گنجور

 
حکیم نزاری

الاهی چو از نیّتم آگهی

که خیرست نیّت به خیرم نهی

گرم نا پسندی بر اقلام رفت

حدیث از می و مطرب و جام رفت

مگردان سیه روی چون دفترم

به اوراق طوبی بپوشان سرم

الهی به دریای بخشایشم

فرو شوی دامن ز آلایشم

ز ما هر چه آید نیاید به کار

چنان کز تو آید ز ما در گذار

الهی اگر جرأتی می رود

ز معلول اگر علّتی می رود

طبیبم تویی نبضِ جانم ببین

دوایِ دل ناتوانم ببین

ز دارالشّفا دفع دردم فرست

ز دستم مده پای مردم فرست

الهی به فریاد جانم رسی

دران دم که باشد دم واپسی

چنانم ز افعال و اعمالِ بد

که از هول دل در برم می تپد

چنانم شود سینه از درد و داغ

که دودم برآید سقف دماغ

الهی نگیری به ناباکیم

که آلوده دامن ز ناپاکی ام

بسی بر معاصی رضا داده ام

گریبان به دست هوا داده ام

خلاصم ده از کردة ناپسند

به رویم در مغفرت در مبند

الهی عزیزم به عزّت کنی

به رحمت ببخشی و رجعت کنی

گناهم به خیراتِ اهلِ صفا

معاذم به ذریّتِ مصطفا

ندارم دگر جز تو کس والسّلام

امیدم همین است و بس والسّلام