مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۹ میگوید مرمرا نگار دلسوز میباید رفت چون به پایان شد روز ای شب تو برون میای از کتم عدم خورشید تو خویش را بدین چرخ بدوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی دلسوز اشاره میکند و از لزوم رفتن در پایان روز سخن میگوید. او شب را خطاب قرار میدهد و از آن میخواهد که از تاریکی خارج شود و خورشید را به چرخش درآورد.
هوش مصنوعی: او میگوید برای من، محبوب دلسوز، باید برویم زیرا روز به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: ای شب، تو از وجود پنهان خود بیرون میآیی و خورشید را به این آسمان میسپاری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما به کسی در منگر دیده بدوز
از چهره خویش آتشی افروزد
یعنی که بیا و در ره دوست بسوز
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما بکسی در منگر دیده بدوز
از دیدن خلق، دیده بی دوست بدوز
وز صحبت بی دلی ز دل کینه بتوز
ماننده ابر و شمع، از این پس شب و روز
بی دیده همی گری و بی دل می سوز
هرکس که شود به مال دنیا فیروز
در چشم کسان بزرگ باشد شب و روز
گر بخت سعید و حسن طالع داری
از مال جهان گنج سعادت اندوز
ای تیرگی زلف توام دین افروز
وی روشنی روی توام راه آموز
من در شبم از تو روز میخواهم، روز
و افسردهام از تو سوز میخواهم، سوز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.