نفس مردم مر قول و کتابت را که مر او را علم از آن به حاصل شود، به حاست های سمع و بصر (اندر) یابد، بدین سبب سپس از سخن اندر قول و کتابت، سخن اندر حواس ظاهر گفتیم. پس گوییم که حواس پنج گانه اندر جسد مر نفس را آلت هاست که نفس بدان چیزها (را) اندر یابد، وز حواس حیوان بعضی شریف تر از بعضی است و شرف آن بر یکدیگر به حکم منفعت ها و مضرات هاست که حیوان بدان حواس مر منافع را بجوید وز مضرت ها بپرهیزد، پس حاستی که اندر ان مر او را منفعت بیشتر است شریف تر است.
و شرف حواس حیوان بی سخن بر یکدیگر نه چو شرف حواس مردم است بر یکدیگر، بل کز آن بعضی هست که موافق است و بعضی هست که مخالف است. و بیان این قول آن است که گوییم: اندر حاست بساونده که آن عام تر است – بدانچه بسودن مر حیوان را اندر همه جسد اوست – مر حیوان را منفعت آن است که (از) درد و رنج که بدان هلاک شود، بدین حاست حذر کند و (مر جفت خویش را به سبب لذت مجامعت به قوت این حاست) جوید تا نوع خویش را از فنا به زایش نگاه دارد، و اندر حاست چشنده مر حیوان را منفعت (آن است کاندر غذای خویش) بدین حاست رغبت کند. و مر حاست بساونده را اندر حیوان بی سخن بر حاست چشنده ی او فضل است، از (بهر آنکه حاست چشنده) حیوانات ضعیف است و مر لذت مژه ها را کمتر یابد و اندر غذای به قوت جاذبه گرسنه شوند و رغبت کنند، (نه بدان که مر چیز) خوش را از ناخوش بدانند – به خاصه مرغان و ماهیان دانه خوار که غذای خویش را ناشکسته فرو خورند – (و از درد و رنج به قوت) حاست بساونده گریزند و اندر جفت گرفتن و نگاهداشت نوع خویش بدین قوت رغبت کنند. پس درست (شد که مر حاست) بساونده حیوان بی نطق را بر حاست چشنده او شرف است اندر او. و اندر (حاست) شنونده مر حیوان را نفع اندکی است. و (دلیل بر درستی) این سخن آن است که بسیار حیوان است که مر او را این حاست نیست، چو ماران و ماهیان و موران و موشان و ملخ و بعضی از مرغان و جز آن، و اندر زندگی و زایش ایشان – که آن کمال حیوان است – بدین سبب خللی نیامده است. پس پیدا شد که حاست شنونده را اندر حیوان بی نطق شرفی نیست و آن کمتر حاستی است اندر ایشان. و اندر حاست بوینده مر حیوان را نفع (آن است) که بدو بشناسد حیوان بی نطق مر غذاهای سودمند و زیان کار خویش را (و) به قوت این حاست از آنچه هلاک او (اندر آن است،) از زهر گیاها و آب های شور و سوزنده و جز آن، پرهیز کند و آن خورد از نبات که به بوی بشناسد که آن مر او را غذاست. ومر این حاست را اندر حیوانات (بر) بیشتر از حواس ایشان فضل است. نبینی که سگ شکاری همی بوی مرغ زنده را اندر جشن ها و کشت ها بیابد و مور اندر زیر زمین (به) بوی دانه ی گندم که به نزدیک خانه ی او بر روی زمین بیفتد، بیابدو بر آید و آن را ببرد؟ و اندر حاست بیننده مر حیوان را منفعت بسیار است، از بهر آنکه (مر) دشمن خویش را از دیگر حیوان (بدین حاست) بشناسد، هم چنانکه مر زیان کار خویش را از نبات به حاست بوینده بشناسد و مر خورش خویش را بدین حاست تواند طلب کردن وز جرها و جوی ها و آب و آتش که اندر آن هلاک شود به حاست بیننده پرهیز کند. و فایده حیوانات بی سخن اندر کشیدن منفعت به خویشتن و دور کردن مضرت از خویشتن بدین روی هاست که یاد کردیم و شرف حواس ایشان بر یکدیگر چنین است که گفتیم.
و اما مر نفس ناطقه را حاست شنونده شریف تر از همه حواس اوست، از بهر آنکه شرف نفس ناطقه بر دیگر نفوس بدان است که علم پذیر است و نفسی که مر او را حاست شنونده نباشد، نه به نطق رسد و نه به هیچ علمی از علوم ریاضی، تا به علم الهی (چه) رسد، بل (که) آن کس (که) گنگ باشد که سخن نتواند گفتن، او از درجه مردمی ساقط باشد. و نفس ناطقه را حاست بوینده کمتر از همه ی حواس است، از بهر آنکه بزرگتر زیانی مر آن کس را که این حاست مر او را نیست آن باشد که مر بوهای خوش را (نیابد) و آن زیان مر آن کس را برابر آن سود بایستد که مر گندهای ناخوش را نیز نیابد. پس پیدا شد بدین شرح که حال حاست شنونده و حاست بوینده اندر شرف خساست سوی نفس ناطقه به خلاف آن است که سوی نفوس ( حیوانات بی نطق است، از بهر آنکه شنونده اندر حیوان خسیس تر حاستی است و ) بوینده اندر ایشان ( شریفتر حاستی است- چنانکه شرح آن ) گفتیم- و حاست شنوایی اندر مردم شریفتر حاستی است و حاست ( بویایی اندر او خسیستر ) حاستی است – به خلاف ( آنکه در ) حیوان ( بی نطق است )- و حاست چشنده مر نفس مردم را لطیف و قوی است. ( نبینی که به قوت این ) حاست مردم همی اندر چیزهایی رغبت کنند که مردم را از آن به جز لذت و رنج گرسنگی همی لذت ( از مژهها حاصل شود که ) مر حیوان بی سخن را آن نیست؟ و اندر دو حاست بساونده وبیننده- که نگاهداشت ( حیوان مر خویشتن را ) از درد و رنج گرما و سرما و جستن مر لذت جفت گرفتن را تا بدان نوع او برنخیزد و (حذر کردن از) دشمن خویش و دور بودن از جویها و جرها که اندر آن اوفتد و هلاک شود و طلب غذا بدان است- بی سخن با مردم انباز است. آن گاه آنچه نفس ناطقه بدان مخصوص است از منافع که گذر آن بر حواس اوست و دیگر حیوانات از آن بی نصیباند، علم است که شرف مردم بر حیوان بدان است. و علم به نفس مردم نادان که او به منزلت ستور است از دانا که او به محل فریشته است، از دو راه رسد- چنانکه گفتیم- : یکی به راه حاست شنوایی که مر قول را بدان یابد، و دیگر به راه حاست بینایی که مرکتاب را بدان خواند- پس از آنکه آموخته باشد- تا به علم از درجه ستوری به درجه فریشتگی رسد.
پس گوییم ( که ) این دو حاست مر نفس مردم را شریفتر از دیگر حواس است، از بهر آنکه رسیدن نفس مردم به علم که کمال او بدان است، بدین دو آلت است. وز این دو آلت مر او را قوت سامعه شریفتر است از قوت باصره، از بهر آنکه اگر مردی از مادر بی حاست بیننده زاید، مر نطق را به حاست سمع بیابد و به بسیار علم برسد چو حاست شنوده اش درست باشد، مگر آن باشد که مر اشکال و الوان را تصور نتواند کردن، و اگر مردی از مادر بی حاست شنونده زاید، سخن گوی نشود و مر هیچ علم را اندر نیابد، هر چند که حاست بینندهاش درست باشد، مگر پیشهای تواند آموختن که به اشارت مر آن را بگیرد. وز بهر آن گفتیم که اندر دانا شدن مر نفس مردم را کمال اوست که نفس مردم از آفرینش آراسته آمده است مر پذیرفتن علوم را، چنانکه نفس نامیه- اعنی روینده و افزاینده- آراسته آمده است مر پذیرفتن زیارت را و رستن را. و کمال نفس نامیه که اندر دانه خرماست بدان است که نما پذیرد و درختی از او حاصل آید، پس هم چنین کمال نفس ناطقه که دانش پذیر است اندر آن (باشد) که مر علم را بپذیرد وز او دانایی به حاصل آید. و نفس ناطقه اندر این عالم به قوت همی دانا آید و آنچه از قوت به فعل آید، به کمال خویش رسد.
و چو حال این است، گوییم که آن آلت کز او خداوندش به کمال خویش رسد، شریف تر آلتی باشد مر خداوندش را. پس پیدا شد این که این دو حاست کز او (یکی سامعه است و یکی باصره، مر نفس ناطقه را شریف تر آلت هاست. و مر نفوس حیوانات) بی نطق را اندر این دو حاست از این فواید که یاد کردیم نصیبی نیست، (بل که نفس ناطقه بدین فواید مخصوص است و ) هر که به درجه علوم برآید، همی (فواید) شنوایی و بینایی او فزاید به هر علمی. نبینی که چو (مردم اندر علوم ریاضی) به درجه حساب آید، چو بگویندش که عدد اول کدام است و ثانی کدام است وز اعداد بعضی (ناقص است) چو چهار که جزوهاش نیمه و چهار یک است و آن سه باشد کم از او، و بعضی زاید (است چو (دوازده که جزوهاش) نیمه و سه یک و چهار یک و شش یک و دوازده یک است که جمله شانزده باشد بیش (از او،و بعضی معتدل است) چو شش که جزوهاش نیمه و سه یک و شش یک باشد هم چو او، آن کس مر این عددها بیند، (دیدنی که پیش) از آن مر آن را نه چنان دیده باشد، و چو بگویندش که هر عددی نیمه دو کاره خویش باشد، چو (نداند) که این چه سخن است، مر آن را (به) حق نشنود و چو شنوانندش که این چنان باشد که چهار عدد نیمه پنج و نیمه (سه است) که بر دو کناره اویند، بشنود و شنواییش به دانش بیفزاید؟ وچو به درجه هندسه آید و بنمایندش که ضرب دو ضلع چو جمع کرده شود با مضروب قطر مربع برابر آید، نداند همی که چه گویندش و نبیند مر آن را ( مگر) آن گاه که بیاموزندش و مر آن را به شکلی مربع که مر ان را به دو خط به چهار قسم راست راست کنند و باز مر هر قسمتی (را) از آن (به) خطی که آن قطر او باشد به دو پاره کنند، چنانکه مربعی پدید آید اندر آن چهار مربع که هر ضلعی از آن مربع قطر هر مربعی باشد از آن چهار مربع متساوی، بدو بنمایند، آن گاه هم بشنود مر آن قول را و هم ببیند (مر آن) شکل را؟ پس این بینایی و شنوایی باشد که مر او را بدین علم حاصل شود که آن بینایی و شنوایی مر او را (پیش) از آن نبوده باشد. و هم این است حال زیادت شدن شنوایی و بینایی مردم اندر هر علمی از علوم. پس (پیدا) شد که این دو حاست مر نفس ناطقه را زیادت پذیر است بیرون دیگر حواس، و هر که به مراتب علمی همی (فزاید،) هر ساعتی بیناتر و شنواترهمی شود و هر که به منزلت ستوری بایستد، کور و کر بماند (و ) هر چند که چشمش روشن و گوشش گشاده باشد، نبیند و نشنود مر چیزی را که دانا مر او را بنماید و بگوید، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم ءاذان لا یسمعون بها اولئک کالانعم بل هم اضل اولئک هم الغفلون)، و غافل نگویند مگر کسی را که او از چیزی غافل باشد که مر او را رسیدن بدان ممکن باشد، و مردم را رسیدن به علم ممکن است و هر که از آن باز ایستد، (از غافلان باشد. سبیل خردمندان آن است که مر آفرینش افریدگار را – بدانچه مر ایشان را آراسته آفرید مر پذیرفتن علم را – به روی گردانیدن از دانایان علم الهی که پیغامبرانند (ع) ضایع نکنند تا مستوجب عقوبت جاویدی نشوند، و مر گوش و ) چشم خویش را به طلب کردن (علم الهی بینا و شنوا کنند تا ببینند و بشنوند آنچه) مر ایشان را از دیدن و شنودن آن چاره نیست، و اندر شنودن علم خدای تعالی (و دیدن عجایب که اندر صنع) اوست، بر گوش و چشم جسدانی که ستوران با ایشان اندر آن شرکا اند، اعتماد نکنند تا به درجه (مردمی برسند و از) ستوری برهند. ولله الحمد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی حواس پنجگانه انسان و حیوانات میپردازد و توضیح میدهد که چگونه این حواس به شناخت و درک اطراف کمک میکنند. در اینجا مضمون اصلی به شرف و ارزش حواس مختلف و نقش آنها در زندگی و بقای حیوانات و انسانها تحلیل شده است.
حواس در انسان و حیوانات به دو دسته تقسیم میشود: حواس ناطقه (انسان) و حواس غیر ناطقه (حیوانات). در انسان، حاست شنیداری بر دیگر حواس مقدم است زیرا انسان از طریق شنیداری میتواند علم را کسب کند، در حالیکه حاست بویایی در او کمتر ارزش دارد. اما در حیوانات، حاست بویایی ارزش بیشتری دارد زیرا به آنها کمک میکند غذاهای مفید را شناسایی کنند و از خطرها دوری کنند.
در نهایت، این متن بر اهمیت علم و درک در انسان تأکید میکند و میگوید که انسان باید با جستجوی علم و دانش، از وضعیت ستوری (حیوانی) فراتر رود و به مقام انسانی دست یابد. در این راستا، استفاده از حواس برای کسب علم و شناخت مهم است.
هوش مصنوعی: نفس انسان از طریق گفتار و نوشتار، دانشی به دست میآورد که ناشی از حسهای شنوایی و بینایی اوست. بر این اساس، پس از بررسی سخن در گفتار و نوشتار، به بررسی حواس ظاهری میپردازیم. بنابراین، میگوییم که حواس پنجگانه در بدن، ابزارهایی هستند که به نفس کمک میکنند تا اطلاعات را درک کند. برخی از حواس حیوانات نیز از برخی دیگر باارزشتر هستند و این برتری به دلیل منافع و ضررهایی است که حیوانات از طریق این حواس تجربه میکنند. در واقع، حسی که بیشترین منفعت را به ارمغان میآورد، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: حساسیتهای حسی حیوانات غیر سخنگو به یکدیگر، مانند حساسیتهای حسی انسانها نیست. زیرا بعضی از حواس آنها با یکدیگر همراستا و برخی دیگر مخالف هستند. برای مثال، حس لامسه در حیوانات اهمیت دارد زیرا به آنها کمک میکند که از درد و مشکلی که میتواند به مرگشان منجر شود، پرهیز کنند و همچنین برای جفتگیری و ادامه نسل خود تلاش کنند. حس چشایی نیز به حیوانات کمک میکند تا غذاهای مناسب را شناسایی کنند. در میان حیوانات غیر سخنگو، حس لامسه بر حس چشایی برتری دارد، زیرا حس چشایی در آنها معمولاً ضعیف است و نمیتوانند به خوبی از طعمها تمایز قائل شوند. به عنوان مثال، پرندگان و ماهیانی که دانهخوار هستند، معمولاً غذاهای خود را بدون تجزیه و تحلیل دقیق مصرف میکنند. حس شنوایی در حیوانات فاقد ارزش چندانی است و حیوانات زیادی از جمله مارها، ماهیان و برخی پرندگان هستند که این حس را ندارند و با این حال به خوبی زندگی و تولید مثل میکنند. بنابراین، مشخص میشود که حس شنوایی در حیوانات غیر سخنگو کاربرد چندانی ندارد. در این میان، حس بویایی برای حیوانات به شدت حائز اهمیت است چون به آنها کمک میکند تا غذاهای مفید و مضر را شناسایی کنند و از خطرات از جمله زهر گیاهان و آبهای مضر دوری کنند. به عنوان مثال، سگهایی که بوی مرغ زنده را از فاصلههای دور متوجه میشوند یا مورچههایی که به کمک بوی دانهها، منابع غذایی خود را پیدا میکنند. حس بینایی نیز برای حیوانات بسیار مفید است زیرا به آنها کمک میکند تا دشمنان و خطرات را شناسایی کنند، غذا پیدا کنند و از جاهایی که ممکن است آسیب برسانند دوری کنند. به طور کلی، حیوانات غیر سخنگو از طریق حواس خود میتوانند از منافع و مضرات خود محافظت کنند و شرف حواس آنها به همین ترتیب قابل درک است.
هوش مصنوعی: نفس آدمی که به تفکر و عقل میپردازد، حاست شنونده را از همه حواس خود برتر میداند. زیرا شرافت این نفس به قابلیت آن در یادگیری و پذیرش علم برمیگردد. اگر نفسی نتواند بشنود، نه تنها نطق نمیتواند داشته باشد، بلکه از درک علمهای مختلف نیز بینصیب میماند. همچنین اگر کسی توانایی گویش نداشته باشد، از مقام انسانی ساقط میشود. در مقابل، حاست بوینده از حواس دیگر کمتر اهمیت دارد، چرا که کسی که این حس را ندارد، نه فقط نمیتواند عطرهای خوش را استشمام کند، بلکه از بوی بد نیز باخبر نمیشود. این نشان میدهد که حاست شنونده در انسان عزیزتر و باارزشتر از حس بویایی است، برخلاف حیوانات. در انسان، حاست چشنده نیز قوی و لطیف است، به طوری که انسانها به واسطه این حس، خواهان تجربههایی هستند که از آن لذت یا رنج به دست میآورند، بهخصوص حس گرسنگی که در حیوانات وجود ندارد. در مورد دیگر حواس، احساسات و نیازهای حیوانات برای فرار از درد و جستجوی غذا وجود دارد، اما انسانها در این میان به علم و دانش پرداخته و از این طریق به مرتبهای والاتر از پستی حیوانات میرسند. علم و دانایی تنها از طریق حاست شنونده و حاست بیننده به دست میآید که موجب ارتقاء انسان به درجاتی برتر میشود.
هوش مصنوعی: به همین دلیل میگوییم که دو حس انسان، یعنی شنوایی و بینایی، از دیگر حواس او ارزشمندتر و شریفتر هستند. این اهمیت ناشی از این است که برای دستیابی به علم و کمال، انسان به این دو حس نیاز دارد. قدرت شنوایی انسان بر قدرت بینایی او ارجحیت دارد؛ زیرا فردی که از مادر بدون حس بینایی به دنیا آمده، میتواند از طریق حس شنوایی به توانایی نطق دست یابد و به فراگیری بسیاری از علوم بپردازد، مشروط بر اینکه حس شنوایی او درست عمل کند. اما اگر کسی از مادر بدون حس شنوایی بدنیا بیاید، نمیتواند به سخن گفتن بپردازد و هیچ علمی نخواهد آموخت، حتی اگر حس بینایی او سالم باشد. تنها ممکن است مهارتی را که به اشارات نیاز دارد، یاد بگیرد. لذا، در گفتوگو درباره کسب دانش، به کمال روح انسان اشاره داریم که به طور طبیعی برای پذیرش علوم آماده شده است، همانطور که روح گیاهی نیز برای رشد و نمو قابلیت پذیرش دارد. کمال روح گیاهی، همچون دانه خرما، در توانایی آن برای رشد و پدید آوردن درخت است. به همین صورت، کمال روح انسانی به پذیرش علم و کسب دانش مربوط میشود و هنگامی که روح انسانی در این دنیا تواناییها و قابلیتهای خود را فعال کند، به کمال خود نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: با توجه به وضعیت فعلی، میتوان گفت که از ابزارهایی که خداوند به وسیله آن به کمال خود دست مییابد، ابزارهایی که برای او باشکوهتر و ارزشمندتر هستند. به این ترتیب، مشخص میشود که دو حسی که از طرف او وجود دارند، یکی شنوایی و دیگری بینایی هستند و این حواس برای روح ناطقه اهمیت بیشتری دارند. در حالی که روح حیوانات، که ناطق نیستند، هیچ گونه دریافتی از این فواید ندارد و تنها روح ناطقه است که به این فواید منحصر است. هر کسی که در علوم پیشرفت کند، تواناییهای شنوایی و بیناییاش نیز با هر دانشی افزایش مییابد. به عنوان مثال، در ریاضیات، اگر کسی به درجه حساب برسد و درباره عدد اول و دوم بپرسند، او میتواند پاسخ دهد و به طور دقیق اعداد مختلف را بشناسد. همچنین در هندسه، زمانی که به او نشان داده میشود که چگونه مساحت مربع را محاسبه کند، اگر کسی نتواند این مفاهیم را درک کند، شنوایی و بیناییاش نسبت به آن علم افزایش نخواهد یافت. به همین ترتیب، هر چه کسی در علوم بیشتری پیشرفت کند، بینایی و شنواییاش بیشتر میشود. از طرف دیگر، اگر کسی در یادگیری علم نزول کند، هرچند که چشم و گوشش باز باشد، نخواهد توانست چیزهایی را که دانایان به او نشان میدهند، ببیند یا بشنود. این به معنای غفلت است و غافل کسی است که از چیزی که میتواند او را به علم برساند فاصله بگیرد. بنابراین، انسانها باید بر روی علم الهی تمرکز کنند و از آموختن آن غافل نشوند تا مبتلا به عذاب نشوند و با آموختن علم خدا، بینش و شنوایی خود را تقویت کنند. در نهایت، انسانها نباید فقط به اعضای بدن خود اکتفا کنند، بلکه باید به دنبال علم بروند تا به درجات بالاتر انسانی دست یابند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.