گنجور

 
مولانا

گفت امیر ای راه‌زن حجت مگو

مر تو را ره نیست در من ره مجو

ره‌زنی و من غریب و تاجرم

هر لباساتی که آری کی خرم

گرد رخت من مگرد از کافری

تو نه‌ای رخت کسی را مشتری

مشتری نبود کسی را راه‌زن

ور نماید مشتری مکرست و فن

تا چه دارد این حسود اندر کدو

ای خدا فریاد ما را زین عدو

گر یکی فصلی دگر در من دمد

در رباید از من این ره‌زن نمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!