همهچیز را تا نجویی نیابی، جز این دوست را، تا نیابی نجویی. طلبِ آدمی آن باشد که چیزی نایافته طلب کند و شب و روز در جست و جوی آن باشد، الّا طلبی که یافته باشد و مقصود حاصل بوَد و طالبِ آن چیز باشد؛ این عجب است. این چنین طلب در وهم آدمی نگنجد و بشر نتواند آن را تصوّر کردن زیرا طلب او از برای چیز نویست که نیافته است و این طلب چیزی که یافته باشد و طلب کند این طلبِ حقّ است زیرا که حقّ تعالی همه چیز را یافته است و همه چیز در قدرت او موجود است که کُنْ فَیَکُوْنْ اَلْواحِدُ الْمَاجِدُ واجد آن باشد که همهچیز را یافته باشد و مع هذا حق تعالی طالب است که هُوَ الطاّلِبُ وَالْغَالِبُ پس مقصود ازین آنست که «ای آدمی چندانکه تو درین طلبی که حادث است و وصف آدمی است از مقصود دوری، چون طلبِ تو در طلبِ حقّ فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد تو آنگه طالب شوی به طلب حق.» یکی گفت که «ما را هیچ دلیلی قاطع نیست که ولی حقّ و واصل به حقّ کدام است نه قول و نه فعل و نه کرامات و نه هیچ چیز زیرا که قول شاید که آموخته باشد و فعل و کرامات رهابین را هم هست و ایشان استخراج ضمیر میکنند و بسیار عجایب به طریق سحر نیز اظهار کردهاند» و ازین جنس برشمرد. فرمود که «تو هیچ کس را معتقد هستی یا نه؟» گفت: «ای والله معتقدم و عاشقم» فرمود که «آن اعتقاد تو در حقّ آنکس مبنی بر دلیلی و نشانی بود یا خود همچنین چشم فراز کردی و آنکس را گرفتی؟» گفت: «حاشا که بی دلیل و نشان باشد.» فرمود که «پس چرا میگویی که بر اعتقاد هیچ دلیلی نیست و نشانی نیست و سخن متناقض میگویی؟». یکی گفت: «هر ولییی را و بزرگی را در زعم، آناستکه این قُرب که مرا با حقّ است و این عنایت که حقّ را با من است هیچ کس را نیست و با هیچ کس نیست.» فرمود که «این خبر را که گفت؟ ولی گفت یا غیر ولی؟ اگر این خبر را ولی گفت پس چون او دانست که هر ولی را اعتقاد اینست در حقّ خود، پس او بدین عنایت مخصوص نبوده باشد و اگر این خبر را غیر ولی گفت پس فیالحقیقة ولی و خاص حقّ اوست که حقّ تعالی این راز را از جملهٔ اولیا پنهان داشت و ازو مخفی نداشت.» آنکس مثال گفت که پادشاه را ده کنیزک بود، کنیزکان گفتند: «خواهیم تا بدانیم که از ما محبوبتر کیست پیش پادشاه؟» شاه فرمود «این انگشتری فردا در خانهٔ هرکه باشد او محبوبتر است.» روز دیگر مثل آن انگشتری ده انگشتری بفرمود تا بساختند و به هر کنیزک یک انگشتری داد فرمود که «سؤال هنوز قایمست و این جواب نیست و بدین تعلقّ ندارد این خبر را از آن ده کنیزک یکی گفت یا بیرون آن ده کنیزک اگر از آن ده کنیزک یکی گفت پس چون او دانست که این انگشتری به او مخصوص نیست و هر کنیزک مثل آن دارد پس او را رجحان نباشد و محبوبتر نبود اگر این خبر را غیر آن ده کنیزک گفتند پس خود قِرناق خاصِ پادشاه و محبوب اوست.» یکی گفت: «عاشق میباید که ذلیل باشد و خوار باشد و حَمول باشد» و ازین اوصاف برمیشمرد. فرمود که «عاشق این چنین میباید وقتی که معشوق خواهد یا نه اگر بیمرادِ معشوق باشد پس او عاشق نباشد پیروِ مراد خود باشد و اگر به مراد معشوق باشد چون معشوق او را نخواهد که ذلیل و خوار باشد او ذلیل و خوار چون باشد؟ پس معلوم شد که معلوم نیست احوال عاشق الّا تا معشوق او را چون خواهد.» عیسی فرموده است که « عَجِبْتُ مِنَ الْحَیَوَانِ کَیْفَ یَأْکُلُ الْحَیَوَانَ » اهل ظاهر میگویند که آدمی گوشت حیوان میخورد و هر دو حیواناند! این خطاست چرا زیراکی آدمی گوشت میخورد و آن حیوان نیست جمادست زیرا چون کشته شد حیوانی نمانْد درو، الّا غرض آنست که شیخ مرید را فرو میخورد بیچون و چگونه عجب دارم از چنین کاری نادر.
یکی سؤال کرد که ابراهیم علیهالسلام به نمرود گفت که خدای من مرده را زنده کند و زنده را مرده گرداند. نمرود گفت که من نیز یکی را معزول کنم چنانست که او را میرانیدم و یکی را منصب دهم چنان باشد که او را زنده گردانیدم. آنگه ابراهیم از آنجا رجوع کرد و ملزم شد بدان در دلیلی دیگر شروع کرد که خدای من آفتاب را از مشرق برمیآرد و به مغرب فرو میبرد تو بعکس آن کن. این سخن از روی ظاهر مخالف آنست فرمود که حاشا که ابراهیم به دلیل او ملزم شود و او را جواب نماند بلک این یک سخن است در مثال دیگر یعنی که حقّ تعالی جنین را از مشرق رحم بیرون میآرد و به مغرب گور فرو میبرد پس یک سخن بوده باشد حجّت ابراهیم علیه السلام آدمی را حقّ تعالی هر لحظه از نو میآفریند و در باطن او چیزی دیگر تازه تازه میفرستد که اوّل به دوم نمیماند و دوم به سوم الّا او از خویشتن غافلست و خود را نمیشناسد. سلطان محمود را رحمةالله علیه اسبی بحری آورده بودند عظیم خوب و صورتی به غایت نغز داشت، روز عید سوار شد بر آن اسب جمله خلایق به نظاره بر بامها نشسته بوند و آن را تفرّج میکردند، مستی در خانه نشسته بود و او را به زور تمام بر بام بردند که تو نیز بیا تا اسب بحری را ببینی، گفت: «من به خود مشغولم و نمیخواهم و پروای آن ندارم» فیالجمله چارهای نبود چون بر کنار بام آمد و سخت سرمست بود سلطان میگذشت. چون مست، سلطان را بر آن اسب دید گفت:« این اسب را پیش من چه محل باشد؟ که اگر درین حالت مطرب ترانهای بگوید و آن اسب از آنِ من باشد فیالحال به او ببخشم!» چون سلطان آن را شنید عظیم خشمگین شد فرمود که او را به زندان محبوس کردند. هفتهای بر آن بگذشت این مرد به سلطان کس فرستاد که « آخر مرا چه گناه بود؟ و جُرم چیست؟ شاه عالم بفرماید تا بنده را معلوم شود!» سلطان فرمود که او را حاضر کردند. گفت: « ای رندِ بیادب آن سخن را چون گفتی؟ و چه زهره داشتی؟» گفت: «ای شاهِ عالم، آن سخن را من نگفتم آن لحظه مَردکی مست بر کنار بام ایستاده بود آن سخن را گفت و رفت این ساعت من آن نیستم مردیام عاقل و هشیار!» شاه را خوش آمد خلعتش داد و از زندانش استخلاص فرمود. هرکه با ما تعلّق گرفت و ازین شراب مست شد هرجا که رود با هرکه نشیند و با هر قومی که صحبت کند او فیالحقیقه با ما مینشیند و با این جنس میآمیزد زیرا که صحبت اغیار آینهٔ لطف صحبت یارست و آمیزش با غیر جنس موجب محبّت و اختلاط با جنس است وَ بِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشَیَاءُ ابوبکر صدّیق رضی اللهّ عنه شکر را نام امّی نهاده بود یعنی شیرینِ مادرزاد. اکنون میوههای دیگر بر شکر نخوت میکنند که ما چندین تلخی کشیدهایم تا به منزلت شیرینی رسیدیم تو لذّت شیرینی چه دانی؟ چون مشقّت تلخی نکشیدهای.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره جستجوی انسان برای حقیقت و درک عمیق از مفاهیم وجود و طلب است. در ابتدا گفته میشود که هر کسی که چیزی پیدا کرده، دیگر در جستجوی آن نیست و طلب درونی او به دنبال چیزهایی است که هنوز نیافته است. در این بین، خداوند که همه چیز را دارد، همچنان در طلب است. این پارادوکس نشان میدهد که انسان تا زمانی که در جستجوی حق است، از مقصود دور است و باید طلب خود را به سمت حقیقت الهی معطوف کند.
سپس بحث در مورد اعتبار و تشخیص اولیا و بزرگیهای دین مطرح میشود و این که هیچ دلیلی قاطع برای شناخت آنها وجود ندارد. مقایسهای بین کنیزکان در دربار پادشاه و اولیا صورت میگیرد تا نشان دهد درک انسان از محبوبیت و نزدیکی به حق چگونه میتواند نادرست باشد.
همچنین در این متن به عشق و مشخصات عاشق صحبت میشود و این نکته بیان میشود که عاشق واقعی باید ذلیل و خوار باشد، چرا که محبت در وابستگی و درک عمیق از معشوق نهفته است.
