مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵۴ بلبل آمد به باغ و رستیم ز زاغ آئیم به باغ با تو ای چشم و چراغ چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم چون آب روان رویم از باغ به باغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، بلبل به باغ میآید و از همراهی زاغ رها میشود. او با اشاره به زیبایی و روشنی محبوبش، دعوت به همسفر شدن در باغ میکند و میخواهد مانند گلها و سوسنها آزاد و شاداب باشد و از باغی به باغ دیگر حرکت کند.
هوش مصنوعی: بلبل به باغ آمد و ما از زاغها نجات پیدا کردیم. اکنون با تو، ای نور چشم و روشنی زندگی، به باغ میآییم.
هوش مصنوعی: ما مانند سوسن و گل از جایی که هستیم خارج میشویم و همچون آب روان از باغی به باغ دیگر حرکت میکنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ناگاه همی زدم من ، ای شمع و چراغ
از شهر بباغ با دلی پر غم و داغ
باغ ار چه بود جای تماشا و فراغ
دوزخ بود ، ای نگار ، بی روی تو باغ
از یار وفا مجوی کاندر هر باغ
بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ
تا با خودی از عشق منه بر دل داغ
پروانه شو آنگاه تو دانی و چراغ
از علم اگر دل تو را هست چراغ
هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ
چون علم آمد دماغ لایق نبود
از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ
ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ
محروم ز بلبل و گلستان ز باغ
دریاب که این دم اگرت فوت شود
بسیار طلب کنی به صد چشم و چراغ
بنشست به ناز سرو در دامن باغ
لاله ز کرشمه برداشت ایاغ
تا خرم و خوش بود شبستان چمن
در پای درخت لاله بر گرد چراغ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.