هیچ یاری بود که برگردی
بعدِ چندین که دوستی کردی
از تو گو روزگار برخور ، ما
برنخوردیم و خونِ ما خوردی
دلِ خلقی بسوختی آخِر
تا کی ای شوخ نا جوان مردی
تو بدین جفتِ چشم و ابروی طاق
رستخیز از جهان برآوردی
دردِ بی چارگانِ سوخته دل
چه شناسی که فارغ از دردی
خونِ دل می دهی نزاری را
کش به خونِ جگر بپروردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدی ایمن چو نام او بردی
در طریقت قدم بیفشردی
در دلم گرم و، بر لبم سردی
گه همه عطر و، گه همه گردی
نیست در موکب جهان مردی
نیست بر گلبن فلک وردی
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده است، بینوا فردی
رصد روز و شب چه میباید
[...]
سرعت عقل در جهانگردی؟
جنبش روح در جوانمردی؟
می عشق و صفا اگر خوردی
دراین خنب از چه چون دردی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.