گنجور

 
نظامی

ای گهر‌ِ تاج‌ِ فرستادگان

تاج‌ده‌ِ گوهر ِ آزادگان

هر چه ز بیگانه و خیل تواند

جمله در این خانه طفیل تواند

اول بیت ار چه به نام تو بست

نام تو چون قافیه آخر نشست

این ده ویران چو اشارت رسید

از تو و آدم به عمارت رسید

آنچه بدو خانه نو آیین بوَد

خشت پسین دای نخستین بود

آدم و نوحی نه‌ به از هر دوی

مرسلهٔ یک‌گره از هر دوی

آدم از آن دانه که شد هیضه‌دار

توبه شدش گل‌شکر‌ِ خوشگوار

توبهٔ دل در چمنش بوی توست

گلشکر‌ش خاک سر کوی توست

دل ز تو چون گلشکر توبه خوَرد

گلشکر از گلشکری توبه کرد

گوی قبولی ز ازل ساختند

در صف میدان دل انداختند

آدم‌ ِ نو‌زخمه درآمد به پیش

تا برَد آن گوی به چوگان خویش

بارگی‌اش چون عقبِ خوشه رفت

گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت

نوح که لب‌تشنه به حیوان رسید

چشمه غلط کرد و به طوفان رسید

مهد براهیم چو رای اوفتاد

نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد

چون دل داود نفس تنگ داشت

در خورِ این زیر‌، بم‌ آهنگ داشت

داشت سلیمان ادب خود نگاه

مملکت آلوده نَجُست این کلاه

یوسف از آن چاه عیانی ندید

جز رسن و دلو نشانی ندید

خضر عنان زین سفر خشک تافت

دامن خود تر شدهٔ چشمه یافت

موسی از این جام تهی دید دست

شیشه به کهپایه «ارنی» شکست

عزم مسیحا نه به این دانه بود

کاو ز درون تهمتیِ خانه بود

هم تو «فلک طرح» درانداختی

سایه بر این کار برانداختی

مهر شد این نامه به عنوان تو

ختم شد این خطبه به دوران تو

خیز و به از چرخ مداری بکن

او نکند کار تو کاری بکن

خط فلک خطه میدان توست

گوی زمین در خم چوگان توست

تا ز عدم گرد فنا برنخاست

می‌تک و می‌تاز که میدان تراست

کیست فنا که‌آب ز جامت برد‌؟

یا عدم سفله که نامت برد‌؟

پای عدم در عدم آواره کن

دست‌ِ فنا را به فنا پاره کن

ای نفست نطق‌ِ زبان‌بستگان

مرهم سودا‌ی جگر خستگان

عقل به شرع تو ز دریای خون

کشتی جان برد به ساحل درون

قبلهٔ نُه چرخ به کویت در است

عبهر شش روزه به مویت در است

ملک چو مویت همه درهم شود

گر سر مویی ز سرت کم شود

بی قلم از پوست برون خوان تویی

بی سخن از مغز درون دان تویی

ز‌آن بزد انگشت تو بر حرف پای

تا نشود حرف تو انگشت سای

حرف همه خلق شد انگشت رس

حرف تویی زحمت انگشت کس

پِست شکر گشت غبار درت

پسته و عناب شده شکرت

یک کف پِست تو به صحرای عشق

برگ چهل روزه تماشای عشق

تازه‌ترین صبح نجاتی مرا

خاک توام کآب حیاتی مرا

خاک تو خود روضهٔ جان من است

روضهٔ تو جان و جهان من است

خاک تو در چشم نظامی کشم

غاشیه بر دوش غلامی کشم

بر سر آن روضهٔ چون جان پاک

خیزم چون باد و نشینم چو خاک

تا چو سران غالیهٔ تر کنند

خاک مرا غالیهٔ سر کنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode