گنجور

 
مولانا

مستی سلامت می‌کند، پنهان پیامت می‌کند

آن کاو دلش را برده‌ای، جان هم غلامت می‌کند

ای نیست کرده هست را، بشنو سلامِ مست را

مستی که هر دو دست را پابندِ دامت می‌کند

ای آسمانِ عاشقان! ای جانِ جانِ عاشقان!

حسنت میانِ عاشقان نک دوستکامت می‌کند

ای چاشنیِّ هر لبی! ای قبلهٔ هر مذهبی!

مه پاسبانی هر شبی بر گِردِ بامت می‌کند

آن کاو ز خاک اَبدان کند، مر دود را کیوان کند

ای خاک تن! وی دود دل! بنگر کدامت می‌کند

یک لحظه‌ات پَر می‌دهد، یک لحظه لنگر می‌دهد

یک لحظه صبحت می‌کند، یک لحظه شامت می‌کند

یک لحظه می‌لرزاندت یک لحظه می‌خنداندت

یک لحظه مستت می‌کند یک لحظه جامت می‌کند

چون مهره‌ای در دستِ او، گه باده و گه مستِ او

این مهره‌ات را بشکند، والله تمامت می‌کند

گه آن بُوَد، گه این بُوَد، پایان تو تمکین بُوَد

لیکن بدین تلوین‌ها مقبول و رامت می‌کند

تو نوح بودی مدّتی، بودت قدم در شدّتی

مانندهٔ کشتی کنون بی‌پا و گامت می‌کند

خامش کن و حیران نشین، حیرانِ حیرت‌آفرین

پخته‌سخن مردی ولی گفتارْ خامت می‌کند