همان صاحبسخن پیر کهنسال
چنین آگاه کرد از صورت حال
که چون بیشاه شد شیرین دلتنگ
به دل بر میزد از سنگین دلی سنگ
ز مژگان خون بیاندازه میریخت
به هر نوحه سرشگی تازه میریخت
چو مرغی نیمکُشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان
مژه بر نرگسان مست میزد
ز دست دل به سر بر دست میزد
هوا را تشنه کرد از آه بریان
زمین را آب داد از چشم گریان
نه دستِ آنکه غم را پای دارد
نه جای آنکه دل بر جای دارد
چو از بیطاقتی شوریدهدل شد
از آن گستاخروییها خجل شد
به گلگون بر کشید آن تنگدل تنگ
فرس گلگون و آب دیده گلرنگ
برون آمد بر آن رخش خجسته
چو آبی بر سر آتش نشسته
رهی باریک چون پرگارِ ابروش
شبی تاریک چون ظلمات گیسوش
تکاور بر ره باریک میراند
خدا را در شب تاریک میخواند
جهانپیمایش از گیتینوردی
گرو برده ز چرخ لاجوردی
به آیین غلامان راه برداشت
پی شبدیز شاهنشاه برداشت
به هر گامی که گلگونش گذر کرد
به گلگون آب دیده خاک تر کرد
همیشد تا به لشکرگاه خسرو
جنیبت راند تا خرگاه خسرو
زبان پاسبانان دید بسته
حمایلهای سرهنگان گسسته
همه افیونخورِ مهتاب گشته
ز پای افتاده مست خواب گشته
به هم بر شد در آن نظاره کردن
نمیدانست خود را چاره کردن
ز درگاه ملک میدید شاپور
که میراند سواری پر تک از دور
به افسونها در آن تابنده مهتاب
ملک را برده بود آن لحظه در خواب
برون آمد سوی شیرین خرامان
نکرد آگه کسی را از غلامان
بدو گفت ای پریپیکر چه مردی؟
پری گر نیستی اینجا چه گردی؟
که شیر اینجا رسد بیزور گردد
و گر مار آید اینجا مور گردد
چو گلرخ دید در شاپور بشناخت
سبک خود را ز گلگون اندر انداخت
عجب در ماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش
نظر چون بر جمال نازنین زد
کله بر آسمان سر بر زمین زد
بپرسیدش که چون افتاد رایت؟
که ما را توتیا شد خاک پایت
پریپیکر نوازشها نمودش
به لفظ مادگان لختی ستودش
گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش
حکایت کرد با او قصه خویش
از آن شوخی و نادانی نمودن
خجل گشتن پشیمانی فزودن
وزان افسانههای خام گفتن
سخن چون مرغ بیهنگام گفتن
نمود آنگه که چون شه بارگی راند
دلم در بند غم یکبارگی ماند
چنان در کار خود بیچاره گشتم
که منزلها ز عقل آواره گشتم
وزان بیچارگی کردم دلیری
کند وقت ضرورت گور شیری
تو دولت بین که تقدیر خداوند
مرا در دست بدخواهی نیفکند
چو این برخواسته بر خواست آمد
به حکم راست آمد راست آمد
کنون خود را ز تو بیبیم کردم
به آمد را به تو تسلیم کردم
دو حاجت دارم و در بند آنم
برآور زانکه حاجتمند آنم
یکی شه چون طرب را گوش گیرد
جهان آواز نوشانوش گیرد
مرا در گوشهای تنها نشانی
نگویی راز من شه را نهانی
بدان تا لهو و نازش را ببینم
جمال جاننوازش را ببینم
دوم حاجت که گر یابد به من راه
به کاوین سوی من بیند شهنشاه
گر این معنی بجای آورد خواهی
بکن ترتیب تا ماند سیاهی
و گرنه تا ره خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش
بر آخُر بست گلگون را چو شبدیز
در ایوان برد شیرین را چو پرویز
دو خرگه داشتی خسرو مهیا
بر آموده به گوهر چون ثریا
یکی ظاهر ز بهر باده خوردن
یکی پنهان ز بهر خواب کردن
پریرخ را بسان پاره نور
سوی آن خوابگاه آورد شاپور
گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست
برون آمد در خرگه فرو بست
به بالین شه آمد دل گشاده
به خدمت کردنِ شه دل نهاده
زمانی طوف میزد گِردِ گلشن
زمانی شمع را میکرد روشن
ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه
جبین افروخته چون بر فلک ماه
ستایش کرد بر شاپور بسیار
کهای من خفته و بختم تو بیدار
به اقبال تو خوابی خوب دیدم
کز آن شادی به گردون سر کشیدم
چنان دیدم که اندر پهن باغی
به دست آوردمی روشن چراغی
چراغم را به نور شمع و مهتاب
بکن تعبیر تا چون باشد این خواب؟
به تعبیرش زبان بگشاد شاپور
که چشمت روشنی یابد بدان نور
بهروز آرد خدای این تیره شب را
بگیری در کنار آن نوش لب را
بدین مژده بیا تا باده نوشیم
زمین را کیمیای لعل پوشیم
بیاراییم فردا مجلسی نو
به باده سالخورد و نرگسی نو
چو از مشرق بر آید چشمه نور
برانگیزد ز دریا گرد کافور
می کافور بو در جام ریزیم
وز این دریا در آن زورق گریزیم
رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت
چو نرگس در نشاط این سخن خفت
سحرگه چون روان شد مهد خورشید
جهان پوشید زیورهای جمشید
برآمد دزدی از مشرق سبکدست
عروس صبح را زیور به هم بست
بجنبانید مرغان را پر و بال
برآوردند خوبان بانگ خلخال
در آمد شهریار از خواب نوشین
دلش خرم شده زان خواب دوشین
ز نو فرمود بستن بارگاهی
که با او بود کوهی کم ز کاهی
بر آمد نوبتی را سر بر افلاک
نهان شد چشم بد چون گنج در خاک
کشیده بارگاهی شصت بر شصت
ستاده خلق بر در دست بر دست
به سرهنگان سلطانی حمایل
درو درگه شده زرین شمایل
ز هر سو دیلمی گردن به عیوق
فرو هشته کله چون جعد منجوق
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان
سیاهان حبش ترکان چینی
چو شب با ماه کرده همنشینی
صبا را بود در پایین اورنگ
ز تیغ تنگچشمان رهگذر تنگ
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل
ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته
در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین
بساطی شاهوار افکنده زربفت
که گنجی برد هر بادی کز او رفت
ز خاکش باد را گنج روان بود
مگر خود گنجِ بادآورد آن بود
منادی جمع کرده همدمان را
برون کرده ز در نامحرمان را
نمانده در حریم پادشایی
وشاقی جز غلامان سرایی
ادب پرور ندیمانی خردمند
نشسته بر سر کرسی تنی چند
نهاده توده توده بر کرانها
ز یاقوت و زمرد نقل دانها
به دست هر کسی بر طرفه گنجی
مکلل کرده از عنبر ترنجی
ملک را زر دست افشار در مشت
کز افشردن برون میشد از انگشت
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش
نشسته باربد بربط گرفته
جهان را چون فلک در خط گرفته
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفا ساز
ز دود دل گره بر عود میزد
که عودش بانگ بر داود میزد
همان نغمه دماغش در جرس داشت
که موسیقار عیسی در نفس داشت
ز دلها کرده در مجمر فروزی
به وقت عود سازی عود سوزی
چو بر دستان زدی دست شکرریز
به خواب اندر شدی مرغ شبآویز
بدانسان گوش بربط را بمالید
کز آن مالش دل بر بط بنالید
چو بر زخمه فکند ابریشم ساز
در آورد آفرینش را به آواز
نکیسا نام مردی بود چنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی
کز او خوشگوتری در لحن آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز
ز رود آواز موزون او برآورد
غنا را رسم تقطیع او درآورد
نواهایی چنان چالاک میزد
که مرغ از درد پر بر خاک میزد
چنان بر ساختی الحان موزون
که زُهره چرخ میزد گرد گردون
جز او کافزون شمرد از زهره خود را
ندادی یاریی کس باربد را
در آن مجلس که عیش آغاز کردند
به یک جا چنگ و بربط ساز کردند
نوای هر دو ساز از بربط و چنگ
به هم در ساخته چون بوی با رنگ
ترنمشان خمار از گوش میبرد
یکی دل داد و دیگر هوش میبرد
به ناله سینه را سوراخ کردند
غلامان را به شه گستاخ کردند
ملک فرمود تا یکسر غلامان
برون رفتند چون کبک خرامان
مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور
شدند آن دیگران از بارگه دور
ستای باربد دستان همیزد
به هشیاری ره مستان همیزد
نکیسا چنگ را خوش کرده آغاز
فکنده ارغنون را زخمه بر ساز
ملک بر هر دو جان انداز کرده
در گنج و در دل باز کرده
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
بر آمد چون رخ خرگاهیان ماه
به گرد خرگه آن چشمه نور
طوافی کرد چون پروانه شاپور
ز گنج پرده گفت آن هاتف جان
کز این مطرب یکی را سوی من خوان
بدین درگه نشانش ساز در چنگ
که تا بر سوز من بردارد آهنگ
به حسب حال من پیش آورد ساز
بگوید آنچه من گویم بدو باز
نکیسا را بر آن در برد شاپور
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور
کز این خرگاه محرم دیده بر دوز
سماع خرگهی از وی در آموز
نوا بر طرز این خرگاه میزن
رهی کاو گویدت آن راه میزن
از این سو باربد چون بلبل مست
ز دیگر سو نکیسا چنگ در دست
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بود از آتش باغی از دود
نوا بازی کنان در پرده تنگ
غزل گیسوکشان در دامن چنگ
به گوش چنگ در ابریشم ساز
فکنده حلقههای محرم آواز
ملک دل داده تا مطرب چه سازد
کدامین راه و دستان را نوازد
نگار خرگهی با مطرب خویش
غم دل گفت کاین برگو میندیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف حال و روز شیرین، پس از جدا شدن از خسرو میپردازد. او نشان میدهد که چگونه شیرین دلتنگ و غمگین است و از چشمانش اشک میریزد. او با حالتی آشفته و مانند پرندهای زخمی به جستجوی خسرو میپردازد.
شیرین در نهایت به لشکرگاه خسرو میرسد، جایی که آنجا نگاهبانان به خواب رفتهاند. در این حین، شاپور، یکی از افرادی که به خسرو خدمت میکند، شیرین را میبیند و او را به سمت خسرو میبرد. شیرین از شاپور خواستههای خود را مطرح میکند و در خواستهاش از او میخواهد که خسرو را از غم و دلتنگیاش آگاه کند و در عین حال برای او مراسمی شاد برپا کند.
در ادامه، خسرو از خواب بیدار میشود و به شاپور میگوید که خواب خوبی دیده است و از او میخواهد تا آن خواب را تعبیر کند. شاپور نیز به او مژده میدهد که شادی و خوشی نزدیک است.
سپس با آماده شدن یک مجلس بزرگ، خسرو و مهمانانش برای جشن و سرور آماده میشوند. در این مراسم، مطربان نغمهها را مینوازند و شادی و طرب در دلها میافتد. در پایان، شیرین و خسرو به یکدیگر نزدیک میشوند و داستان عشق و دلتنگی آنها به اوج خود میرسد.
هوش مصنوعی: همان فرد با تجربه و سالخورده، از وضعیت و واقعیتها به خوبی آگاه کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که شیرین از نبود شاه دلتنگ شد، از سنگینی دلش سنگی را به دلش میزد.
هوش مصنوعی: از چشمان او اشک فراوانی جاری بود و به هر بار که عزاداری میکرد، اشکهای نو و تازهای سرازیر میشد.
هوش مصنوعی: مثل پرندهای نیمهجان که بهسختی از نرگس به سمت گل سمن حرکت میکند و در حالتی از افت و خیز در حال پرواز است.
هوش مصنوعی: چشم بر گلهای نرگس میدوخت و از عشق با دل و جان بر دست میزد.
هوش مصنوعی: هوا را به خاطر گرما و سوزش زمین، تشنه کرد و از چشمان گریان، زمین را سیراب کرد.
هوش مصنوعی: نه کسی که بتواند غم را تحمل کند، و نه کسی که دلش در آرامش باشد.
هوش مصنوعی: هنگامی که او به دلیل بیتابی و دلنگرانی به شدت پریشان شد، از رفتارهای بیپروا و جسورانه دیگران شرمنده و خجالتزده گردید.
هوش مصنوعی: درد دل خود را با حسرت و اندوه بیان کرد و احساساتش را به زیبایی به تصویر کشید. او به زیباییهای طبیعت و گلهای رنگارنگ اشاره میکند و این احساساتش را با لطافت و زیبایی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا و خوشبخت مانند آبی است که بر روی شعلههای آتش قرار دارد.
هوش مصنوعی: مسیر عشق مانند خمیدگی ابروی توست و شب مانند تاریکی موهای گیسویت است.
هوش مصنوعی: شخصی قوی و شجاع در مسیر سخت و باریکی حرکت میکند و در همان حال به یاد خدا به دعا و درخواست میپردازد.
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا سفر کرده و تجربیات زیادی دارد، از چرخش و حرکت آسمان و درک زیباییهای آن بهرهمند شده است.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که طبق رسم و سنت بندگان و خدمتگزاران، فرمان و راهی که توسط شاه بزرگ (شاید به نماد شبدیز، که نماد اصالت و قدرت است) مشخص شده، دنبال میشود. به عبارت دیگر، پیروی از دستورات و مسیرهای تعیینشده توسط رهبری معتبر و بزرگ.
هوش مصنوعی: هر بار که پای او بر زمین میافتاد، زمین را با اشکهایش مرطوب میکرد.
هوش مصنوعی: به طور مداوم به سوی اردوگاه پادشاه، خسرو، حرکت میکردند و به طرف محل اقامت او میرفتند.
هوش مصنوعی: زبان نگهبانان خاموش است و تجمع سلاحهای افسران شکسته شده است.
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر زیبایی و جذابیت مهتاب قرار گرفتهاند، به گونهای که از هوشیاری خود منحرف شده و مانند کسی که مست آمده، غرق خواب و حیرتی عمیق شدهاند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به تماشای او مشغول بود، نمیدانست که باید چارهای برای خود بیندیشد.
هوش مصنوعی: شاپور از درگاه پادشاه نگاهی به دوردست انداخت و دید که سواری با شتاب و تندوتیز در حال نزدیک شدن است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که ماه نورانی در آسمان میدرخشید، با جادو و افسونهایش ملک را در خواب فرو برده بود.
هوش مصنوعی: خروج آن شخص به سمت شیرین، باعث شد که هیچیک از یاران از حضور او آگاه نشوند.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای آن زیباروی، چه میکنی؟ اگر پری نیستی، چرا در اینجا حضور داری؟
هوش مصنوعی: اگر شیر به اینجا بیاید، بهراحتی قوی خواهد شد و اگر مار بیاید، به سادگی کوچک و بیارزش میشود.
هوش مصنوعی: وقتی آن دختر زیبای گلرخ را در شاپور دید، با نگاه کردن به او، ماهیت خاص و لطیف خود را در رنگ گل احساس کرد و به حالت دلنشینی درآید.
هوش مصنوعی: شاپور به خاطر سپاسگزاریاش، دچار حیرت شد و از آن فراتر رفت که بتواند به درستی خود را معرفی کند.
هوش مصنوعی: نگاه به زیبایی معشوق که کرد، سر را به آسمان بلند کرد و صورت را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چرا پرچم به زمین افتاد؟ که ما به خاک پای تو تبدیل شدیم.
هوش مصنوعی: دخترکی زیبا، با لطافت و ناز، او را با گفتار نرم و دوستانه ستایش کرد.
هوش مصنوعی: او دستش را گرفت و به سمت دیگری برد و سپس داستان خود را برای او تعریف کرد.
هوش مصنوعی: در اثر شوخی و بیاحتیاطی، انسان احساس شرمندگی میکند و این حس پشیمانی در او افزایش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: از داستانهای ناتمام و بیپایه، سخن گفتن مانند آن است که مرغی ناگهان آواز بخواند.
هوش مصنوعی: زمانی که مردی چون یک پادشاه برود، قلب من ناگهان در چنگال غم گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: چنان در کارهایم گرفتار شدم که دیگر از عقل و فکر درست دور شدم و دچار سردرگمی شدم.
هوش مصنوعی: در زمان سختی و بیچارگی، با شجاعت و دلیری عمل میکنم، مثل شیر در موقعیتهای ضروری.
هوش مصنوعی: تو ببین که خداوند سرنوشتم را به دست دشمنانم نخواهد داد.
هوش مصنوعی: وقتی این موضوع پیش آمد، به حقیقت و درستی آن پی بردیم.
هوش مصنوعی: اکنون خود را بدون ترس از تو به تو سپردم و به آمدن تو تسلیم شدم.
هوش مصنوعی: دو خواسته دارم و به خاطر آنها در تنگنا هستم، برآورده کن، زیرا من نیازمند هستم.
هوش مصنوعی: زمانی که یک پادشاه به شادی و لذت گوش دهد، تمام جهان نیز از صدای دلنواز و خوشایند او بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: مرا در گوشهای تنها بگذار و رازم را به کسی نگو، حتی به آن کسی که به من نزدیک است.
هوش مصنوعی: بدان که برای دیدن زیبایی روحافزا و دلربایش، باید به تماشای بازیگوشی و نازش بپردازم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به من دسترسی پیدا کند و در مسیر من قرار گیرد، در نظر یک پادشاه به او توجه خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر این مفهوم را درک کردی، سعی کن آن را به گونهای مرتب کنی که باقیماندهاش پاک بماند.
هوش مصنوعی: اگر نه، تا خودم را به مسیر خودم برسانم، سر و سامان خودم را هم سامان میدهم.
هوش مصنوعی: زمانی که کار شاپور روشن شد، او با صد بار سوگند خورد که مورد پذیرش واقع شود.
هوش مصنوعی: گل سرخ را بر آخرین مرحله میبندند، همانطور که شبدیز (اسبی سریع) را در ایوان میبرند. شیرین را نیز همانند پرویز (شخصیتی در داستانهای ایرانی) پیش میبرند.
هوش مصنوعی: دو خرگاه داشتی که خسرو در آن آماده است و به مانند ستاره ثریا با جواهرات زینت شده است.
هوش مصنوعی: یکی به خاطر نوشیدن شراب در ظاهر مشغول است، و دیگری به طور پنهانی به خواب و آرامش میپردازد.
هوش مصنوعی: شاپور زیبای را همچون پرتو نوری به سوی خانه خوابش آورد.
هوش مصنوعی: او را گرفت و نشاند بر دست، سپس دست برای او بیرون آورده شد و در جایی که بود، بسته شد.
هوش مصنوعی: دل با كمال شوق و اطمینان به نزد پادشاه آمده است تا به او خدمت کند و از او حمایت کند.
هوش مصنوعی: در گذشته، هنگامی که شکوفهها در حال باز شدن بودند و زندگی به اوج خود میرسید، شمعها را روشن میکردند تا زیبایی و روشنایی اوج بگیرد.
هوش مصنوعی: ناگهان پادشاهی با جبینی درخشان و زیبا از خواب شیرین بیدار شد، همچون ماهی که در آسمان میدرخشد.
هوش مصنوعی: او به شاپور بسیار ستایش کرده و گفته است: ای من که در خواب و بیخبرم، تو بیدار و آگاه هستی.
هوش مصنوعی: به خاطر خوش شانسی تو، خواب زیبایی دیدهام که از آن شادابی به آسمان پرواز کردم.
هوش مصنوعی: به صورت تصویری تصور کردم که در یک باغ وسیع، چراغی روشن را به دست آوردهام.
هوش مصنوعی: چراغم را با نور شمع و نور ماه روشن کن تا این خواب چگونه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: شاپور به زبان آورد که با دیدن این نور، چشمانت روشن خواهد شد.
هوش مصنوعی: خداوند روز جدیدی را برای این شب تار فراهم میکند، و تو میتوانی در کنار آن شراب شیرین را از لبانش بنوشی.
هوش مصنوعی: با این خبر خوش بیایید تا شراب بنوشیم و زمین را با زیبایی و ارزش لعل رنگین کنیم.
هوش مصنوعی: ما فردا مجلسی تازه و زیبا برپا میکنیم و در آن از شراب و گل نرگس استفاده خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که نور از سمت مشرق طلوع میکند، گرد و غبار سفیدی مانند کافور از دریا برمیخیزد.
هوش مصنوعی: بیایید خوشی و عطر خوش کافور را در این جام بریزیم و از این دریا به وسیله آن قایق فرار کنیم.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و خوشحال شاه مانند لالهای سر برآورده و در شوق و شادابی، مانند نرگسی در خواب خوش، سر به خاک نهاد.
هوش مصنوعی: صبحگاه که واریز شد، خورشید جهان طلایی، زیباییهای جمشید را بر تن کرد.
هوش مصنوعی: دزدی از سمت شرق بیرون آمد و به آرامی زینتهای صبح را به هم ریخت.
هوش مصنوعی: به پرندگان حرکتی دهید، آنها بالهای خود را باز کردهاند و زیبارویان صدای خلخالهای خود را بلند کردهاند.
هوش مصنوعی: سلطان از خواب بیدار میشود و دل شاداب و خوشحالی دارد، زیرا خواب شب گذشتهاش شیرین و خوشطعم بوده است.
هوش مصنوعی: او دستور داد که بنایی بسازند که با او همسطح باشد و اندازهاش از کوهی کمتر باشد.
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که ستارهای در آسمان نمایان شده و به بالای آسمان میدرخشد، چشمان حسود هم به خاطر آن پنهان شده و مانند گنجی در زیر خاک نهان شدهاند.
هوش مصنوعی: در این ابیات، به صحنهای اشاره شده که در آن، گروهی از مردم برای دیدن یا حضور در یک رویداد مهم گرد آمدهاند. آنها در فضای باز منتظر هستند و به نوعی تجمع کردهاند. بارگاه و مراسمی بزرگ و قابل توجه در حال برگزاری است که همه توجهها را به خود جلب کرده است.
هوش مصنوعی: به فرماندهان سلاطین، لباسهای زربفت پوشیده و درگاههای آنها به زیبایی مزین شده است.
هوش مصنوعی: از هر طرف افرادی با حالتی خاص گردنهای خود را خم کردهاند، انگار که سرشان مانند دانههای منجوق پیچ خورده است.
هوش مصنوعی: در ورودی خیمهای که سیاهپوستان حبشی در آن هستند، دامن را به دور از سپاهان بستهاند.
هوش مصنوعی: سیاهپوستان حبش و ترکها و چینیها مانند شب و ماه با هم در همنشینی هستند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در زیر تخت سلطنت، به خاطر نگاه خیره و تنگنظر رهگذران، در تنگنا قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک طناب به نوبت دور یک میله پیچیده شده و پیوسته به در یک فیل متصل است.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که به خاطر وجود موانع و حواشی، نور و روشنایی از دوردستها به خوبی قابل درک نیست و نمیتوان از آن بهرهمند شد. در واقع، وقتی که چیزهایی اطراف ما وجود دارند که مانع از دیدن یا استفاده از نور میشوند، ما از آن روشنایی محروم میمانیم.
هوش مصنوعی: در این گرداب، خسرو چین نشسته و در گرداب دیگر، شور شیرین به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که فردی با شکوه و عظمت، فرشی از پارچههای زربفت و گرانبها پهن کرده است که هر نسیمی که از آن بگذرد، چیزی گرانبها و باارزش را با خود میبرد. این تصویر به نوعی به ارزش و زیبایی چیزهایی که او دارد یا به نمایش میگذارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از خاک او بادی به وجود آمده که مانند گنجی در حال حرکت است، اما آیا خود این باد نیست که همان گنج را با خود میآورد؟
هوش مصنوعی: بگو این صدا به دوستان گفته شده که جمع شوند و از حضور نا آشناها بیرون بروند.
هوش مصنوعی: در محدوده سلطنت و قدرت، جز خدمتکاران و کسانی که در دایره اطراف هستند، کسی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: دوستان باهوش و باادب در کنار هم نشستهاند و به گفتگو و تبادل نظر مشغولند.
هوش مصنوعی: تودههای بزرگ و انبوهی از یاقوت و زمرد بر لبهها و کنارهها قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند گنجی ارزشمند و خوشبو به دست آورد که به زیبایی و عطر عنبر مزین شده است.
هوش مصنوعی: پادشاه، طلا را در دست گرفته و فشرده است، اما با فشار دادن آن، طلا از دستش سر میخورد و خارج میشود.
هوش مصنوعی: ساقی جام را پر کرده و مانند نوشی که پیاشی ساخته، مطرب نغمهای در گوش ما میخواند.
هوش مصنوعی: باربد نشسته و سازش را به دست گرفته، به گونهای که دنیا را مانند آسمان در مسیری مشخص و منظم قرار داده است.
هوش مصنوعی: دوستان با دستان خود کیسهای پر از محبت میسازند و با نوازشها و زخمهایی که در دل داریم، ما را تسلی میدهند و درمان میکنند.
هوش مصنوعی: از غم دل، عود (چوب خوشبو) صدا را به نحوی تولید میکرد که گویی صدای آن به داود (نبی) میرسید.
هوش مصنوعی: او همان صدای دلنشینی را داشت که موسیقیدان عیسی در نفس خود داشت.
هوش مصنوعی: در دلها شعلهای به وجود آوردهای که در زمان عود سوزی، به روشنی میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی دستانت را به دستان شیرین او گره زدی، به خواب رفتی و مانند پرندهای شبزنده در آغوش خواب قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: به افرادی که به آواز و موسیقی علاقه دارند، توجه کنید؛ چون از این موسیقی، دلها به وجد میآیند و احساساتشان به سمت عشق و زیبایی کشیده میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که سازنده، ابریشم را به دستانش میفشارد، زیبایی آفرینش را با صدای دلنشینش به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: نکیسا، مردی بود که به نواختن چنگ میپرداخت و محبوب شاهزاده خاصی بود، اما شخصیتی بسیار جدی و محکم داشت.
هوش مصنوعی: از او هیچکس را در زیبایی صدا و لحن آواز نشنیدم، این ساز است که پشت آوازش را میپوشاند.
هوش مصنوعی: از رود صدای خوش او بلند شد و به نوعی آهنگین و موزون به گوش رسید و شیوه خاص او در بیان احساسات و تفکراتش نمایان شد.
هوش مصنوعی: صدایی تولید میکرد که به شدت و سرعت به گوش میرسید و باعث میشد مرغ به دلیل درد، پرهایش را به زمین بیاندازد.
هوش مصنوعی: تو به گونهای آواها و نغمههای موزون را طراحی کردی که سیاره زهره به دور آسمان میچرخید.
هوش مصنوعی: غیر از او، هیچکس به یاری باربد نیامد و او را از زهره خود بیشتر دانست.
هوش مصنوعی: در آن جشن و مهمانی که شادی را شروع کردند، در یک جا ساز و آلات موسیقی را به صدا درآوردند.
هوش مصنوعی: صدای هر دو ساز، یعنی بربط و چنگ، به گونهای هماهنگ و زیبا با هم پیوند خورده است، مشابه ترکیب بویی دلپذیر با رنگی جذاب.
هوش مصنوعی: آوای آنان چنان مسحورکننده است که هر شنوندهای را به حال خراب میآورد؛ یکی به دلش عشق و شوق میبخشد و دیگری تمام حواسش را میگیرد.
هوش مصنوعی: غلامان با ناله و فریاد دل درد خود را به نمایش گذاشتند و این کارشان باعث شد که شهیدان به شدت بیپروا و جسور شوند.
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد تا تمام خدمتگزاران بیرون بروند، همانطور که کبکها با ناز و جلوه خرامان راه میروند.
هوش مصنوعی: خواننده باقی ماند و پادشاه و شاپور شدند، اما دیگران از درگاه دور شدند.
هوش مصنوعی: باربد در حال نواختن ساز بود و با هوشیاری و دقت به هر طرف مینگریست، در حالی که حال و هوای مستی را به حضار منتقل میکرد.
هوش مصنوعی: نکیسا با نوازش چنگ، شروعی شیرین خلق کرده و با زدن زخمه بر ساز، صدای دلنوازی به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: فرشته به هر دو جان، ثروتی بزرگ بخشیده و در دل آنان را به روی عشق و محبت گشوده است.
هوش مصنوعی: وقتی این پادشاه از این معبد دور شد، مانند ماهی که از میان سایهها بیرون میآید، نمایان شد.
هوش مصنوعی: در اطراف چشمه نور مانند پروانهای که دور شاپور میچرخد، جنب و جوش داشت.
هوش مصنوعی: صدای هاتفی از گنجینهای سخن میگوید که از این نوازنده (مطرب) کسی را به سوی او بخواند.
هوش مصنوعی: او را به این درگاه بیاور و با ساز به او نشان بده که بتواند با نغمهاش آتشی را که به جان من افتاده، از بین ببرد.
هوش مصنوعی: با توجه به وضعیت من، ساز را به تحرک وا میدارم تا آنچه را که من میگویم، به او منتقل کند.
هوش مصنوعی: شاپور نکیسا را در مکانی ویژه قرار داد و او را در فاصلهای اندک از جایی که باید میبود، نشاند.
هوش مصنوعی: از این مکان مقدس، چشمان خود را به سمت محافل سماع که در آنجا میرقصند و یاد بگیرند، بچرخانید.
هوش مصنوعی: نغمهای بر این جا بزن که راهی را به تو نشان میدهد و به تو میگوید که کدام مسیر را بروی.
هوش مصنوعی: در یک سو، باربد مانند بلبل شاد و سرمست به آوازخوانی مشغول است و از سوی دیگر، نکیسا با ساز خود در دست، موسیقی را اجرا میکند.
هوش مصنوعی: نور شمعهایی با عطر عنبر، نمایانگر بهشتی بود که از شعله آتش و دودی ناشی از باغی پدید آمده بود.
هوش مصنوعی: نوازندگان در فضای محدود شعر به نغمهسرایی مشغولاند و زنانی با موهای بلند، ساز را در دامن خود قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: صدای چنگ در دامن ابریشمی، نغمههایی را به گوش میرساند که خاص و ویژه هستند.
هوش مصنوعی: ملک دل به مطرب اجازه داده تا موسیقی بنوازد و حالا سوال این است که کدام طریق و دستان را به نواخته بگیرد.
هوش مصنوعی: دختر زیبا با نوازنده خود درد دلش را مطرح کرد و گفت: "این مشکل را فراموش کن و به آن فکر نکن."
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.