گنجور

 
نصرالله منشی

برزویه زمین بوسه کرد و گفت: حُسن رای و صدقِ عنایت پادشاه مرا از مال مستغنی گردانیده است، و کدام مال در این محل تواند بود که از کمال بنده نوازی شاهنشاه گیتی مرا حاصل است؟ اما چون سوگند در میان است از جامه خانهٔ خاص، برای تشریف و مباهات، یک تخت جامه از طراز خوزستان که بابت کسوتِ ملوک باشد برگیرم. و آنگاه بر زبان راند که: اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم و در بیم و هراس روزگار گذاشت، به امید طلب رضا و فَراغ مَلِک بر من سهل و آسان می‌گذشت، و به دست بندگان سعی و جهدی به اخلاص باشد. و اِلّا نفاذِ کار و ادراکِ مراد جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواد بود. و کدام خدمت در موازنهٔ آن کرامات آید که در غیبت اهل بیت بنده را ارزانی فرموده ست؟ و یک حاجت باقی است که در جنب عواطف مَلکانه خطری ندارد، و اگر به قضا مقرون گردد عزّ دنیا و آخرت به هم پیوندد، و ثواب و ثنا ایام میمونِ مَلِک را مُدخّر شود.