نخستین بار گفتش کَز کجایی؟
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جانفروشی در ادب نیست!
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آن گه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ؟
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود؟
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو، کاین کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این، دل تواند کرد، دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بیدوست
بگفتا در غمش میترسی از کس؟
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ همخوابیت باید؟
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش؟
بگفت آن، کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بیجان شیرین؟
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آن گه زبان چون تیغ پولاد
فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل میتوان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست
که کار تو است و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم، خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت درآری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنینچنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آن که خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به تَرکِ شکرِ شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت از این شرطم چه باک است
که سنگ است آن چه فرمودم نه خاک است
اگر خاک است چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن
به گرمی گفت کآری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مَردَم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دستبرد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بیدل
نشان کوه جست از شاه عادل
به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش
به حکم آن که سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا
ز دعویگاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بَر زد که مانی نقش ارژنگ
پس آن گه از سنانِ تیشهٔ تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی
وز آن دنبه که آمد پیهپرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگر چه دنبه بر گرگان تله بست
به دنبه شیرمردی زان تله رست
چو پیه از دنبه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه میگدازی؟
مکن کاین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبهای دلگیر دارد
چو برج طالعت نآمد ذنبدار
ز پس رفتن چرا باید ذنبوار؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این متن گفتوگویی بین خسرو پرویز شاه ساسانی و فرهاد کوهکن را بر سر عشق شیرین (شاهزادهای ارمنی ) بیان میکند که خسرو مظهر قدرت و فرهاد مظهر عاشقی پاکباز است که مشکلی با دادن جان خود در راه عشق ندارد در پایان این مناظره خسرو در مقابل حاضر جوابی فرهاد کم میآورد و کندن کوه بیستون را شرط رسیدن به شیرین میکند که فرهاد هم آنرا میپذیرد
خسرو اولین بار پرسید که از کجا آمدهای؟ فرهاد پاسخ داد که از سرزمین عاشقان و آشنایان آمدهام
خسرو: شغل مردم آنجا چیست فرهاد: غم عشق میخرند و جان خود را در این راه میفروشند(عاشقانی از جان گذشته هستند)
خسرو: از جان گذشتن کارد درستی و معمولی نیست فرهاد: این کار از عاشقان بعید نیست
خسرو: تو از ته دل عاشق شیرین شدهای؟ فرهاد: تو فکر میکنی من از ته دل عاشق او شدهام اما من با تمام وجودم عاشق شیرین شدهام
خسرو: عشق شیرین برای تو چگونه است؟ فرهاد: از جانم که بسیار عزیز است ارزشمند تر و بهتر است
خسرو: هرشب در خواب شیرین را مانند ماه میبینی؟ فرهاد: اگر بتوانم بخوابم بله اما خوابی وجود ندارد
خسرو: چه زمانی عشقش را از دلت بیرون میکنی ؟ فرهاد: زمانی که در خاک بخوابم(مرده باشم)
خسرو: اگر در خانهی شیرین وارد شوی چه میکنی فرهاد: سرم را زیر قدمهایش میگذارم(جانم را فدای او میکنم)
خسرو: اگر شیرین چشمت را کور کند چه میکنی ؟ فرهاد: چشم دیگرم را هم فدای او میکنم
خسرو: اگر کسی شیرین را بهدست بیاورد چه میکنی؟ فرهاد: با شمشیر آهنین به او ضربه میزنم حتی اگر مانند سنگ سخت باشد
خسرو:اگر نتوانی به شیرین برسی چه میکنی؟ فرهاد: شاید بتوانم چهرهی مانند ماهش را از دور ببینم
خسرو: دور بودن از ماه (شیرین) شایستهی تو نیست فرهاد: دیوانگان بهتر است از ماه دور باشند
خسرو: اگر شیرین هرچه که داری را از تو بخواهد چه میکنی؟ فرهاد: خواستهی همراه با گریهی من از خدا این است که شیرین چنین پیشنهادی به من بدهد
خسرو: اگر شیرین با بدست آوردن سر بریده تو شاد شود چه میکنی؟ فرهاد: هرچه زودتر قرضم را ادا میکنم(سرم را قطع میکنم)
خسرو: به خاطر شرافت و طبع بلندت عشق شیرین را فراموش کن فرهاد: از عاشقان چنین کاری بر نمیآید
خسرو: عشق او بیهودهاست رهایش کن تا آسوده و راحت شوی فرهاد: راحتی برای من مجاز نیست
خسرو: برو و درد عشقت را تحمل کن فرهاد: بدون جان(شیرین) چگونه میتوانم صبوری کنم
خسرو: صبر کردن کار بد و خجالت آوری نیست. فرهاد: اگر دل داشتم میتوانستم صبوری کنم اما دلم را در این عشق از دست دادهام
خسرو: حال و روزت بهخاطر عاشقی بسیار آشفته و پریشان است فرهاد: کاری شیرینتر از عاشقی نمیشناسم
خسرو: همین که دلت را که در راه او از دست دادهای کافیست حداقل جانت را از دست نده فرهاد: دل و جان هردو بدون وجود شیرین دشمن من هستند
خسرو: در غم عشق شیرین از چیزی میترسی؟ فرهاد: از سختی و رنج دوری او بسیار میترسم
خسرو: آیا همسری خواهی داشت؟ فرهاد: اگر من مرده باشم هم چنین اتفاقی نمیافتد
خسرو: از عشق چهرهی زیبای او حالت چگونه است؟ فرهاد: کسی نمیداند که چگونهام بجز خیال شیرین
خسرو: عشق شیرین را از دلت بیرون کن فرهاد: شیرین مانند جان من است و من نمیتوانم بدون جان(شیرین) زندگی کنم
خسرو: شیرین دیگر مال من شده او را فراموش کن فرهاد: من بیچاره چگونه میتوانم این کار را انجام دهم
خسرو: اگر من نگاهی به شیرین بیندازم چه میکنی؟ فرهاد: دنیا را با آهی سوزان به آتش میکشم
زمانی که خسرو در دادن جواب فرهاد ناتوان شد پرسیدن سوالات بیشتر را کار درستی ندانست
خسرو به دوستانش گفت از موجودات زمینی و دریایی کسی را مانند فرهاد حاضرجواب ندیدهام
هوش مصنوعی: دیدم که طلا را نیز نمیتوانم با آن به جنگ بپردازم، چرا که حتی طلا را هم اگر بر روی سنگ بیفکنم، آزمایشش سخت است.
هوش مصنوعی: زبان مانند تیغی بران و تیز است که میتواند الماس را بر سنگ سخت بیفکند.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی ما مانعی بزرگ وجود دارد که عبور از آن بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: برای عبور از میان کوهها باید راهی پیدا کرد، همانطور که به ما نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به کار تو دسترسی پیدا کند، زیرا فقط خودت بر کارهایت تسلط داری و هیچکس دیگری نمیتواند در آن دخالت کند.
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به دل شیرین معشوق، که برای من بهتر از این چیزی نمیشناسم، سوگند میخورم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که برای من به خواستهام برسی، به یاد داشته باش که من نیازمندم و تو باید به این خواستهام پاسخ دهی.
هوش مصنوعی: مردی با قدرت و استحکام به او پاسخ داد که بگذار تا این سنگ را از مسیر خسرو بردارم.
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که خدمتی انجام داده باشم، میتوانم چنین شرطی را قبول کنم.
هوش مصنوعی: دل خسرو سعی میکند که رضایت من را کسب کند و به جای گفتن حقایق شیرین، به نارضایتی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: خسرو به قدری از فرهاد عصبی و خشمگین شد که تصمیم گرفت او را با شکنجه و درد به وسیلهی زنجیرآهنی آزار دهد.
هوش مصنوعی: من میتوانم به راحتی از این شرط دیگر سخن بگویم، چرا که چیزی که گفتم مستحکم و مانند سنگ است، نه بیارزش و مانند خاک.
هوش مصنوعی: اگر چیزی به خاک تعلق دارد، پس باید بدانیم که چگونه میتوانیم آن را جدا کنیم و اگر هم جدا شد، چگونه میتوانیم آن را در جاهای دیگر منتقل کنیم.
هوش مصنوعی: او با مهربانی گفت که بله، من شرطی گذاشتهام و اگر از این شرط پای برگردانم دیگر مرد نیستم.
هوش مصنوعی: در میان قید و بندها و فشار زندگی، تلاش کن که از آنها رهایی یابی و به دنیای آزاد قدم بگذاری و استعدادهای واقعی خود را نشان دهی.
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد این حرف را شنید، دلش به شدت شکست و به دنبال نشانهای از عشقش به کوه رفت.
هوش مصنوعی: خسرو به کوهی اشاره کرد که هر کسی اکنون میتواند تماشا کند و آن را بشناسد.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه سنگی سخت و محکم وجود دارد، نشانههای روی آن به وضوح و به راحتی قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: از محل دعوی خسرو، شخصی خوشحال و سرزنده بیرون رفت، مانند کوهکنی که در کوه آتش شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: او به بالای کوه رفت و مانند باد، به سرعت و بدون وقفه پیش رفت و زخمهایی که بر اثر ضربات تیشه ایجاد شده بود، نمایان شد.
هوش مصنوعی: در آغاز، زینت و زیبایی آن تخت را با تصاویری زیبا تزیین کردند.
هوش مصنوعی: با تیشهای که بر روی چهرهی شیرین زده شد، به قدری قوی و تأثیرگذار بود که همانند نقشی بود که مانی بر روی سنگها خلق کرد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه تیشهٔ تیز شکل شاه و شبدیز را به تصویر کشید، خبر آن را به دیگران منتقل کرد.
هوش مصنوعی: بر آن چهرهای که میبینی، از جوانی و جوانمردیام چه کارها کردهام و چقدر از مهربانی در حق دیگران انجام دادهام.
هوش مصنوعی: زن سالخورده با استفاده از دنبه، که چربیپرورده است، چه کاری با آن جوان شجاع انجام داد؟
هوش مصنوعی: گرچه برای گرگها تلهای گذاردهاند، اما به خاطر شجاعت و دلاوری شیر، آن تله بیاثر است.
هوش مصنوعی: وقتی میبینی که چربی دنبه در دستان توست، چرا آن را هدر میدهی؟
هوش مصنوعی: این میش که به نظر آرام میآید، دندانهای تیز و قدیمی دارد و وقتی به دنبهاش نگاه میکنی، دلش پر از حس ناراحتی و دلگیری است.
هوش مصنوعی: زمانی که ستاره خوشبختی تو طلوع نکرده و پشت سر تو مانع یا مشکلی وجود دارد، چرا باید به مانند یک گناهکار دستوپا ب زنی و به جلو بروی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.