هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
زان آتش آب گونه یک شعله برآر
در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
زان آتش آب گونه یک شعله برآر
در بنگه اندیشه زن و پاک بسوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما به کسی در منگر دیده بدوز
از چهره خویش آتشی افروزد
یعنی که بیا و در ره دوست بسوز
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما بکسی در منگر دیده بدوز
از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز
وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز
ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز
بی دیده همی گری و بی دل می سوز
هرکس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حسن طالع داری
از مال جهان گنج سعادت اندوز
ای تیرگی زلف توام دین افروز
وی روشنی روی توام راه آموز
من در شبم از تو روز میخواهم، روز
و افسردهام از تو سوز میخواهم، سوز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.