گنجور

 
نصرالله منشی

رای گفت برهمن را: شنودم مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد و او به یکی ازیشان طوعا او کرها استظهار جوید و با او صلح پیوندد، تا از دیگران برهد و از خطر و مخافت ایمن گردد، و عهد خویش در آن واقعه با دشمن به وفا رساند، و پس از ادراک مقصود در تصون نفس بر حسب خرد برود، و به یمن حزم و مبارکی خرد از دشمن مسلم ماند. اکنون بازگوید داستان اصحاب حقد و عداوت که از ایشان احتراز و مجانبت نیکوتر یا با ایشان انبساط و مقاربت بهتر؟ و اگر یکی از آن طایفه گرد استمالت برآید بدان التفات شاید نمود و آن را در ضمیر جای باید داد یا نه؟

برهمن گفت: هرکه به مادت روح قدس متظهر شد و به مدد عقل کل موید گشت در کارها احتیاطی هرچه تمامتر واجب و مواضع خیر و شر و نفع و ضر اندران نیکو بشناسد، و بر تمییز او پوشیده نماند که از دوست مستزید و قرین آزرده تحرز ستوده‌تر و از مکامن غدر و مکر او تجنب اولی‌تر، خاصه که تغیظ باطن و تفاوت اعتقاد او به چشم خرد می‌بیند و جراحت دل او به نظر بصیرت مشاهدت می‌کند و آن را از جهت خویش به اهمالی مرموز یا مکاشفتی صریح موجبات می‌داند، چه اگر به چرب‌زبانی و تودد او فریفته شود و جانب تحفظ و تیقظ را بی‌رعایت گرداند هر آینه تیر آفت را جان هدف ساخته باشد و تیغ بلا را به مغناطیس جهل سوی خود کشیده.

و از اخوات این سیاقت حکایت آن مرغ است. رای پرسید که: چگونه است آن؟

گفت: