زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
تا نشود ز آه من محو نشان پای او
روی به خاکپای او شب به خیال میهنم
دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او
گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان
کس نکشید همچو من آرزوی جفای او
آن که ز پای تا به سر گشته بلای جان من
دور مباد یه نفس از سر من بلای او
نقش سم سمند او هر که نشان دهد بمن
گر همه خاک ره بو چشم من است جای او
گرچه ز فقر دمبدم گشت زیاد محتش
محتشمم لقب نشد تا نشدم گدای او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قبلهٔ روی صوفیان بارگه صفای او
سرمهٔ چشم قدسیان خاک در سرای او
گوهر بحر اجتبا، مهر سپهر اصطفا
یافته نور انبیا روشنی از ضیای او
تافته حسن ایزدی از رخ خوب احمدی
[...]
پای سگی که دیده ام شب به در سرای او
بسکه بدیده سوده ام آبله کرده پای او
بسکه صفاست بر رخش چون نگرد بر آینه
آینه نیز بنگرد روی خود از صفای او
شیوه ناز دلبران هرچه خوش آمدش فلک
[...]
چو گردد بهر قتل من علم تیغ جفای او
تظلّم را بهانه سازم و افتم به پای او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.