گنجور

 
مولانا

ملکا و پادشاها! در این لحظه و در این ساعت، تحف تحیات و صلات صلوات به روان پاک سید المرسلین، چراغ آسمان و زمین، محمد رسول الله در رسان، بیضه‌های اعمال نهاده‌ایم بر خاشاک از آسیب چنگال گربهٔ شهوت نگاه دار. ماهرویان عمل، کاهربایی دارند در دل ما، خداوندا! ما را هنگی و قوتی بخش تا ربوده نشود. تن شوره گشتهٔ ما راکه از آب شور حرص، شوره گشته است، به توفیق مجاهده، پاک و طیب گردان. دل ما راکه از خیل خیال وسوسه‌ها پای کوب گشته است، به باران توفیق و خضر طاعات مزین گردان. تابهٔ طبع ما را از صدمهٔ سنگ سنگین دلان نگاه دار. به وقت مرگ چون مرغ جان ما از قفص قالب، بیرون خواهد رفتن، شاخهای درخت سبز سعادت، مرغ روح ما را بنما تادر آرزوی آن، پر و بال خوش بزند و به نشاط بی اکراه بیرون پرد.

هم تو به عنایت الهی

آنجا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت تن رهاییم ده

با نور خود آشناییم ده

روزیکه مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچه دانی

و آن دمکه مرا به من دهی باز

یک سایهٔ لطف بر من انداز

تا با تو قرین نور گردم

چون نور ز سایه دور گردم

آن سایه نه کز چراغ دور است

آن سایه که از چراغ نور است

من بیکس و رختها نهانی

هان ایکس بیکسان تو دانی

تا چندکنم ز مرگ فریاد

گر مرگم از اوست مرگ من باد

گر بنگرم آنچنانکه رای است

آن مرگ نه مرگ، نقل جای است

از خوردگهی به خوابگاهی

وز خوابگهی به بزم شاهی

که: «والناشطات نشطا». افتتاح مقالات به حدیثی کنیم از احادیث مصطفوی صلوات الله علیه لقد جاء فی «دُرر الاخبار» عن النبی المختار علیه افضل الصلوات و اعلاها و اکمل التحیات و اسناها انه قال لحارثه صباح یوم: «کیف اصبحت یا حارثه؟ قال: اصبحت مومناً قال: ان لکل حق حقیقه فما حقیقة ایمانک؟ قال: عزلت نفسی عن الدنیا فاظماءت نهاری و اسهرت لیلی فکاءنی انظر الی عرش ربی بارزاً وکانی انظر الی اهل الجنه یتزاورون و الی اهل النار یتغاوون فقال النبی: «اصبت فالزم» ثم اقبل الی اصحابه و قال: «هذا عبدا نوّر الله قلبه بنور جلاله». سید المرسلین، چراغ آسمان و زمین صلی الله علیه و سلم روزی میان یاران نشسته بود روی، به حارثه کرد و گفت: ای حارثه! امروز چون برخاستی از خواب؟ گفت: مؤمن برخاستم. مؤمن راستی، مؤمن حقیقی، مؤمن بیگمان و تقلید.

آن جایکه احرار نشینند، نشستیم

وان کار که ابرار گزیدند، گزیدیم

دیدیم که در عهدۀ صدگونه وبالیم

خود را به یکی جان ز همه باز خریدیم

مارا همه مقصود به آمرزش حق بود

المنة لله که به مقصود رسیدیم

پیغامبر صلی الله علیه و سلم فرمودکه: هر راستی را نشانی است و هر حقیقتی را علامتی است. نشان ایمان تو چیست؟

گفت: یا رسول الله! من از دنیا دور شدم که دنیا را دام غرور دیدم و حجاب نور دیدم. به روز، تشنه صبر کردم و شب، بیدار بودم و این ساعت معین عرش رحمان را به چشم ظاهر میبینم، چنانکه خلق، آسمان را میبینند و اهل بهشت را میبینم به این چشم ظاهر، میان بهشت یکدیگر را زیارت میکنند و کنار می‌گیرند و اهل دوزخ را با این چشم می‌بینم که غریو می‌کنند و فریادشان به گوش ظاهر می‌شنوم.

رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: «اصبت فالزم»: یافتی، راه راست دیدی. آنچه میبینی هم بر این روش محکم باش، تا آنچه دیدی مقام تو شود و ملک تو شود، زیرا دیدن دیگر است و ملک شدن دیگر. بعد از آن رسول صلی الله و علیه و سلم رو به یاران کرد و فرمود: «هذا عبد نوّر الله قلبه بنور جلاله»: این بنده، آن بنده است که خدای عزو جل.

آن سرمه کش بلند

بینان در بازکن درون نشینان

چشم دل این مرد را سرمهٔ معرفت کشیده است و چشم و دل او را منور گردانیده است.

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

سرگشته در این واقعه این خلق از آن است

چون حارثه طاعت خود را پیش آورد که روز به روزه بودم و شب بیدار و از دنیا دور شدم تا اینها دیدم و شنیدم، آنچه خلق نمیبینند و نمیشنوند، رسول صلی الله علیه و سلم به لطف او را بیدار کرد که نماز خود را مبین، نیاز خود را مگو، آن به عنایت و بخشش حق دان.

از ما و خدمت ما چیزی نیاید ای جان

هم تو بنا نهادی، هم تو تمامگردان

دارالسلام ما را، دارالملام کردی

دارالملام ما را، دار السلام گردان

باز سپیدی پرید از دست شاه به دستوری برگوشهٔ بام نشست. طفلان در فر و جمال آن باز حیران شدند. تی تی و توتو می‌کنند و از دور میپندارند که آن باز سلطان، از بهر تی تی و توتوی ایشان نشسته است. ندانند که آن باز به عنایت پادشاه به گوشهٔ آن ویرانه نشسته است. «نور الله قلبه بنور جلاله» یعنی مگو که روز چنین کردم و شب چنان کردم، الا بگو که آن خداوندی که روز را منور کرد و شب را مستر کرد به عنایت خویش و بخشش خویش بر دل و دیدۀ من رحمت کرد.

دل کیست کو حدیث خود و درد خود کند

پیدا بود که جنبش دل تا کجا رسد!

«لاتکونوا من ابناء العمل و کونوا من ابناء الازل» زاهدان از عمل اندیشند که چنین کنیم و چنان کنیم. عارفان از ازل اندیشند که حق چنین کرد و چنان کرد و از های و هوی عمل خود نیندیشند.

عارفان چون دم از قدیم زنند

های و هورا میان دو نیم زنند

«الزاهد یقول کیف اصنع و العارف یقول کیف یصنع»

زاهد از ترس گفته من چه کنم

در میان چنین محن چه کنم

عارف از عشق گفته او چه کند

عجب از بهر من خدا چه تند

نظر آن بود به سوی خودی

که کنم نیک و نگروم به بدی

نظر این بود به سوی خدا

نگرد دائما به روی خدا

نظر الزاهدین فی الاعمال

نظر العارفین فی اضمحلال

صحوة الزاهد من الاعمال

سکرة العارف من الاجلال

عمل البر متکا الزاهد

مطمح العارف لدی الواحد

ذایری نفسه بفعل البرّ

ذاک للحق شاهد فی السر

ذاک احسانه مدی معدود

عارف الحق هادم المحدود

ذاک فی الارض عمره یفنی

عارف الحق فی البقاء سماء

زاهد اندر میان خوف و رجا

عارف الحق طارفوق حجی

مسکن الزاهدین فی ذا الفرش

همة العارفین فی ذی العرش

زاهد می گوید: آه آه چه کنم من؟ عارف می‌گوید: آه تا او چه کند؟

سیر زاهد هر مهی یک روزه راه

سیر عارف هر دمی تا تخت شاه

* * *

رخ چو بنمود آن جمال، تو را

پاک بر بود آن کمال، تو را

* * *

هرکه آید به سوی او ز حقیقت خبری

اندر او از بشریت بنماند اثری

التفاتی نبود همت او را به علل

گر همه علت گیرد ز علی تابه ثری

هرکه از خود متلاشی شود و محو ز خویش

به سوی او کند از عین حقیقت نظری

جوهری بیند صافی متحلی به حلل

متمکن شده در کالبد جانوری

تو به صورت چه قناعت کنی از صحبت او

رودگر شود تو به تحقیق، که اوشدد گری

* * *

زاهدی چیست؟ ترک بد گفتن

عاشقی چیست؟ ترک خود گفتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode