گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

گیرم که هزار مصحف از برداری

با آن چه کنی که نفس کافر داری

سر را به زمین چه می نهی بهر نماز

آنرا به زمین بنه که بر سر داری

امیر معزی

در بر ملکا دل توانگر داری

دریای محیط است‌که در بر داری

تا برکف جام و بر سر افسر داری

مه بر کف و آفتاب بر سر داری

سید حسن غزنوی

بر چهره من به نام خود زر داری

بر دیده که تخت تست افسر داری

برسرو روان ز ماه چنبر داری

بادات ز ملک حسن برخورداری

عطار

شمع آمد و گفت: دامنی تر داری

زیرا که نه رهرُوی نه رهبر داری

من هر ساعت سری دگر در بازم

تو ره نبری به سر که یک سر داری

اثیر اخسیکتی

ای خاک چو کان دل توانگر داری

تا در شکم آن عزیز گوهر داری

ترسم که بحشر هم ز دستش ندهی

گر هیچ ندانی که چه در بر داری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه