گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

ای دیده نظر کن اگرت بیناییست

در کار جهان که سر به سر سوداییست

در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین

تنها خو کن که عافیت تنهاییست

عین‌القضات همدانی

عاشق شدن آیین چو من شیداییست

ای هرکه نه عاشقست او خود راییست

در عالم پیر هر کجا برناییست

عاشق بادا که عشق خوش سوداییست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عین‌القضات همدانی
عطار

چون هم نفسِ همه کسی هر جاییست

پس هم نفست خموشی و تنهاییست

در صدق ز صبح نیستی روشنتر

اول که نفس زند دوم رسواییست

کمال‌الدین اسماعیل

ای در حق من وصل ترارایی ست

وی در ره من عزم تراپایی ست

خوی تو چو روزگار بادستی سخت

عهد تو چو پای عمر بر جایی ست

مولانا

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه