گنجور

 
مولانا

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت

تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت

می طعنه زنند دشمنانم شب و روز

کز پای درآمدی و دستت نگرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode