آوردهاند که پادشاهی بود، عالمی، عادلی، خدای ترسی، رعیت پرسی خداوندا! پادشاه عهد ما را برداد و عدل و انصاف ثابت دار و آن پادشاه را امیران بودند. بعضی اهل قلم که تدبیر ملک را از مدبرات امر تعلیم کرده بودند. قلمشان چون قلم فرشته در دست راست، نرفتی الا به خیرات. مکرو تزویر و مظلوم شکنی را زهره نبودی که گرد دفتر و قلمشان گشتی. دفترهای ایشان، در دیوان روشنایی دادی، همچون نامهٔ مؤمنان در دیوان قیامت و بعضی بندگان، اهل شمشیر و عَلَمْ بودند، جانباز.
در رزم چو آهنیم و در بزم چو موم
بر دوست مبارکیم و با دشمن شوم
یک غلامی بود بی دست و پا تر از همه. در قلم او را هنری نی، در علم او را قدرتی نی. پادشاه او را از همه دوستتر داشتی و مقربتر از ایشان بود و راز ایشان با او گفتی و راز او با ایشان نگفتی و خلعتها و جامگیهای او، از ایشان افزون بودی، وسوسه، سرمهٔ حسد در دیدۀ ایشان میکشید، چنانکه در قصهٔ یوسف و برادران، عنایت پدر با یوسف بود. و برادران، پنهان دست میخاییدند از غضب و حمیت که «اذ قالوا لیوسف و اخوه احب لی ابینامنا»، با هم به خلوت میگفتند: آخر به چه هنر، به چه خدمت، به چه صورت او را بر ما چندین فضیلت نماید؟ و چون کسی بد کسی گوید در غیبت، بر دل و رخ او داغ عداوت بنویسند تا چون بهم رسند، بینایان بینند و نابینایان همگمان برند.
آنهاکه محققان و ره بینانند
احوال تو را یکان یکان می دانند
لیکن به کرم پردە ی کس ندرانند
زان سان که زمانه میرود، می رانند
پادشاه و آن غلام خاص در پیشانی امیران و در چشم ایشان و درگفت ایشان، بداندیشی و بدگویی ایشان میدیدند. لابد اثر غیبت در پیشانی و در چشم ایشان و گفت پیداست. چنانکه خدای تعالی میفرماید مر رسول را از بهر غیبت منافقان که: «و لتعرفنهم فی لحن القول»، اما میدانستند و نادانسته میکردند.
میدان و مگو تا نشود رسوایی
زیبایی مرد، هست درگنجایی
روز رسوائی خود در پیش است. «یوم تبلی السرائر» باشدکه پیش از آن روز توبه کند، حالی او را رسوا نکنیم. آن امیران با یکدیگر میجوشیدندکه چه کنیم پادشاه است. حاکم است. دست، دست اوست. اگر بی انصاف است که گوید که مگو؟ و اگر روز را شب گوید،که گوید که خطاست؟
گر قامت سرو را دوتا میگویی
ور ماه دو هفته را جفا می گویی
اندر همه عالم این دل و زهره که راست؟
تا با تو بگوید که چرا میگویی؟
* * *
جننّا بلیلی و هی جنّت بغیرنا
و اخری بنا مجنونة لانریدها
* * *
ما عاشقیم بر تو، تو عاشق بر آینه
ما را نگاه بر تو، ترا اندر آینه
از دود آه خویش، جهان را سیه کنم
تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه
روزی از آن امیران یکی که گرم دماغ تر بود و بی صبرتر بود، گفت: ای امیران، و ای برادران اگر شما را صبر هست، مرا باری صبر نیست. امروز بروم، زانو زنم به خدمت سلطان و خاک بر سرکنم، اگر بگوید که: چیست؟ بگویم:
گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
* * *
کارم چو زغم به جان رسانیدی بس
دودم به همه جهان رسانیدی بس
از پوست برون رفت مکن بی رحمی
چونکارد به استخوان رسانیدی بس
گفتند: ای برادر راست میگویی، الا از بهر خاطر ما روزی چند صبرکن که «الصبر مفتاح الفرج». گفت: صبر کنم تا چه شود؟گفتند: تا فرصت نگاه داریم.
