گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

این سوره یازده آیتست صد و هشتاد کلمه هفتصد و هفتاد و شش حرف جمله به مدینه فرو آمد. در این سوره ناسخ است و منسوخ نیست. و النّاسخ قوله: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ الآیة.... و عن ابیّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المنافقین بری‌ء من النّفاق.

قوله تعالی: إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ هذا کقوله: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ. و المنافق هو الّذی یصدّقک لسانه و یکذّبک قلبه، اخذ من النّافقاء و هو جحر الیربوع و الثعلب و الضب و هو الّذی یخرج منه اذا اخذ الصّیاد القاصعاء و هو جحره الّذی یدخل فیه اخذ کلّ ذلک من النّفق و هو السّرب، نافق الرّجل و تنفق و انتفق بمعنی واحد. سئل حذیفة من المنافق. فقال: الّذی یصف الاسلام و لا یعمل به و هم الیوم شرّ منهم لانّهم کانوا یومئذ یکتمونه و هم الیوم یظهرونه. و قیل: معنی نشهد نحلف یدلّ علیه.

قوله: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً و قال قیس بن ذریج:

و اشهد عند اللَّه انّی احبّها

فهذا لها عندی فما عندها لیا

و الآیة نزلت فی عبد اللَّه بن ابیّ و اصحابه، کانوا یشهدون لرسول اللَّه (ص) بالرّسالة و هم منکرون له بقلوبهم فکانوا اذا شهدوا مجمعا مدحوه.

و قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ صادقا و کانوا یحلفون علی ذلک و علی انّهم یقولون ذلک عن قلوبهم فقال اللَّه عزّ و جلّ: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ دخلت اللام لکسرة الالف و هذا اعتراض و هو من کلام اللَّه سبحانه فیه تعظیم لنبیّه. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ ای یحلف و قیل: یعلم انّ المنافقین لکاذبون فی قولهم نَشْهَدُ لانّهم لا یشهدون اذا خلوا، بل یقولون: «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» معنی آیت آنست که: منافقان در حضرت نبوّت و مجمع مسلمانان سوگند میخوردند که ما از صدق دل و اعتقاد درست رسالت و نبوّت تو پذیرفتیم و از ضمیر پاک بی نفاق، گواهی میدهیم، که تو رسول خدایی. ربّ العالمین ایشان را بآنچه گفتند، که از صدق دل گواهی میدهیم دروغ زن کرد که نه از صدق دل و اعتقاد پاک میگفتند، بلکه از نفاق میگفتند، که با یاران خود در خلوت میگفتند: إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ. این چنانست که کسی گوید: من الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ میخوانم، تو وی را گویی دروغ گفتی. نسبت این دروغ با قراءت وی گردد، نه با عین «الْحَمْدُ لِلَّهِ» یعنی که: تو دروغ می‌گویی که میخوانم، نه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» دروغست. و قیل: معنی قوله: لَکاذِبُونَ ای یکذّبون.

اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ ای حلفهم الکاذب. جُنَّةً: وقایة و سترة یستترون بها. قال الاعشی:

اذا انت لم تجعل لعرضک جنّة

من المال سار الذّمّ کلّ مسیر.

و قیل: اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً من القتل یعصموا بها دماءهم و اموالهم فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ای اعرضوا عن طاعة اللَّه. و قیل: صدّوا غیرهم عن الایمان فی السّر إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ بئس ما عملوا من النّفاق و صرف النّاس عن دین اللَّه. و قوله: کانُوا افاد انّهم بهذه الصّفة مذ کانوا ذلک، ای هذا الاسم لهم بالنّفاق.

و هذا التکذیب من اللَّه لهم بسبب انّهم آمَنُوا فی الظّاهر و بالقول و کَفَرُوا فی السّر بالقلب آمَنُوا متستّرین و کَفَرُوا مستترین فَطُبِعَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ ختم علیها حتی لا یدخلها الایمان جزاء علی نفاقهم فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ ای لا یعقلون الهدی و لا یعرفون صحّة الایمان کما یعرفه المؤمنون.

وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ یعنی: لحسن صورهم و طول قاماتهم.

قال ابن عباس: کان عبد اللَّه بن ابیّ جسیما، فصیحا، حلو الکلام، و کان اذا جاء فاعتذر الی رسول اللَّه (ص) اعجبه حسن کلامه فذلک قوله: وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ یعنی لفصاحة کلامهم. و قیل: تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ لا اله الّا اللَّه. و فی الخبر عن رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه یبغض البلیغ الّذی یلوی بلسانه کما تلوی الباقرة بالسنتها»

کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ای هم فی قلّة تفقّههم و عدم عقلهم و تدبّرهم. خُشُبٌ منصوبة ممالة الی الجدار. یقال: اسندت الشّی‌ء اذا املته. التثقیل للتّکثیر و اراد انّها لیست باشجار تثمر و لکنّها خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ الی حائط. و قیل: اراد بالخشب المسنّدة الّتی تأکّلت اجوافها تری صحیحة من بعید و هی خاویة متأکّلة، ای هم اشباح خاویة و اجسام عن المعنی خالیة. قرأ ابو عمرو و الکسائی خُشُبٌ بسکون الشین جمع خشبة کبدنة و بدن. قرأ الباقون بضمّ الشین کثمرة و ثمر. وفی الخبر: «مثل المؤمن کمثل الخامة من الزّرع تمیّلها الرّیح مرّة هکذا و مرّة هکذا. و مثل المنافق مثل‌ الارزة المجذیة علی الارض حتّی یکون انجعافها بمرّة.

ثمّ وصفهم اللَّه عزّ و جلّ: بالجبن فقال: یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ. قال مقاتل: ان نادی مناد فی العسکر او انفلتت دابّة او نشد ناشد ضالّة ظنّوا انّهم یرادون بذلک لما فی قلوبهم من الرّعب. قال الشّاعر:

و لو انّها عصفورة لحسبتها

مسوّمة تدعو عبیدا و ازنما.

و قیل: لانّهم علی وجل من ان ینزّل اللَّه فیهم امرا یهتک استارهم و یبیح دماءهم و اموالهم. و قیل: لا ثقة لهم باللّه و لا قوّة لهم فی دین اللَّه. و لیس کذلک المؤمن لانّه قویّ القلب باللّه، شجاع السرّ ثمّ قال: هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ای توقّ کیدهم و لا تأمن معرّتهم و لا تثق بهم فانّهم اعداؤک فی السّر. قاتَلَهُمُ اللَّهُ ای لعنهم اللَّه.

أَنَّی یُؤْفَکُونَ یصرفون عن الحقّ.

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنی عبد اللَّه بن ابیّ و اصحابه. تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ ای عطفوا رؤسهم و امالوها تکبّرا عمّا دعوا الیه. قرأ نافع و یعقوب: لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ بالتّخفیف. و الباقون بالتّشدید. و معنی التّشدید انّهم فعلوا ذلک مرّة بعد مرّة. وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ ای یعرضون بوجوههم رغبة عن الاستغفار وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ متعظّمون عن الحقّ. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که نفاق عبد اللَّه بن ابیّ در میان صحابه آشکارا گشت و سخنهای زشت که گفته بود میان خلق افتاد. قومی از قبیله و عشیره وی گفتند او را که: ترا، و پسران ترا فضیحت رسید و رسوا گشتید بآیات قرآنی که فرو آمد، و اسرار شما بیرون افتاد و زبانها در شما دراز گشت. راه شما آنست که بر رسول خدا شوید و گناه خود را عذر نهید، و بتوبه و استغفار بازگردید، تا رسول خدا از بهر شما آمرزش خواهد از حقّ سبحانه تعالی. عبد اللَّه منافق چون این سخن شنید، از تکبّر و سرافرازی سر بجنبانید و روی بگردانید و گردن بپیچید و گفت: من چه گفته‌ام از ناگفتنی تا مرا عذر باید خواست؟ مرا فرمودید که بوی ایمان آر، آوردم و مرا فرمودید که زکاة مال بدو ده، دادم اینجا نماند مگر سجود فراوی بردن، اگر خواهید تا او را سجود برم؟!. و این سخن از انکار و تکبّر میگفت، و از ننگ‌ داشت استغفار رسول (ص).

قوله تعالی: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ هذا نزل فی قوم من المنافقین، علم اللَّه تعالی انّ عاقبتهم موت علی النّفاق. فقال: انّ الاستغفار النّبی (ص) لا ینفعهم فسواء استغفر لهم ام لم یستغفر لهم لا یؤمنون و لا ینفعهم استغفاره لانّه کان یستغفر لهم علی معنی سؤاله لهم بتوفیق الایمان و مغفرة العصیان.

و قیل: لمّا قال اللَّه عزّ و جلّ: ان تستغفر لهم سبعین مرّة فلن یغفر اللَّه لهم. قال النّبی (ص) «لازیدنّ علی السّبعین» فانزل اللَّه تعالی: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ‌ و قوله: إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ ای لا یرشد القوم الخارجین عن طاعته.

هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی‌ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنْفَضُّوا ای یتفرّقوا عنه و یرجعوا الی قبائلهم و عشائرهم. وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مفاتیحها بیده لانّه هو المالک، القادر، الرّزّاق، فلا یقدر أحد أن یعطی احدا شیئا الّا باذنه و لا ان یمنعه شیئا الّا بمشیّته. و قیل: خزائن اللَّه، مقدوراته الّتی یخرج منها ما یشاء. وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.

یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ مفسّران گفتند: رسول خدا در غزاء بنی المصطلق بود و حربگاه بر سر آبی بود که آن را مریسیع می‌گفتند، و نصرت و ظفر در آن غزا مسلمانان را بود. رسول خدا (ص) و یاران از آنجا بازگشته با غنیمت فراوان از انواع و اموال و بردگان. دو مرد بر سر آب خلاف کردند، و بهم برآویختند: یکی مؤمن مهاجر و یکی منافق. آن مؤمن نام وی جعال بود. لطمه‌ای زد بر آن منافق. شوری و شعفی از ایشان بر آمد منافق گفت: یا للانصار. مهاجر گفت: یا للمهاجرین. عبد اللَّه ابیّ آواز ایشان بشنید بیامد، و مرد خود را چنان دید، گفت: ما صحبنا هذا الرّجل لنلطم؟! ما در صحبت این مرد نه بدان آمدیم تا ما را لطمه زنند و خوار دارند! آن گه روی با قوم خویش کرد و گفت: لا تنفقوا علی هؤلاء لیعودوا الی عشائرهم و تتفرّقوا عن هذا الرّجل. این درویشان که گرد این مرد میگردند، ایشان را چیز مدهید و مر ایشان را هیچ نفقت مکنید تا از این مرد باز پراکنند. مثل ما با وی چنانست که گفته‌اند: سمّن کلبک یأکلک. سگت را فربه کن تا ترا خورد. لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اگر ما با مدینه رویم هر که عزیزتر است بیرون کند از مدینه او را که خوارتر است یعنی که عزیز منم و محمد و اصحاب وی خوارند و من ایشان را از مدینه بیرون کنم. زید بن ارقم کودک بود، در آن مجمع حاضر بود، گفت: انت و اللَّه الذّلیل القلیل المبغض فی قومک و محمد فی عزّ من الرّحمن و مودّة من المسلمین.

این کودک روی به عبد اللَّه منافق نهاد و گفت: ذلیل و قلیل و خوار و ناکس و ناچیز تویی و دشمن داشته قوم خود تویی و محمد (ص) عزیز است و کریم، بر خدای عزیز و همه مسلمانان او را دوست. عبد اللَّه بترسید، گفت: اسکت فانّما کنت العب.

پس زید بن ارقم بیامد و آن قصّه با رسول خدا (ص) بگفت. رسول بحکم آنکه زید کودک بود گفت: «لعلّک غضبت علیه فاخطأ سمعک»

مگر با وی بخشم بودی و سمع تو خطا شنید. گفت: لا و اللَّه که راست شنیدم، و بحقیقت این سخن گفت.

رسول (ص) عبد اللَّه را بخواند، گفت: «انت صاحب الکلام الّذی بلغنی»؟

تو گفته‌ای آن سخن که بمن رسید؟ عبد اللَّه سوگند خورد که من این سخن نگفتم و زید بر من دروغ می‌نهد. جماعتی از انصار که به عبد اللَّه تعلّق داشتند، بیامدند، گفتند: این عبد اللَّه مهتر ماست و رئیس ما، سخن کودکی بر وی شنودن مگر صواب نباشد که آن مهتر چنین سخن نگوید و کودک بغلط شنیده. رسول خدا (ص) سخن ایشان را و تصدیق ایشان را بپذیرفت. و بعد از آن جماعتی از انصار زبان در زید کشیدند که بر عبد اللَّه این دروغ نهاد، و زید بن ارقم گفت: من شرمسار همی بودم و خویشتن را از شرم کشیده همی داشتم از مصطفی (ص) و یاران. تا ربّ العالمین آیت فرستاد که: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ. زید گفت: رسول خدا گوش من گرفت و گفت: «وفت اذنک، وفت اذنک یا غلام»

گوشت بوفا بود گوشت بوفا بود ای غلام! و گفته‌اند که: رسول خدا (ص) بر اسید بن حضیر رسید، مردی بود از مؤمنان و مخلصان انصار، گفت: یا اسید بتو رسید که آن صاحب شما از بهر ما چه گفت؟ آن گه حکایت باز کرد که وی گفت: لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ اسید گفت: یا رسول اللَّه انت و اللَّه تخرجه ان شئت، فهو الذّلیل و اللَّه که تو او را بیرون کنی اگر خواهی که عزیز تویی و ذلیل او. آن گه گفت: یا رسول اللَّه او را معذور دار که پیش از قدوم مبارک تو به مدینه قوم وی تاج می‌ساختند که بر سر وی نهند و او را سرور و مهتر خویش کنند. چون قدم مبارک نبوّت تو در رسید او معزول و ناچیز گشت. همی پندارد که ملک و ریاست از وی تو ربودی. از آن بیهوده باطل میگوید.

ابن عباس گفت: چون این آیت فرو آمد، پسر وی عبد اللَّه بن عبد اللَّه بن ابیّ گفت: یا رسول اللَّه بمن چنان رسید که پدرم را خواهی کشت، اکنون بمن فرمای تا سروی نزدیک تو آرم. رسول گفت: «بل ارفق به و احسن صحبته ما بقی معنا»

نه، که با وی رفق کن و نیکو داشت وی فرو مگذار ما دام که با ما بود. پس چون از آن غزا بازگشتند و بدر مدینه رسیدند، این پسر عنان پدر گرفت و شمشیر کشیده گفت: و اللَّه که ترا در مدینه نگذارم تا نگویی که: انا ذلیل و محمد عزیز، ذلیل منم و عزیز محمد است، عبد اللَّه منافق هم چنان بگفت. دیگر بار پسر گفت: و اللَّه لا ادعک حتی تقول انا الاذلّ و محمد الاعزّ. و اللَّه که نگذارم ترا در مدینه تا نگویی که: خوارتر و ناچیزتر منم و عزیزتر و بزرگوارتر محمد است. عبد اللَّه این سخن بگفت.

آن گه پسر گفت: اکنون بخواری و فرو مایگی در شو در مدینه تا بدانی که عزّ خدای راست و رسول را و مؤمنان را. قال اللَّه تعالی: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ فعزّة اللَّه قهره من دونه، و عزّة رسوله اظهار دینه علی الادیان کلّها، و عزّة المؤمنین: نصره ایّاهم علی اعدائهم. و قیل: عزّة اللَّه: الرّبوبیّه، و عزّة الرّسول: النبوّة، و عزّة المؤمنین: العبودیّة. و قیل: عزّة اللَّه: الولایة، لقوله تعالی: «هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ» و عزّة الرّسول: الکفایة لقوله: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ»: و عزّ المؤمنین: الرّفعة و الرّعایة، لقوله: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؟ و جمیع ذلک للَّه فعزّة القدیم، للَّه صفة و عزّ الرّسول و عزّ المؤمنین للَّه فعلا و منّة و فضلا. فاذا للَّه العزّة جمیعا و یقال: لا عزّ الّا فی طاعة اللَّه، و لا ذلّ الّا فی معصیة اللَّه و ما سوی هنا فلا اصل له.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ قال المفسّرون یعنی: الصّلوات الخمس فی الجماعة نظیرة قوله: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و التّقدیر «لا تلهوا بها عن ذکر اللَّه» فنسب الفعل الیها. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ای من شغله ماله و ولده عن ذکر اللَّه. فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ ای المغبونون.

وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ. قال ابن عباس: یرید زکاة الاموال ای اجعلوا المال فدا انفسکم و ادّوا الزّکاة. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ ای اسبابه و یصیر الی حالة الیأس فیسأل الرّجعة فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی‌ أَجَلٍ. قَرِیبٍ ای هلا اخّرتنی، امهلتنی. و قیل: لا صلة فیکون الکلام بمعنی التّمنّی ای لو اخّرتنی الی اجل قریب، ای ابقنی زمانا غیر طویل. «فاصّدّق» ای فاتصدّق و ازکّی و انفق مالی فی طاعتک کما امرت. وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ ای من التّائبین، کقوله: «وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِینَ» و قوله: «إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ» فعلی هذا نزلت الآیة فی المنافقین و هو قول مقاتل و قیل: نزلت الآیة فی المؤمنین و المراد بالصّلاح هاهنا الحجّ. قال ابن عباس: ما من احد یموت و کان له مال لم یؤدّ زکاته و اطاق الحجّ فلم یحجّ الّا سأل الرّجعة عند الموت و قرأ هذه الآیة و قال: اکن من الصّالحین ای احجّ. قرأ ابو عمرو و اکون بالواو عطفا علی «فاصّدّق» علی حکم اللفظ و قرأ الآخرون «اکن» بالجزم ردّا علی تأویل الفعل لو لم یکن فیه الفاء کان مجزوما فردّوا اکن علی موضع «فاصّدّق» لا علی لفظه اذ موضعه و تقدیره ان اخّرتنی اصّدّق و اکن.

و فی الخبر الصّحیح عن رسول اللَّه (ص) «لان یتصدّق المرء فی حیاته بدرهم خیر من یتصدّق بمائة عند موته»

و قال صلّی اللَّه علیه و سلّم: «الّذی یتصدّق عند موته او یعتق کالّذی یهدی اذا شبع».

و عن ابی هریرة قال: قال رجل: یا رسول اللَّه ایّ الصّدقة اعظم اجرا؟ قال: «ان تصدّق و انت صحیح شحیح تخشی الفقر و تأمل الغنی و لا تمهل حتّی اذا بلغت الحلقوم. قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان».

«وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً» عن الموت. إِذا جاءَ أَجَلُها المکتوب فی اللّوح المحفوظ. وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ قرأ ابو بکر بالیاء و قرأ الآخرون بالتاء علی الآیة الاولی.