گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ.. خداوند کریم مهربان لطیف و رحیم ببندگان چون یونس را در شکم ماهی بزندان کرد مونس وی یاد و نام خود کرد تا همی گفت: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ» نام اللَّه چراغ ظلمت او بود، یاد اللَّه انس زحمت او بود، مهر اللَّه سبب راحت او بود، هر کرا در دل مهر اللَّه نقش بود،

گرچه اندر آب و در آتش بود

عیش او با مهر اللَّه خوش بود

نام تو چراغ ظلمت یونس گشت

آرایش هر چه در جهان مجلس گشت‌

هر چند که از روی ظاهر شکم ماهی بلای یونس بود امّا از روی باطن خلوتگاه وی بود. میخواست تا بی‌زحمت اغیار با دوست رازی گوید چنانک یونس را شکم ماهی خلوتگاه ساختند خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند، و صدیق اکبر را با مهتر عالم در آن گوشه غار خلوتگاه ساختند. همچنین هر کجا مؤمنی موحّدی است او را خلوتگاهی است و آن سینه عزیز وی است و غار سرّ وی نزول گاه لطف الهی و موضع نظر ربانی. ای مؤمن موحّد گر بنازی ترا زیبد، ور طرب کنی شاید که خود میگوید جلّ جلاله: غار سینه مؤمن تعبیه‌گاه اسرار الهیّت ماست، و بر درخت ایمان مؤمن آشیان مرغ اقبال ماست، و در مرغزار دل مؤمن چشمه فیض نظر جلال ماست، اینت خلوتگاه مبارک! اینت روضه با نزهت! اینت چشمه زلال بی هیچ آفت! غاری که ما در سینه تو سازیم مأوی گاه دیو نباشد، درختی که در باطن تو ما نشانیم که «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» بر آن درخت مرغ وسوسه شیطان آشیان‌گاه نسازد، چشمه‌ای که از ساحت سینه تو سازیم و بر جو شد از ان چشمه جز آب افضال نیاید، آن غار که در سینه تو ساختیم متعهد آن غار ما بودیم. درختی که در سینه تو نشاندیم مربی آن درخت ما بودیم، گوهر معرفت که در صدف دل تو نهادیم حارس آن گوهر ما بودیم.

در قصّه آورده‌اند که چون یونس علیه السلام از ان ظلمت نجات یافت و از ان محنت برست و با میان قوم خود شد، وحی آمد بوی که فلان مرد فخاری را گوی تا آن خنورها و پیرایه‌ها که باین یک سال ساخته و پرداخته همه بشکند و بتلف آرد، یونس باین فرمان که آمد اندهگن گشت و بر ان فخاری بخشایش کرد گفت: بار خدایا مرا رحمت می‌آید بر آن مرد که یک ساله عمل وی تباه خواهی کرد و نیست خواهد شد، آن گه اللَّه فرمود: ای یونس بخشایش می‌نمایی بر مردی که عمل یک ساله وی تباه و نیست میشود و بر صد هزار مرد از بندگان من بخشایش ننمودی و هلاک و عذاب ایشان خواستی یا یونس لم تخلقهم و لو خلقتهم لرحمتهم.

بشر حافی را بخواب دیدند گفتند حق تعالی با تو چه کرد؟ گفت با من عتاب کرد گفت: ای بشر حافی آن همه خوف و وجل در دنیا ترا از بهر چه بود؟ اما علمت انّ الرحمة و الکرم صفتی ندانستی که رحمت و کرم صفت منست؟! فردا مصطفی عربی را در کار گنهکاران امّت شفاعت دهد تا آن گه که گوید خداوندا مرا در حق کسانی شفاعت ده که هرگز هیچ نیکی نکرده‌اند، فیقول اللَّه عز و جل یا محمد هذا لی ای محمد این یکی مراست حق من و سزای من است، آن گه خطاب آید که: اخرجوا من النّار من ذکرنی مرّة فی مقام أو خاف منّی فی وقت.

این آن رحمت است که سؤال در وی گم گشت، این آن لطف است که اندیشه در وی نیست گشت، این آن کرم است که و هم در و متحیّر گشت، این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت، بنده اگر طاعت کنی قبول بر من، ور سؤال کنی عطا بر من، ور گناه کنی عفو بر من، آب در جوی من راحت در کوی من، طرب در طلب من انس با جمال من، سرور ببقای من شادی بلقای من.

وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت: یکی در شکر وجد یکی در برق کشف، یکی در حیرت شهود یکی در نور قرب، یکی در ولایت وجود یکی در بهاء جمع یکی در حقیقت افراد. این هفت دریاست بر سر کوی توحید نهاده، رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوی توحید رسد و استسقای این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفی علیه الصلاة و السلام خبر داد که: «انزل القرآن علی سبعة احرف کلّها کاف شاف لکلّ آیة منها ظهر و بطن و لکلّ حرف حدّ و مطلع».

و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سدّه رسالت آن مهتر عالم (ص) گذر کنید و هر موجی از شرع او توقیعی بستانید و هر قطره‌ای از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشائید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت: هر حقیقتی که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستی وی گواهی ندهد آن مقبول حق نشود.

«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا...» الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکی علم دیگر ارادت سوم حکمت. اوّل سبق علم است، پیش از کرد دانست که می‌باید کرد، دیگر سبق ارادت است، آنچه دانست که باید کرد خواست که کند، سوم سبق حکمت است، آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد. و بدان که اللَّه را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست. او را ناآمده نقد است و گذشته یاد، آن تویی که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت، او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست، از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت، دی و فردا بنزدیک او نیست، او در عزّت دائم است و بقدر خویش قائم جل جلاله و عظم شأنه. اینست سرّ آن سخن که عبد اللَّه بن مسعود گفت: انّ ربکم لیس عنده لیل و لا نهار. نظیر آیت خوان «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی‌»، عبدی پیش از ان که تو گفتی که من بنده توام من گفته‌ام که من خداوند توام، «إِنَّما إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» پیش از ان که تو گفتی که من دوست توام من گفته‌ام که من دوست توام «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ». عبدی تو نبودی و من ترا بودم خود را بعزّت بودم ترا برحمت بودم‌

«کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».

پیر طریقت گفت: از کجا بازیابم آن روز که تو مرا بودی و من نبودم، تا باز آن روز نرسم میان آتش و دودم، ور بدو گیتی آن روز را بازیابم بر سودم، و ربود تو دریابم بنبود خود خشنودم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode