گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

تو هر روزی از آن پشته برآیی

کنی مر تشنه جانان را سقایی

تو هر صبحی جهان را نور بخشی

که جان جان خورشید سمایی

مباد آن روز کز تو بازماند

دو دیده‌ای چراغ و روشنایی

تو دریایی و می‌گویی جهان را

درآ در من بیاموز آشنایی

لب و لنج کفوری را دریدی

بدان دریای امواج عطایی

گشادی چشم و گوش خاکیان را

همه حیران که چون بر می‌گشایی

گلوی جان بسوزید از حلاوت

چنین شیرین چنین حلوا چرایی

اگر چون آسیا گردم شب و روز

ز تو باشد که آب آسیایی

وگر این آسیا جوید سکونت

ز چرخ تو نمی‌یابد رهایی

هر آن سنگی که در چرخش کشیدی

بیابد کان بیابد کیمیایی

به تو جنبد جهان جان جهانی

اگر چه او نداند که کجایی

 
 
 
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه