گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

هیچ یاری بود که برگردی

بعدِ چندین که دوستی کردی

از تو گو روزگار برخور ، ما

برنخوردیم و خونِ ما خوردی

دلِ خلقی بسوختی آخِر

تا کی ای شوخ نا جوان مردی

تو بدین جفتِ چشم و ابروی طاق

رستخیز از جهان برآوردی

دردِ بی چارگانِ سوخته دل

چه شناسی که فارغ از دردی

خونِ دل می دهی نزاری را

کش به خونِ جگر بپروردی