مرغ را بینی، که بی هنگام آوازی دهد
سر بریدن واجب آید، مرغ بی هنگام را
گفت: وقت کدام باشد؟ گفتند: روزیکه پادشاه، خوش طبع و گشاده باشد و با ما خندان باشد آن ساعت رحمت در جوش باشد. «اغتنموا الدعاء عندالرقه» رسول صلی الله علیه و سلم میفرماید که: آن ساعت که دلهای شما تنگ شود و دیده های شما پر آب شود، سوزی و نیازی پیدا شود، آن ساعت، وقت حاجت خواستن است، غنیمت دارید که آن ساعت در رحمت باز است، حاجتها بخواهید.
ای باد سحر، به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی، اگر باشد روی
ور زانک بر آب خود نباشد مه روی
زنهار مرا ندیدهای، هیچ مگوی
* * *
تا روزی پادشاه شکارهای عجب کرده بود و سخت شادمان و خندان بود. پادشاه ازل و ابد را شکار عزیز، دل عاشقان است که: «ان الله یفرح بتوبة عبده المؤمن». زهی تقاضای رحمت که بندگان را بگریزاند به غیرت و بیگانه کند و باز شکار کند به رحمت.
ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی
هر لحظه در او صنعت دیگر بازی
گه مات کنی و گه بداری قایم
احسنت، زهی صنعت با خود بازی
امیران چون شاه را شادمان دیدند و درهای رحمت را باز یافتند، جمله به خدمتش زانو زدند و گفتند: ای شاه عالم! چند و چند؟ آخر ما را کشتی، عادت کرم تو نبود این، مدتهاست که ریسمان دل ما گره بر گره است، چون رشتهٔ تب بترس از شب دودآلود و از شفق خون آلود.
از زلف بیاموز کنون بنده خریدن
کز چشم بیاموختهای پرده دریدن
فریاد رس آن را که به دام تو درافتاد
یا نیست ترا مذهب فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیدم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خفه گردد ز طپیدن
زین رو که رضای تو به اندوه تو جفت است
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
زین روی نیاریم غمت خورد به یکبار
زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن
بشنو سخن بنده سنایی و مکن جور
کارزد سخن بنده سنایی به شنیدن
پادشاه گفت: چه کردهام در حق شما؟
گفتند: ما بندگان توایم، از جان عزیزتر چه بود؟ از رضای تو دریغ نمیداریم، در صف چنگ، جنگ وقت نفسی نفسی جانبازیهای ما را دیدهای چگونه است فلان را بر سر ما بدین حد برگزیدهای؟ به چه هنر، به چه نیک بندگی؟ از ما چه تقصیر آمد، حاکمی و فرمان داری. اما:
آنکس که به بندگیت اقرار دهد
با او تو چنین کنی دلت بار دهد؟
آخر او چه بندگی میکند که آن بندگی لطیف است و در نظر ما در نمیآید؟ پادشاهی کن و ما را اندکی خبر کن که آن کدام بندگی است؟ تا ما هم بکوشیم و هنر خود بنماییم. گفت: چه گویم؟ آنچه او میکند، شما نتوانید کردن.
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
شک نبودی کاین سخن، با خلق کمتر گویمی
کو کسی کاسرار چون بشنود، دریابد که من
پیش او هر ساعتی اسرار دیگر گویمی
کو کسی، کز وهم پای عقل برتر مینهد؟
تا سخن با او بسی از عرش برتر گویمی
کو کسی کز سینه کرسی کرد و از دل عرش ساخت؟
تا نشان عالم صغریش در بر گویمی
کو کسی، کز قعر ظلمت پا نهد یک گام پیش
تا ز سر هفت در و چار گوهر گویمی
کو یکی، صاحب مشامی کز یمن بویی کشد
تا ز مشک تبت و عود معنبر گویمی
کو کسی، کو عبره خواهد کرد از این دوزخ سرا؟
تا من از صد نوع با او شرح معبر گویمی
گر دل عطار پست خاک نقشین نیستی
از بلندی شعر فوق هفت اختر گویمی
گفتند: ای شاه عالم! آخر ما را امتحان کن، اگر از عهده بیرون نیاییم، خود را بشناسیم و فضیلت او را بدانیم و از حسد وسوسه فارغ شویم، بعد از آن جنگ با خود کنیم نه با خیال شاه.
گر دل دهیم از سر جان برخیزم
جان باز و از جان و جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست؟ تا از آن برخیزم
که هرکه رنج و بلا ازگناه خود گیرد، مستغفر باشد، پادشاه را عادل گفته باشد، روشنائی یابد و زود خلاص بیند. «قل لمن فی ایدیکم من الاسری ان یعلم الله فی قلوبکم خیراً یؤتکم خیراً مما اخذ منکم». ای محمد! اسیران و بستگان غم را بگو که از من در این رنج و اسیری، اگر آنکس که شما به تقدیر نافذ او اسیرید، در این حالت در دل شما اندیشهٔ نیک بیند، هرچه از شما یاوه شد، بیش از آن و بِه از آن دهد.
پادشاه فرمود که: یک هنر غلام من آن استکه دایماً مرا مینگرد و چشم از روی من بر نمیدارد. گفتند: ای شاه عالم! پس زودتر بگو، این سهلکاری است. ما همه روز و شب بعد از این، ترا نگریم. خاک بر سرکارهای دیگر، از این خوشترکار چه باشد!
آن کس که ترا بیند و شادی نکند
سر زیر و سیه کاسه و سرگردان باد
جمله امیران از این شادی سجده کردند و سلاحها از خودگشادند و انداختند و گفتند: بعد از این سلاح ما روی تو، صلاح ما کوی تو، حجّی به در خانه و فضلی بسیار. صف کشیدند و بر روی پادشاه نظر میکردند. با خود میگفت:
مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟
که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی
* * *
دعوی عشق کردن آسان است
لیک آن را دلیل و برهان است
در گوش حاجب خاص گفت که: برو به طبل خانه، هرچه آنجاست از کو و دهل بگو تا همه را بر بام قصر آرند و از این روزن بیکبار دراندازند. رفتند و چنانکردند. بیکبار بانگهای با هیبت و زلزله برخاست. همه چپ و راست نگریستند که بارگاه چه میشود! و چشم او در رخ شاه ماند که سیمای شاه چه میشود: «ما زاغ البصر و ماطغی».
ای عزیز من! مقصود از این قصه، پادشاه نیست. امیران و سپاه نیست. مقصود از این پادشاه نه پادشاه است، بلکه حضرت عزت اله است تعالی و تقدس مقصود از این امیران نه امیرانند بلکه فرشتگان هفت آسمانند: «لایعصون الله ما امرهم».
چون فرمان آمد که شما را از مسکن زمین معزول کردیم و این ولایت را به اقطاع به آدم دادیم، همه فریاد برآوردند که: «اتجعل فیها من یفسد فیها» در این زمین قومی آوریکه فساد کنند و معصیت و خون ریزی کنند؟ «و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک» و ما را معزول میکنی، روز و شب به خدمت مشغولیم و به بندگی و تسبیح و تقدیس؟
جواب فرمود جل جلاله که: این هست، الا من از ایشان خدمتی میدانم که از شما آن خدمت نیاید.
گفتند: عجب، آن چه خدمت باشد که از فرشتگان پاک نیاید و از بنی آدم آلوده بیاید؟ رسول کونین، پیشوای ثقلین، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم چون شب معراج او را جلوه کردند، عجایب و غرایب هفت آسمان را بروی عرضه کردند عرش و کرسی بر او جلوه کردند، البته نظر از جمال الوهیت برنگرفت. که «مازاغ البصر و ماطغی».
چون نهان و آشکارا نزد تو یکسان شود
صحبتت پیوسته گردد، خدمتت آسان شود
آفتابت راست گردد رو نماید بی قفا
ذرهای سایه نماند، هرچه خواهی آن شود
اینت اقبال و سعادت، اینت بخت و روزگار
زندۀ با جان به نزد زندۀ بی جان شود
فاش گویم برگشایم راز مردان را ولیک
هرکسی طاقت ندارد، زانکه سرگردان شود
والحمد لله اولاً و آخراً و صل الله علی محمد و آله.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره پادشاهی عادل است که به خدا و رعیتش اهمیت میدهد. او امیرانی دارد که برخی اهل علم و قلم هستند و برخی دیگر جانبازان رزم. یکی از غلامان پادشاه که ناتوانتر از دیگران است، به طور خاص مورد محبت پادشاه قرار میگیرد و امیران به خاطر حسادت نسبت به او دچار بدگویی میشوند.
امیران تصمیم میگیرند که در برابر پادشاه صبر کنند و زمانی را انتخاب کنند که او خوشحال و گشادهدست باشد تا خواستههای خود را در میان بگذارند. در این میان، پادشاه به شکار میرود و خوشحال میشود. آنها از این خوشحالی پادشاه بهرهبرداری میکنند و به او نزدیک میشوند.
پادشاه از امیران میپرسد که چرا از او رنجیدهخاطر هستند و آنها به حسادت خود اشاره میکنند. در نهایت، آنها میخواهند که فضیلت آن غلام خاص را بشناسند و پادشاه توضیح میدهد که او همچنان به او نگاه میکند و این نزدیکی باعث برتریاش است.
پادشاه به آنها میگوید که خدمت واقعی از بندگی و انجام کارهای نیک به وجود میآید و این اصل، فرزندان آدم را نسبت به فرشتگان متمایز میکند. داستان به یک پیام از جانب خداوند و اهمیت بندگی و اطاعت از خدا ختم میشود و نشان میدهد که فضیلت در قلبها است نه تنها در اعمال ظاهری.
هوش مصنوعی: روایت شده که پادشاهی وجود داشت که عالم، عادل و خدای ترس بود و همواره نگران رعیت خود بود. آن پادشاه به دیگری اجازه داد تا عدالت و انصاف را برقرار سازد و در دربار او، امیرانی نیز بودند. برخی از آنها که صاحب قلم بودند، تدبیر مملکت را از افراد با تدبیر آموخته بودند. قلم آنها مانند قلم فرشتگان بود و فقط به نیکیها و خیریات مینوشتند و جرات نداشتند به مکر و فریبکاری و ظلم متوسل شوند. دفاتر آنها در دیوان، نورانی بود و یادآور نامههای مؤمنان در روز قیامت به شمار میرفت. همچنین، برخی از بندگان نیز اهل نبرد و شجاعت بودند و همیشه در تلاش برای دفاع از کشور بودند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ همانند آهن محکم و در مجلسهای شادی مانند موم نرم و انعطافپذیریم. با دوستان خوشرفتار و با دشمنان رفتار ناخوشایند داریم.
هوش مصنوعی: یک غلامی بود که از همه بیدست و پاتر بود. نه هنری داشت و نه علمی. پادشاه او را بیشتر از همه دوست میداشت و به او نزدیکتر بود. پادشاه رازهای خود را با او در میان میگذاشت، اما رازهای او را با دیگران نمیگفت. لباسها و جایگاه او نیز از دیگران بیشتر بود. حس حسادت در دل دیگران نسبت به او وجود داشت، مانند حسادت برادران یوسف نسبت به او. برادران در پنهانی به یکدیگر میگفتند که یوسف و برادرش از آنها بیشتر محبوب هستند و متعجب بودند که چه ویژگیای باعث این برتری یوسف بر آنها شده است. زمانی که کسی در غیاب دیگری بدگویی کند، در دل و چهرهاش نشانههای کینه و عداوت نمایان میشود و وقتی که آنها رو در رو میشوند، بینایان میبینند و نابینایان هم خود را شبیه آنها میدانند.
هوش مصنوعی: کسانی که دانشمندان و راهنمایان حقیقت هستند، چگونگی وضعیت تو را به دقت و جزئیات میشناسند.
هوش مصنوعی: اما به لطف و بخشش کسی، نمیتوانند بر تو ظلم کنند، زیرا زمان به سرعت میگذرد و مشکلات از بین میروند.
هوش مصنوعی: پادشاه و غلام خاص در میان امیران، رفتار و گفتار بدی را مشاهده میکردند. به نظر میرسید که نشانههای غیبت و بدگویی در چهره و کلام آنها نمایان است. همانطور که خداوند متعال میفرماید، پیامبر را به دلیل غیبت منافقان میشناختند: «و شما آنها را در لحن گفتارشان خواهید شناخت». اما با این حال، آنها این حقایق را میدانستند ولی بیخبرانه عمل میکردند.
هوش مصنوعی: سکوت کن و چیزی نگو تا رسوایی به وجود نیاید. زیبایی مرد در جایی پنهان است.
هوش مصنوعی: روز آشکار شدن حقایق نزدیک است. بهتر است او قبل از این روز، توبه کند تا رسوا نشود. امیران در حال بحث و جدل بودند که چه باید کرد، زیرا او پادشاه و حاکم است. اگر او ناحقی کند، چه کسی جرأت دارد که اعتراض کند؟ و اگر او روز را شب بخواند، چه کسی جرأت دارد بگوید که اشتباه میکند؟
هوش مصنوعی: اگر میگویی که قامت سرو دو تا است، باید بدان که به ماه هم به طور نادرست اتهام ناروا میزنی.
هوش مصنوعی: در تمام دنیا، آیا کسی مانند دل و زهره وجود دارد؟ که بتواند از تو بپرسد چرا این حرفها را میزنی؟
هوش مصنوعی: تو در سرزمین دل سپردنت غرق شدهای و به یاد آن روزهای خوش غفلت، خوشحالی قلبت را تسخیر کرده است.
هوش مصنوعی: ما در عشق و دلباختگی به شبهای او دیوانهایم، و او بهشتی است که دیگران را به خود جذب میکند، اما ما به دلیل دیوانگیامان، از دیگر بهشتها نمیخواهیم.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافتی اشاره دارد که در عشق و احساسات وجود دارد. عشق میتواند مانند گلهای زیبا و خوشبو باشد که در دلها میروید و زندگی را رنگینتر میکند. وجود عشق نه تنها زیبایی ایجاد میکند بلکه احساسات عمیق و لذت بخشی را به همراه دارد که میتواند زندگی را شیرینتر کند.
هوش مصنوعی: ما به تو عشق میورزیم و تو هم بر خودت مینگری. ما، وقتی که به تو نگاه میکنیم، در حقیقت تو را در آینهمان میبینیم.
هوش مصنوعی: از غم و اندوه خود آنچنان به دنیا آسیب میزنم که دیگر هیچ چیز نتواند خود را مرتب و زیبا جلوه دهد.
هوش مصنوعی: روزی یکی از امیران که تندخوتر و بیصبرتر بود گفت: ای امیران و برادران، اگر شما میتوانید صبر کنید، من دیگر صبر ندارم. امروز میروم و زانو به خدمت سلطان میزنم و خاک بر سر میریزم. اگر بپرسد چه شده است، پاسخ میدهم:
هوش مصنوعی: گفتی چرا اشکهای تو رنگی شدند؟ وقتی از من پرسیدی، راستش را بگویم که چطور شد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و آرزوی تو همچون جوشی که از درون به بیرون میزند، پر از احساس و هیجان شد و این شور و شوق نتوانست در درونم باقی بماند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شما با تمرین و یادگیری به جایی رسیدهاید که تواناییهای خاصی پیدا کردهاید و از تجربیات گذشتهتان بهره میگیرید تا در آینده بهتر عمل کنید.
هوش مصنوعی: وقتی که از غم، به جانم رسیدهای و ناراحتیام را عمیق کردهای، بس درد و رنجی که به همه جا منتشر کردهام، به اندازه کافی است.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که وقتی به جایی رسیدی و دیگران را آزار یا ظلم نکردی، باید مهربان باشی و رحمت را فراموش نکنی. اگر به حدی رسیدهای که میتوانی به دیگران آسیب بزنی، باید به یاد داشته باشی که قساوت و بیرحمی نکن و در عوض، رحم و محبت را در نظر بگیری.
