گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غروی اصفهانی

سیل غم حمله چنان کرد که آب از سر رفت

نوجوان اکبر رفت

خشک لب با دل تفتیده و چشم تر رفت

روح پیغمبر رفت

گلشن آل نبی ز آتش بیداد بسوخت

سرو آزاد بسوخت

چمن فاستقم از باد فنا یکسر رفت

نه که برگ و بر رفت

نخلۀ طور ز سوز عطش از پا افتاد

شاخ طوبی افتاد

دود آه دل شه تا فلک اخضر رفت

وز فلک برتر رفت

یک فلک ماه نمود از افق حسن غروب

آه از آن طلعت خوب

تیره شد روی دو گیتی چو مه انور رفت

چشمۀ خاور رفت

یک چمن سرو شد از تیشۀ بیداد قلم

از گلستان قدم

تا قد و قامت رعنای علی اکبر رفت

نخل شکر بر رفت

دره التاج نبوت چه عقیق گلگون

شده غلطان در خون

تا ز شهزادۀ آزاد سر و افسیر رفت

از دم خنجر رفت

شاه را نالۀ شهزاده چه آمد در گوش

شد در افغان و خروش

پیر کنعان بسر پور روان پرور رفت

جانش از پیکر رفت

یوسفی دید ز سر پنجۀ گرگان صد چاک

کز سمک تا بسماک

نالۀ وا ولدا زان شه گردون فرّ رفت

تا در داور رفت

عندلیبانه بر آن غنچۀ خندان بگریست

چون بخونش نگریست

گفت ما را بجگر آنچه ترا بر سر رفت

بلکه افزون تر رفت

ای گل گلشن توحید نهال امید

بتو آخر چه رسید

بوستان خرم و سبز است و گل احمر رفت

نو نهال تر رفت

ای دهان تو روانبخش دو صد خضر و مسیح

که شدی تشنه ذبیح

آب تو از لب شمشیر و دم خنجر رفت

که بر آن خنجر رفت

نوجوانا قد سرو تو زمین گیرم کرد

غم تو پیرم کرد

تو برفتی و بیکباره دل و دلبر رفت

جان و جان پرور رفت

بی فروغ رخت ای شمع جهان افروزم

تیره چون شب روزم

روشنی بخش دل و دیدۀ من دیگر رفت

تا دم محشر رفت

کوکب بخت من از اوج سعادت افتاد

رفت اقبال بباد

وه چه زود از نظرم آن حسن المنظر رفت

آن بلند اختر رفت

ای جوان مرگ من و حسرت دامادی تو

غم ناشادی تو

آرزوها همه با جان من از تن در رفت

نا مراد اکبر رفت

وای بر حال دل غم زدۀ لیلی باد

که ندیدت داماد

خبرت هست چها بر سر این مادر رفت

بی پسر آخر رفت

سر به صحرا زده لیلی ز غمت ای مجنون

با دلی غرقه به خون

تا بشام غم از این دشت بلا یکسر رفت

بی سر و سرور رفت

خاک غم بر سر دنیا که وفا با تو نکرد

جز جفا با تو نکرد

خرمن عمر گرانمایه به یک صرصر رفت

یک جهان اکبر رفت