در آخر داستانی از ابراهیم علیهالسلام و نمرود آورده میشود که نشان میدهد چگونه برای پذیرش حقیقت باید از ظواهر گذشت و به عمق معانی توجه کرد. همچنین مثالی از مستی و تعاملات اجتماعی ذکر میشود که نشاندهنده تأثیرات صحبت با دیگران و ارتباطات اجتماعی بر درک انسان است. به طور کلی، متن بر اهمیت شناخت خداوند و حقیقت و تفکر در مورد مقصود زندگی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: در این متن اشاره به این است که انسان همیشه در جستجوی چیزهایی است که هنوز به آنها دست نیافته است. او در روز و شب دنبال دستیابی به خواستهها و آرزوهایش است. اما طلبی که ناشی از چیزهایی باشد که از قبل به دست آمده و به آن دسترسی دارد، نوعی عجیب و غریب به نظر میآید. این جستجو به خاطر چیزهایی است که انسان فکر میکند هنوز نیافتن است و در واقع به نوعی طلب حقیقی از طرف خداوند معنا میدهد، زیرا خداوند همه چیز را در اختیار دارد و تنها اوست که هم طلب میکند و هم قادر به تحقق آن طلب است. در نهایت، بیان میشود که وقتی انسان در جستجوی حق و حقیقت قرار گیرد، دریافت او از حق و طالب حقیقت شدن او به درجهای بالاتر خواهد رسید. همچنین گفتگوهایی درباره شناخت ولی حق و نشانههای او وجود دارد، که در آن ذکر شده است که اعتماد به ولی یا بزرگ، بر اساس دلایل و نشانههایی است که ممکن است وجود داشته باشد. در این میان، خاطرهای از یک پادشاه و کنیزکان او بیان میشود که نشاندهنده مفهوم عشق و شناسایی محبوب است و به بررسی روابط میان عشاق و معشوقان میپردازد. در نهایت، سوالاتی درباره وجود و ماهیت انسان و حیوانات مطرح میشود و نتیجهگیری میشود که درک واقعی انسان از مواردی که به آن معنا تعلق دارد، همواره مستلزم توجه به معشوق و توجه به خواستههای او است.
هوش مصنوعی: سؤالی مطرح شده بود که ابراهیم به نمرود گفت که خدا میتواند مرده را زنده کند و زنده را بمیراند. نمرود در پاسخ گفت که او نیز میتواند کسی را برکنار کند و دیگری را در منصب قرار دهد. ابراهیم پس از این گفتگو به دلیل دیگری متوسل شد و گفت که خدا خورشید را از شرق بیرون میآورد و به غرب میبرد، از نمرود خواسته بود که برعکس آن عمل کند. این ادعا به ظاهر متضاد بود، اما ابراهیم به هیچ عنوان به دلیل نمرود تسلیم نشد، بلکه در واقع در حال بیان حقیقتی عمیقتر بود. او اشاره کرد که خداوند هر لحظه انسان را تازه میآفریند و تغییرات در او مداوم است. روزی سلطان محمود بر اسبی زیبا و باشکوه سوار شد و مردم برای تماشای او روی بامها نشسته بودند. فردی مست که به حیکت و حال خود غافل بود، به اجبار بر بالای بام آورده شد تا این اسب را ببیند، اما او ابراز کرد که به حال خود مشغول است و توجهی به اسب ندارد. وقتی او سلطان را بر روی آن اسب دید، در حالت مستی گفت که اگر آن اسب متعلق به او باشد، فوراً آن را به کسی که ترانهای بخواند میبخشد. این سخن به سلطان رسید و او به شدت عصبانی شد و دستور داد که آن فرد را به زندان بیندازند. پس از یک هفته، آن فرد پیامی به سلطان فرستاد تا دلیل زندانی شدنش را بداند. وقتی او را به حضور سلطان آوردند، سلطان از او پرسید که چرا آن سخن را گفت. او در پاسخ اظهار کرد که در آن لحظه مست بوده و شخص دیگری آن جمله را بیان کرده است و حالا عاقل و هشیار است. سلطان از این پاسخ خوشنود شد و او را آزاد کرد. این داستان تجلیگر این نکته است که هر کسی که در اثر جاذبههای دیگر غرق شود، چه در گفتار و چه در عمل، در واقع به گروه و جمعی که در آن قرار دارد، وابسته است. به همین ترتیب، ابوبکر صدیق رضی الله عنه شکر را به معنای شیرینی واقعی مطرح کرده بود. اکنون برخی از میوهها بر شکر فخر میفروشند و میگویند که ما تلخیهای زیادی را تجربه کردهایم تا به شیرینی رسیدهایم، در حالی که آنها نمیدانند که طعم شیرینی را نمیچشند چرا که پیش از آن تلخی را نچشیدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.