هوش مصنوعی: گفتند: ای برادر، تو درست میگویی، اما برای ما چند روزی صبر کن، زیرا صبر کلید گشایش است. او گفت: تا چه زمانی صبر کنم؟ آنها پاسخ دادند: تا زمانی که فرصتی پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: اگر مرغی را ببینی که بدون هیچ دلیلی آواز میخواند، باید بدانید که این نشاندهنده خطر است و زمان اقدام برای جلوگیری از بدبختی نزدیک است. این آواز بیموقع، زنگ خطری است که باید جدی گرفته شود.
هوش مصنوعی: نویسنده میگوید که زمان مناسب برای دعا زمانی است که پادشاه خوشحال و مهربان باشد و با مردم لبخند بزند. در این زمان، رحمت الهی در حال نشاط و جوشش است. همچنین، رسول اکرم (ص) میفرمایند که زمانی که دلهایتان نسبت به چیزی ناراحت شود و اشکهایتان بریزد، آن لحظه اوج نیاز و درخواست شماست. در این زمان، فرصت خوبی دارید زیرا درهای رحمت باز است و میتوانید حاجتهای خود را بخواهید.
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، لطفاً به آن کوچه که او دختر با موهای خرمایی زندگی میکند، احوال قلب من را بگو، اگر او هنوز آنجا باشد.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی بر آب خود بایستی، ای ماه روی، پس خواهش میکنم مرا نادیده بگیر و هیچچیز نگو.
هوش مصنوعی: روزی پادشاه در حال شکار در خوشحالی و خنده بود. او به شکارهایی مینگریست که مورد عشق و علاقه عاشقان هستند. چقدر زیباست که درخواست رحمت، بندگان را به خود جذب کند و آنها را از گناه دور سازد و در نهایت به رحمت الهی برساند.
هوش مصنوعی: ای آن که از خاک تاریک، انسانی با روح و زندگی میسازی و هر لحظه در او هنری جدید به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: گاهی تو را گیج میکند و گاهی به حالت ایستاده وادارت میکند. چه خوب است که با این هنر خودت بازی کنی.
هوش مصنوعی: وقتی امیران شاه را خوشحال دیدند و درهای رحمت به رویشان گشوده شد، همه به نشانه احترام به او زانو زدند و گفتند: ای شاه جهانیان! چه کار کردی؟ چرا ما را نجات دادی؟ این کار از تو که به لطف مشهور هستی، بعید بود. مدتهاست که دلهای ما به هم مربوط شده و به هم گره خوردهاست، چون تردید در شب تاریک و غمبار و سپیدهدم خونین.
هوش مصنوعی: از موهای آن محبوب بیاموز که چگونه میتوان دل را به دست آورد، زیرا او با نگاه خود پردهها را میدرد و دلها را تسخیر میکند.
هوش مصنوعی: شخصی که در دام تو گرفتار شده، نیاز به کمک و نجات دارد. آیا تو واقعاً اعتقادی به کمک به او داری یا اینکه توجهی به این مسئله نداری؟
هوش مصنوعی: ما صبر کردیم در دام تو، زیرا در دام کسی که بیچاره است، شکاری به خاطر هیجان و بیقراری خود خفه میشود.
هوش مصنوعی: از آنجایی که خوشنودی تو با غم تو مرتبط است، غم تو برای ما مانند شکر است و ما آن را با شیرینی درک میکنیم.
هوش مصنوعی: از این رو، نمیخواهیم که غمت را یکجا تحمل کنیم، زیرا در این صورت هیچ شادی و خوشی از زندگی باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: به حرفهای بنده سنایی گوش کن و در کارها بر اساس سخن بنده موضعگیری نکن.
