گنجور

 
نسیمی

ای شاه تخت «من عرف »

شد نقد طاعاتم تلف

در بقاء بحر لطف

دستم تو گیری از شرف

تا دامنت آرم به کف

یا حضرت شاه نجف

در بند عصیانم اسیر

دارم گناهان کبیر

ای بی مثال و بی نظیر!

الحق تویی شاه و امیر

افتاده ها را دست گیر

یا حضرت شاه نجف!

شاها! ولی و داوری

مردان عالم را سری

هم رهنما و رهبری

ساقی حوض کوثری

هم یاور و هم سروری

یا حضرت شاه نجف!

سلطان و شاه کاملی

دارم به مهرت خوشدلی

شد صبح ایمانم جلی

گویم ز راه مقبلی:

یا شاه مردان! یا علی!

یا حضرت شاه نجف

مقصود ذات آدمی

در محیط اعظمی

هم اعظمی هم اعلمی

موسی ید و عیسی دمی

سلطان هر دو عالمی

یا حضرت شاه نجف!

دشمن ز تیغت سینه چاک

از تیغ غم بادا هلاک

ایمان و مولای تو پاک

دیگر ندارد هیچ باک

آن را که برداری ز خاک

یا حضرت شاه نجف!