گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ قال ابن عباس: اولادنا من مواهب اللَّه تعالی: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، و قد سمی اللَّه عزّ و جلّ الولد الهبة فی القرآن فی مواضع منها قوله: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا.

«نِعْمَ الْعَبْدُ» کنایة یکنی بها عن کلّ مدحة، ای نعم العبد سلیمان «إِنَّهُ أَوَّابٌ» رجّاع الی اللَّه بالعبادة.

«إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ» ای علی سلیمان، «بِالْعَشِیِّ» ای بعد الظّهر، «الصَّافِناتُ» ای الخیول الّتی تثنی احدی قوائمها و تقف علی سنبکها و السّنبک طرف مقدم الحافر.

و قیل: الصّافن من الخیل القائم بایّ صفة کانت، و فی الحدیث: «من سرّه ان یقوم له الرّجال صفونا فلیتبوّأ مقعده من النار، یعنی قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطّوال الاعناق مشتقّ من الجید.

«فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ» ای آثرت، کقوله تعالی: یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ یعنی یؤثرون. «حُبَّ الْخَیْرِ» یعنی حبّ الخیل، سمّیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.

و فی الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیمة»

و قد سمّی اللَّه عزّ و جلّ فی کتابه فی مواضع متاع الدنیا و الظّفر بها خیرا علی ماهی عند النّاس حتّی قال: «وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً».

و قوله: عَنْ ذِکْرِ رَبِّی ای علی ذکر ربی، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بِالْعَشِیِّ» و کانت فرضا علیه و سمّیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عزّ و جلّ: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ای یصلّی فیها.

قوله: حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ ای توارت الشمس بالحجاب یعنی باللیل لانّ اللیل یستر کلّ شی‌ء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشّمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علمای تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوی رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمی گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهای بحری بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهای داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبی گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهای تازیی بودند نیکو رنگ نیکو قدّ تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسی نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وی عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وی عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وی فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «رُدُّوها عَلَیَّ» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فَطَفِقَ مَسْحاً» ای ما زال یمسح، ای یقطع قطعا بالسّوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الّا و قد اباح اللَّه له ذلک و ما اباح اللَّه فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنّفه اللَّه علی عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا علی ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدّق بلحومها و کان الذّبح علی ذلک الوجه مباحا فی شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فی سبیل اللَّه و کوی ساقها و اعناقها بکیّ الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پی کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جلّ جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امّت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه اللَّه الشی‌ء فی وقت و حظره ایّاه فی وقت. و گفته‌اند: اسبان هزار بودند امّا بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وی فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازی است از نژاد آن صد است.

و روی عن علی (ع) قال: قال سلیمان بامر اللَّه عزّ و جلّ للملئکة الموکلین بالشمس، «ردّوها علیّ» یعنی الشّمس فردّوها علیه حتّی صلّی العصر فی وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدوّ «حتّی توارت بالحجاب».

قوله: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی‌ کُرْسِیِّهِ جَسَداً اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحّت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردی بود غازی پیوسته در غزاة بودی و باعلاء کلمه حقّ و اظهار دین اسلام کوشیدی، وقتی شنید که در جزیره دریا شهرستانی است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهی است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وی راه نیست از انک در پیش وی دریاست، امّا سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وی غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگی آورده نام وی جراده و کانت اکثر ما فی العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الی الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونی نهاد هم بدوستی و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زاری میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الی سلیمان الّا شزرا و لا تکلّمه الّا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وی میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهی که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبّت تو پردازم، شیاطین را فرمای تا تمثالی سازند بر صورت پدر من تا وی را می‌بینم و تسلّی خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وی بساختند و فرا پیش وی نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وی گفتند: عظّمی اباک و اسجدی له پدر خود را گرامی دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هی اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را می‌پرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنی اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدّیقا: ایّها الصّدّیق انّ الملک یعبد فی داره صنم من دون اللَّه خبر داری که در خانه ملک بت می‌پرستند؟ آصف آن قصّه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلی برآورد و لبس ثیاب الطّهرة ثیابا لا یغزلها الّا الأبکار و لا ینسجها الّا الأبکار و لا یغسلها الّا الأبکار و لم تمسّها امرأة قد رأت الدّم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزاری و خواری بگریست و بسیار تضرّع کرد و گفت: الهی غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطّاء بن الخطّاء، الهی ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فی دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام علی وجوهها، الهی لا تمح اسمی من أسماء النبیّین بخطیئتی، الهی غافر ذنب داود اغفر لی ذنبی و عزّتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت ممّا ادخلتنی فیه من دینک. و گفته‌اند: ملک سلیمان در خاتم وی بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتی آن خاتم بزنی دادی از زنان وی نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانی بود نام وی صخر و کان صاحب البحر، ربّ العالمین صورت سلیمان بر وی افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوی داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جنّ و انس او را منقاد شدند و ربّ العزّة او را بر مملکت سلیمان مسلّط کرد مگر بر زنان وی که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالی: وَ أَلْقَیْنا عَلی‌ کُرْسِیِّهِ جَسَداً این جسد شیطان است یعنی صخر که چهل روز بر کرسی سلیمان نشست هر روزی بر مقابل روزی که در خانه وی بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتی خاتمی خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسی وی نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وی و وقت را ملک از وی بستدند، روی نهاد بصحرا و روز و شب همی زارید در اللَّه و توبه همی کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدّت که صخر ملک همی راند بنی اسرائیل سیرت وی مستنکر داشتند و حکمی که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همی گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وی ظاهر گشت، مردی بود در بنی اسرائیل مانند عمر خطاب درین امّت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وی هجوم کند، شیطان بدانست که بنی اسرائیل بقصد وی برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوی دریا شد، انگشتری در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدّت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومی صیّادان را دید که صید ماهی میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیی که از ان ردی‌تر و کمتر نبود بوی انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وی بشکافت تا بشوید، انگشتری از شکم وی بیرون آمد، سلیمان انگشتری را در انگشت کرد و خدای را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که ربّ العالمین فرمود. ثُمَّ أَنابَ ای رجع الی ملکه. ثمّ انه بعث فی طلب صخر فاتی به و جعله فی صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثمّ القاه فی البحر و قال: هذا سجنک الی یوم القیمة. گفته‌اند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوی رسید آن بود که او را نهی کرده بودند که زنی خواهد بیرون از زنان بنی اسرائیل، و او بر خلاف این نهی دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوی آنچه رسید. و قیل: انّ سلیمان قال: لاطوّفنّ اللیلة علی تسعین امرأة تأتی کلّ واحدة بفارس یجاهد فی سبیل اللَّه، و لم یقل ان شاء اللَّه، فلم تحمل منهنّ الّا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.

قال النبی (ص): «فو الّذی نفس محمد بیده لو قال: ان شاء اللَّه لجاهدوا فی سبیل اللَّه فرسانا اجمعین».

قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود علی کرسیّه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثمّ تاب و اناب. و قال الشعبی: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفکّ ممّا نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السّحاب حتّی حملته الریح الیه فغذا ابنه فی السحاب خوفا من معرّة الشیطان فعاقبه اللَّه بخوفه من الشیطان و مات الولد و القی میّتا علی کرسیّه فهو الجسد الّذی ذکره اللَّه عزّ و جلّ.

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تأویله: هب لی ملکی شیئا لا یکون لاحد غیری. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فی ملکه یعلم بها النّاس انّ اللَّه قد رضی عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصّفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لی ملکا لا تسلبه منّی فی آخر عمری و تعطیه غیری کما سلبته منّی فیما مضی من عمری، و انما سأل ذلک باذن اللَّه له فی السّؤال: و قیل: «لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» ای غیری ممّن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الی یوم القیمة. و فی الخبر انّ النبیّ (ص) صلّی یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلّی البارحة فدنا منّی شیطان لیفسد علیّ صلاتی فاخذته حتی سال لعابه علی یدی فاردت ان اربطه بساریة فی المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثمّ ذکرت دعوة اخی سلیمان «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» فخلّیته.

«فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً» لینة لیست بعاصفة «حَیْثُ أَصابَ» ای قصد، کما تقول للّذی یجیبک عن المسئلة: اصبت، ای قصدت المراد.

«وَ الشَّیاطِینَ» ای سخّرنا له الشیاطین، «کُلَّ بَنَّاءٍ» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «وَ غَوَّاصٍ» یستخرجون اللّؤلؤ من البحر، و هو اوّل من استخرج له اللّؤلؤ من البحر.

«وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» یعنی مردة الشیاطین موثقة مشدودین فی القیود ما لم یؤمنوا فاذا آمنوا خلّی سبیلهم. الصّفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصّفد العطیّة لانّک تقیّد من اعطیته بمنّتک، تقول منه: اصفده، یصفده.

«هذا عَطاؤُنا» القول ها هنا مضمر، ای قلنا لسلیمان هذا الّذی ذکر عطاؤنا لک، «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» فی الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاؤنا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمّن شئت بغیر حساب، ای لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة علی ما تعطی و تمنع، قال الحسن: ما انعم اللَّه علی احد نعمة الّا علیه تبعة الّا سلیمان فانه ان اعطی أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.

و قال مقاتل: هذا فی امرا لجنّ و الشیاطین، ای اعتق من الجنّ من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.

«وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی‌» ای القربة فی الآخرة، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» یعنی الجنّة و نعیمها.

«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ» کان ایوب فی زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إِذْ نادی‌ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضمّ النون و سکون الصّاد، و معنی الکلّ واحد، ای بمشقّة و ضرّ فی بدنی و عذاب فی اهلی و مالی، و کان الشیطان سلّط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة علی اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فی ایوب نفخة خرجت به النّفاخات ثمّ تقطّرت بالدّم الاسود و اکله الدّود سبع سنین، و قیل: ثمانی عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه انّ رجلا استعانه علی دفع ظلم فلم یعنه.

و قیل: کانت مواشیه فی ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأی منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه اللَّه لرفع الدّرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصّته فی سورة الانبیاء.

فلمّا انقضت مدّة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکُضْ بِرِجْلِکَ» الارض، ففعل فنبعت عین حارّة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصحّ ظاهر بدنه، ثمّ قال له: اضرب برجلک الأخری الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصحّ باطن جسده و عاد الی اصحّ ما کان و اشبّ و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل ای ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.

«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ» احیی اللَّه عزّ و جلّ له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» ای زاده مثلهم من اولاد الصّلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.

«رَحْمَةً مِنَّا» ای رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «وَ ذِکْری‌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» یعنی اذا ابتلی لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.

«وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایّوب: «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً» و هو ملاء الکفّ من الشّجر و الحشیش.

مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبی بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیماری که فلان علّت دارد او را مداواة کنی؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنی تو مرا شفا دادی و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وی شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفته‌اند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانی کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلی گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وی در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیماری برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیماری به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وی را و تصدیق سوگند خود را دسته‌ای گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه‌ای ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وی حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود علی الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.

قتادة گفت: در حقّ این امّت همانست که در حقّ ایّوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.

«إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً» علی بلائنا، «نِعْمَ الْعَبْدُ» کان لنا، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» مقبل علی طاعته.

«وَ اذْکُرْ عِبادَنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» علی التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلّهم داخلون فی العبودّیة و الذّکر، و من وحّد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فی العبودّیة و الذّکر و غیره عطف علی العبد داخل فی الذّکر فحسب، «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» قال ابن عباس: ای اولی القوّة فی العبادة و البصیرة فی الدّین، فعبّر عن القوّة بالید لأنّ بها یکون البطش و عبّر عن المعرفة بالابصار لانّ البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدی النّعمة لانّ اللَّه تعالی انعم علیهم، تقول: ایادیک عندی مشکورة، و الایدی و الایادی النّعم. و قیل: «أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ» ای اولی العلم و العمل فالمراد بالایدی العمل و بالابصار العلم.

«إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَی الدَّارِ» نافع مضاف خواند بی‌تنوین، و المعنی: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا النّاس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکری» بمعنی الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حبّ الدّنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فی الجنّة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذِکْرَی الدَّارِ» سرای آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقی قرّا که بتنوین خوانند بی‌اضافت «ذِکْرَی الدَّارِ» سرای دنیاست، و المعنی: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، ای لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتی خالص دادیم که دیگران را نیست.

این فضیلت آنست که: ایشان را آوای جهان کردیم که تا گیتی بود ایشان را آوای نیکو بود، همانست که جای دیگر گفت: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا، وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» یعنی الثناء الحسن فی الدّنیا «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ» ای اصطفیناهم من کلّ دنس، و الاخیار جمع خیّر کمیّت و اموات.

«وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ» الیسع هو خلیفة الیاس فی قومه. و قیل: هو ابن عمّ الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیّا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلّی کلّ یوم مائة صلاة و لم یکن نبیّا و سمّی ذا الکفل لانه تکفّل بالجنّة لملک کان فی بنی اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک علی کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» ای کلّهم من الاخیار.

«هذا ذِکْرٌ» کلمة تمّ بها الکلام، ای هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، ای بیان من اللَّه لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، ای شرف لک و لقومک «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ» ای لحسن مرجع فی الآخرة.

ثمّ فسّر فقال: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» دار اقامة، «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الی فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متی جئتنی وجدت بابی مفتوحا، ای لا تمنع من الدّخول و قیل: هذا وصف بالسّعة حتّی یسافر الطّرف فی کلّ جانب.

«مُتَّکِئِینَ فِیها» ای جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یَدْعُونَ فِیها بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ» الفاکهة ما یوکل للذّة لا للغذاء «وَ شَرابٍ» یعنی: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاوّل، ای یتحکّمون فی ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشی‌ء منها: اقبل، حصل عندهم.

یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فی الجنّة منها الخمر الجاریة من العیون و فی الانهار.

«وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، ای زوجته. و «قاصِراتُ الطَّرْفِ» هی الّتی قصرت طرفها علی زوجها لا تنظر الی غیره: «أَتْرابٌ» ای لدات مستویات فی السّنّ لا عجوز فیهنّ و لا صبیّة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: علی خلق ازواجهنّ لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فی الخبر الصّحیح: «یدخل اهل الجنّة الجنّة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکلّ رجل منهم زوجتان علی کلّ زوجة سبعون حلّة یری مخّ ساقها من ورائها».

«هذا ما تُوعَدُونَ» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، ای یوعد المتّقون. و قرأ الآخرون بالتّاء، و المعنی: قل للمؤمنین هذا ما توعدون «لِیَوْمِ الْحِسابِ» ای فی یوم الحساب.

«إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ» ای فناء و انقطاع کقوله: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».

«هذا وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ» التأویل هذا هو جزاء المتّقین و نعت مآبهم، «وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ» ای لشرّ مصیر و مرجع.

«جَهَنَّمَ» بدل منه «یَصْلَوْنَها» ای یدخلونها و یقاسون حرّها، «فَبِئْسَ الْمِهادُ» ای بئس ما مهّد لهم و بئس ما مهّدوا لانفسهم. الطّاغی هو الباغی و الطّغیان و الطّغو و الطّاغیة و الطّغوی العتوّ.

«هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ» فیه تقدیم و تأخیر، ای هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحارّ الّذی انتهی حرّه و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فی حیاض النّار یسقونها، «وَ غَسَّاقٌ» ما یسیل من ابدان اهل النّار من القیح و الصّدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغسّاق الزّمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرّها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النّار. قرأ حمزة و الکسائی و حفص: «غسّاق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتّخفیف، فمن شدّد جعله اسما علی فعّال نحو الخبّاز و الطبّاخ. و من خفّف جعله اسما علی فعال نحو العذاب.

«وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ» یعنی: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغسّاق.

قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضمّ الالف علی جمع اخری مثل الکبر و الکبری، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة علی الواحد.

«هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول علی شدّة، یعنی: أنّهم یضربون بالمقامع حتّی یوقعوا انفسهم فی النّار خوفا من تلک المقامع، و المعنی یقول الخزنة للطّاغین اذا دخلوا النّار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النّار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مَرْحَباً بِهِمْ» ای بالاتباع، فیقول الخزنة: «إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ» ای صائرون الیها معکم.

«قالُوا» ای یقول لهم الاتباع: «بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا» ای زیّنتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتی صرنا الی العذاب، «فَبِئْسَ الْقَرارُ» ای بئس المستقرّ. و قوله: «مَرْحَباً» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، ای وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحّب بی‌فلان اذا قال لک مرحبا، و الرّحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکفّ، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت علیّ الارض بما رحبت و ضاقت علیّ الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.

«قالُوا رَبَّنا» هذا من قول الاتباع، «مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا» ای من شرعه و سنّه لنا هذا «فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً» ای مضاعفا علی عذابنا «فِی النَّارِ». قال ابن مسعود: یعنی حیّات و افاعی.

«وَ قالُوا» یعنی: المضلّین و الاتباع جمیعا: «ما لَنا لا نَری‌ رِجالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ» ای نعدّهم من الارذال فی الدّنیا، یعنون المؤمنین الّذین کانوا یسخرون منهم فی الدّنیا و یهزؤن بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الّذین کانوا یقولون لهم: «أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا» ثمّ ذکروا انهم کانوا یسخرون من هؤلاء فقالوا: «أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائی: «مِنَ الْأَشْرارِ أَتَّخَذْناهُمْ» موصولة الهمزة فی الدّرج مکسورة فی الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فی الحالین علی الاستفهام و یکون «ام» علی هذه القراءة بمعنی بل، و من فتح الالف فال هو علی اللفظ لا علی المعنی لیعادل «ام» فی قوله: أَمْ زاغَتْ کقوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ. و قال القرّاء: هذا من الاستفهام الّذی معناه التوبیخ و التّعجّب. «زاغت» یعنی مالت «عَنْهُمُ الْأَبْصارُ»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نری هؤلاء الّذین اتّخذناهم سخریّا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فی الدنیا تحقیرا لهم.

«إِنَّ ذلِکَ» الّذی ذکرت «لَحَقٌّ» ثمّ بیّن و صرّح فقال: «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» فی النّار حق، هذا اخبار عمّا سیکون.

«قُلْ» یا محمد لمشرکی مکة: «إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ» ای رسول اخوّفکم عذاب اللَّه، «وَ ما» لکم «مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ» لا شریک له «الْقَهَّارُ» لخلقه.

«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ» فی ملکه «الْغَفَّارُ» لمن تاب و آمن.