گنجور

 
محتشم کاشانی

جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود

آن که صد مشکلش از زلف تو نگشاد که بود

غیر من کز تو به پابوس سگان خورسندم

آن که روئی به کف پای تو ننهاد که بود

جز دل من که فلک بسته به رو راه نشاط

آن که بر وی دری از وصل تو نگشاد که بود

بعد حرمان من نامهٔ سیاه آن که به تو

برگ سبزی و پیامی نفرستاد که بود

تا بریدی ز من ای گنج مراد آنکه نساخت

دل ویران به ملاقات تو آباد که بود

جز من تنگ دل ای خسرو شیرین دهنان

عمرها از تو به جان کندن فرهاد که بود

جز تو در ملک دل محتشم ای شوخ بلا

آن که داد ستم و جور و جفا داد که بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode