تا ترا یاری کنم
خون درین دشت بلا، جاری کنم
با تبسم لعل شیرین کرد باز
گفت ای سرخوش ز صهبای مجاز
چون نباشد پیر عشقت، راهبر
کی ز حال عاشقان یابی خبر؟
خود تو پنداری درین دشت بلا
ماندهام در چنگ دشمن، مبتلا؟!
عاجزی از خانمان آوارهام
نیست بهر دفع دشمن، چارهام؟!
در سر عاشق، هوای دیگرست
خاطر مردم بجای دیگرست
نیست جز او، دررگ و در پوستم
بی خبر از دشمن وازدوستم
من ندانم دوست کی، دشمن کدام
ای عجب، این را چه اسم، آن را چه نام؟!
اینک آن سر خیل خوبان بی حجاب
بود با من در سؤال ودر جواب
با هم اندر پرده، رازی داشتیم
گفتگوهای درازی داشتیم
هیچکس از راز ما، آگه نبود
در میان، روح الامین را ره نبود
چشم ازو پوشیده، کردم بر تو باز
از حقیقت، رخت بستم بر مجاز
خود تو دیگر از کجا پیدا شدی
پردهی چشم من شیدا شدی؟
این بگفت و دیدگان بر هم نهاد
عجزها کردم، جوابم را نداد
رجعت من، ز آن رکاب ای محتشم
یک جو، از سعی شهیدان نیست کم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره ملاقات یک عارف با حضرت حسین (ع) در عالم مکاشفه و بررسی شرایط و وضعیتهای اوست. عارف در خلال گفتگو با زعفر، ایثار و جانفشانی او در رکاب حضرت را که سبب محرومیت از فیض الهی شده، مورد سوال و بررسی قرار میدهد. او در یک شب، دچار حالاتی از حیرت و سوال میشود و در ادامه، با شخصیتی بزرگ و عجیب، که در واقع حضرت حسین (ع) میباشد، روبهرو میشود. عارف از احوال خود و عشقش به حضرت سخن میگوید و از عدم دقت در حال خود و دوستدارانش در برابر دشمنان و بیخبری از اوضاع روزگار شکوه میکند. در نهایت، گفتگویی بین آن دو شکل میگیرد که نشاندهنده پیوند معنوی و رازهای عمیق بین عارف و حضرت حسین (ع) است.
هوش مصنوعی: در مورد آن عارف بزرگ که از طریق مراقبه با زعفرش دیدار کرد و در حین مکاشفه با او همراه شد، او داستان زعفر را به طور مختصر بیان میکند و از دلیل محرومیت خود از فداکاری در راه سعادت ناشی از نسبت به آن حضرت سخن میگوید.
هوش مصنوعی: شبی در حالی که در عالم معنوی بودم، از روی عشق و محبت از کسی که به او علاقهمند بودم دربارهٔ احساساتش پرسیدم.
هوش مصنوعی: چرا باید کسی که با اراده و تلاش خود در آغاز راه به جلو پیش رفته و تمام کوششهایش را کرده، در نهایت از رسیدن به مقصد و هدفش محروم بماند؟
هوش مصنوعی: آرامش و راحتی در باغی پر از زیبایی، به سراغ لبان کوثر نرفته و آنها را با شادی پر نکرده است.
هوش مصنوعی: کسی که در زیر درخت طوبی قدم نمیزند، نتوانسته است با جن یا فرشتهای همنشین شود.
هوش مصنوعی: آنها به درستی میگویند که اجسام آتشین از نعمت رحمت الهی بینصیباند.
هوش مصنوعی: آیا تو با کسانی که در جستجوی خدا هستند همدردی نکردی، یا از وضعیت تو خبر ندارند؟
هوش مصنوعی: چشمم تا صبح خوابش نبرد و دل جز از محبت تو حرفی نزد.
هوش مصنوعی: بعد از این، چه اتفاقی برایم افتاد که صبحگاهان، بیابانی در جلویم نمایان شد.
هوش مصنوعی: شخصی عجیب و غریب در پیش من ظاهر شد، با جثهای ترسناک و ظاهری وحشتناک.
هوش مصنوعی: بر روی خاکی که در آن قرار داشت، با انگشتش نقشی را رسم میکرد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، او با اشک چشمانش آن تصویر را از روی زمین پاک کرد.
هوش مصنوعی: من پیش رفتم تا بفهمم این شخص کیست و همچنین آن تصویر را ببینم که چه ویژگیهایی دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم آن نام حسین، سرور دین و فرمانروای دو جهان، به یاد او افتادم.
هوش مصنوعی: چشمش را به روی من گشود و با محبت و رغبت به من سلام کرد.
هوش مصنوعی: به او پاسخ دادم و گفتم: تو کیستی که از این نوع مردم نیستی؟
هوش مصنوعی: میگوید که من میدانم که طی شب تا صبح، تو با نارضایتی و شکایت، در حال عبور از این مسیر هستی ای مرد.
هوش مصنوعی: من از شب تا صبح در کنارم همواره به اعتراض و سخن گفتن تو، ای پدر.
هوش مصنوعی: میخواهم حال و روزم را با تو در میان بگذارم، تا اندکی از زندگیام آگاه شوی و این مختصری از احساساتم باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت آن پادشاه، وقتی به آن سرزمین پر از مشکلات و دشواریها وارد شدم...
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیک محل تجمع بزرگ و مهمی نزدیک میشوم، که در آنجا شاه محشر حضور دارد، چهار فرسخ فاصله دارم و هر سمتی را که نگاه میکنم، پیوسته به اوضاع و احوال اطرافم توجه میکنم.
هوش مصنوعی: همه انبیا و اولیا و پاکان و پرهیزکاران در یک جا گرد آمدهاند.
هوش مصنوعی: روح انسانهای پاک، با وجود غم و اندوه، همچنان با افتخار و شجاعت روبرو میشود و به نوعی آماده رویارویی با سختیها و دشواریهای زندگی است. این بیان نشاندهندهی صلابت و استقامت در مقابل مشکلات است.
هوش مصنوعی: جان در یک سو قرار دارد و همهی خاصان عرش را زیر پای ذوالجناح، به فرش تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: بدن انسان از سرزمین نیکان به خاطر ضربت شمشیر او پاک شده است.
هوش مصنوعی: انسانها به دنبال رسیدن به درجات بالاتر هستند و در این مسیر، زمیننشینان از بهشتیان و آسمانیها تأثیر میپذیرند و همچنین آسمانیها از زمیننشینان.
هوش مصنوعی: تمام وجود او، از اجزای بیجان و گیاهان، سرشار از عشق و احساسی حسینی است.
هوش مصنوعی: شجاعت من توانست تمام صفها را بشکافد و یک تار موی من در روز هدف، به عقب نیفتاد.
هوش مصنوعی: به خاطر همدلی و همراهیام با دیگران، همه به حیرت و شگفتی افتادهاند و انگشت به دهان ماندهاند.
هوش مصنوعی: وقتی با تمام تلاش و کوشش به پای آن پادشاه بزرگ و نیکوکار رسیدم.
هوش مصنوعی: در یک تجربه عمیق، وجودی را مشاهده کردم که تنها از عناصر طبیعی تشکیل نشده بود، بلکه روح و حقیقتی از خدا در آن جاری بود و خالی از هرگونه خودپرستی و نفسپروری احساس میشد.
هوش مصنوعی: با لبخندی دلنشین و اعتماد به نفس، به زیبایی و خوشی تکیه کردهام و تمام توجهام را به او معطوف کردهام و از چیزهای دیگر غافل شدهام.
هوش مصنوعی: اگر به فرد نیکوکار و با منش دست دراز کنی، تمام چیزهای دیگری که در زندگی داری، به سوی او جلب میشود.
هوش مصنوعی: آنکه حقیقت را بیان میکند، زبانش بسته است و او به سمت حق میرود، در حالی که دیگران به سوی او توجهی ندارند.
هوش مصنوعی: تمام موجودات و حقایق در وجود خداوند مستتر و ناپدید هستند و تمامی ذرات هستی به نوعی در ذات او غرق شدهاند و در او حل شدهاند.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای پیشوای محبوب و خوشگذران، سلام بر تو که پیشوای اهل حقیقت و حقپرستان هستی، سلام.
هوش مصنوعی: با دیدن سلام من، چشمانش را باز کرد و به آرامی زیر لب برایم آواز خواند.
هوش مصنوعی: گفت: ای عاشق، بگو کیستی؟ اینجا برای چه هدفی هستی؟
هوش مصنوعی: گفتم ای پیشوای دین، من همان کسی هستم که در برابر تو سر فرو میآورم و تسلیم تو هستم.
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام تا به تو کمک کنم و در این دشت پر از سختی و مشکلات، زندگی و امید را جاری کنم.
هوش مصنوعی: با لبخند دلنشینش حال مرا خوش کرد و دوباره گفت: ای شاداب، از شراب مجازی لذت ببر.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو را راهنمایی نکند، چگونه میتوانی از حال و روز عاشقان آگاه شوی؟
هوش مصنوعی: آیا واقعاً فکر میکنی که من در این دشت پر از درد و رنج تنها ماندهام و در چنگال دشمن گرفتار شدهام؟
هوش مصنوعی: من از خانه و زندگیام دور افتادهام، اما برای نجات از دشمن چه کاری میتوانم انجام دهم؟
هوش مصنوعی: در ذهن عاشق، احساسات و افکار متفاوتی وجود دارد و توجه دیگران به موضوعات دیگری معطوف شده است.
هوش مصنوعی: تنها او وجود دارد، در درون و در بیرون من، بیخبر از دشمن و دوست.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که دوست کیست و دشمن کیست. چه عجیب است! این یکی را چه نامم و آن یکی را چگونه بنامم؟
هوش مصنوعی: هماکنون آن گروه از زیبایان که بیپرده و فارغ از هر نوع محدودیتی هستند، با من در حال گفتگو و تبادل نظر هستند.
هوش مصنوعی: ما در کنار هم، رازی داشتهایم و گفتگوهای طولانیای را سپری کردهایم.
هوش مصنوعی: هیچ کس از اسرار ما خبر نداشت و حتی فرشته وحی هم نتوانست به آن راه پیدا کند.
هوش مصنوعی: میگوید که از نگاه به حقیقت دوری جستهام و به سوی تو آمدهام، چون لباس خود را از حقیقت کنار گذاشتهام و به مجاز وظاهر روی آوردهام.
هوش مصنوعی: چگونه از کجا تو پیدا شدی که همچون پردهای بر چشم من درخشان و دلربا گشتی؟
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس چشمانش را بست. احساس ناتوانی کردم، اما او به من پاسخ نداد.
هوش مصنوعی: بازگشت من، به خاطر این که ای بزرگوار، یک ذره از تلاش قهرمانان کم ارزشتر نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.