هوش مصنوعی: پادشاه پرسید: من نسبت به شما چه کار کردهام؟
هوش مصنوعی: آنها گفتند: ما خدمتگزاران تو هستیم، چه چیزی از جانمان عزیزتر است؟ ما در راه رضای تو هیچ کوتاهی نمیکنیم. در میدان جنگ، زمانی که نفسها به شماره میافتند، آیا نیکوکارهای ما را دیدهای که چرا کسی را بر ما انتخاب کردهای؟ ما چه خطایی کردهایم که تو را حاکم و فرمانروا قرار دادهای؟
هوش مصنوعی: کسی که به بندگیات اعتراف کند، آیا تو با او اینگونه رفتار میکنی که دلش را شاد کنی؟
هوش مصنوعی: او چه نوع بندگی انجام میدهد که این بندگی بسیار زیباست و به چشم ما نمیآید؟ ما را نیز از این بندگی آگاه کن تا ما هم تلاشی کنیم و مهارتهای خود را نشان دهیم. جواب داد: چه بگویم؟ آنچه او انجام میدهد، شما قادر به انجام آن نیستید.
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند هر سخن را بر اساس عقل بیان کند، هیچ شکی نیست که این سخن را کمتر با مردم در میان میگذارد.
هوش مصنوعی: کسی بیابد که وقتی رازها را میشنود، متوجه شود که من هر لحظه راز جدیدی را برای او بیان میکنم.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که از محدودیتهای عقل فراتر برود؟ تا با او به بحث و گفتگو بپردازیم و مطالبی بسیار عالی و برتر از آسمانها را مطرح کنیم.
هوش مصنوعی: کیست که از دل و جان خود، عرش الهی را بسازد و مقام بزرگ خود را در عالم کوچک نمایان کند؟
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که از اعماق تاریکی یک قدم به جلو بردارد تا بتوانم از او داستانهای ارزشمندی را روایت کنم.
هوش مصنوعی: شخصی را میشناسم که از بوی خوشی بهرهمند است و این عطر از یمن به مشامش میرسد. بویی که به عطر مشک تبت و چوب معطر شبیه است و در مورد آن میتوانم صحبت کنم.
هوش مصنوعی: کسی را معرفی کن که از این دوزخ عبرتی بگیرد؟ تا من بتوانم با او به طور کامل در مورد راه عبور از آن صحبت کنم.
هوش مصنوعی: اگر دل عطار به اندازهی خاک و بیارزش بود، از بلندی شعر خود تا هفت ستاره میتوانستم بگویم.
هوش مصنوعی: گفتند: ای پادشاه جهان! لطفاً ما را آزمایش کن؛ اگر از پس آن برنیاییم، خود را بهتر بشناسیم و فضیلت تو را درک کنیم و از حسد و وسوسه رها شویم. سپس باید با خودمان مبارزه کنیم، نه با تصور پادشاه.
هوش مصنوعی: اگر دل را از عمق جان بگذارم و به عشق تو برخیزم، دوباره جان تازهای میگیرم و از این دنیا و واقعیتها فارغ میشوم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که زندگی من در دستان تو چه هدفی دارد، تا بتوانم از آن برآیم.
هوش مصنوعی: هرکس که به خاطر گناه خود رنج و سختی را تحمل کند، باید از خدا طلب آمرزش کند. در این صورت، خداوند او را مورد رحمت قرار میدهد و به او روشنایی و نجات میبخشد. ای محمد! به اسیران و کسانی که در غم هستند بگو که اگر آنکه شما به قدرت او اسیر شدهاید، در این شرایط به خوبیهای شما توجه کند، خداوند به شما پاداشی بهتر از آنچه که از شما گرفته، عطا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: یکی از هنرهای بنده این است که همیشه به من نگاه میکند و چشمش را از من برنمیدارد. دیگران پاسخ دادند: ای پادشاه! پس بفرمایید، این که خیلی آسان است. ما هم میتوانیم تمام روز و شب به شما نگاه کنیم. هیچ کاری بهتر از این کار خوشنودکنندهتر نیست!
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را ببیند و از خوشحالی سرشار نشود، در واقع در خود احساس ناامیدی و سردرگمی دارد.
هوش مصنوعی: امیران از خوشحالی به سجده افتادند و سلاحها را از خود دور کردند و زمین انداختند و گفتند: "دیگر سلاح ما به تو مربوط است، صلاح ما در نزد توست، حج به خانه تو و فضلی بسیار داریم." آنها مرتب ایستادند و به پادشاه نگاه کردند و در دل خود میگفتند:
هوش مصنوعی: اگر مسی را با طلا بپوشانی و در اینجا خود را به رخ بکشی، چه فایدهای دارد؟ وقتی که خود را به چالش امتحان بسپاری، رسوا خواهی شد.
هوش مصنوعی: این اشعار به بیان جملات یا مفهومی اشاره دارند که به نوعی بر تفکر و رفتار فرد تأکید دارند. در واقع، به شخص یا گروهی اشاره میشود که با تجربیات و آموزههای خود شکلگیری و پیشرفت میکنند. این نوع بیان میتواند به تشویق و انگیزه برای بهتر شدن و پیشرفت در زندگی مرتبط باشد.
هوش مصنوعی: زبان به عشق ورزیدن ساده است، ولی برای اثبات آن باید دلیل و برهانی ارائه داد.
هوش مصنوعی: حاجب خاص را صدا کرد و گفت به سمت طبلخانه برود و هرچه ساز و ضرب دارد به صدا درآورد تا همه را به بالای قصر بیاورند و از این روزن به یکباره به درون پرتاب کنند. آنها رفتند و طبق دستورات عمل کردند. ناگهان صدای رعدآسا و باوقاری بلند شد و همه به اطراف نگریستند که در بارگاه چه خبر است! نگاه او به چهره شاه بود و منتظر بود ببیند چه تغییراتی بر سیمای شاه میافتد.
هوش مصنوعی: عزیز من! هدف این داستان فقط در مورد پادشاه نیست. نه درباره امیران و نه در مورد سپاه صحبت میشود. هدف از اشاره به این پادشاه، در واقع به حضرت عزت اله مربوط میشود. همچنین، منظور از این امیران، فرشتگان هفت آسمان هستند که هیچگاه بر خلاف دستورات خداوند عمل نمیکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان آمده بود که شما را از زندگی در زمین بیرون کردهایم و این سرزمین را به آدم بخشیدهایم، همه ناراحت شدند و فریاد زدند که: «آیا در این زمین انسانی قرار میدهی که فساد کند و مرتکب گناه و خونریزی شود؟ در حالی که ما روز و شب به ستایش تو مشغولیم و در خدمت تو هستیم؟»
هوش مصنوعی: فرمان بردند که: این صحیح است، اما من از میان آنها خدمت خاصی میشناسم که از شما ساخته نیست.
هوش مصنوعی: گفتند: عجیب است که خدmat از فرشتگان مقدس نیاید و از انسانهای آلوده بیاید؟ پیامبر بزرگ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم، در شب معراج با زیباییهای هفت آسمان روبرو شد و عرش و کرسی در برابرش نمایان شدند، ولی او از تماشای زیبایی الهی غافل نشد؛ چنانکه گفته شده: "چشم چیزی نبیند و از حد خود تجاوز نکند."
هوش مصنوعی: زمانی که در دل و ظاهرت هیچ تفاوتی نباشد و هر دو یکسان جلوه کنند، ارتباط تو با دیگران مستمر خواهد شد و خدمت به آنان نیز آسانتر میگردد.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به درستی در آسمان قرار گیرد و بدون هیچ سایهای بر زمین بتابد، تمام آنچه که بخواهی و آرزو داشته باشی، محقق میشود.
هوش مصنوعی: این خوششانسی و سعادت است که با جان زنده به دنیا آمدهای و میتوانی به زندگی بیجان معنا ببخشی.
هوش مصنوعی: من به راحتی میتوانم اسرار مردان را بگویم، ولی هر کس نمیتواند آنها را تحمل کند؛ چون ممکن است دچار سردرگمی شود.
هوش مصنوعی: حمد و سپاس خدای را در آغاز و انجام، و درود بر محمد و خاندانش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.