گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فی کفایته ایاکم، امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الّذین اجتمعوا علی محاربة الرّسول (ص) و المؤمنین فجاءوا و حاصروا رسول اللَّه بضعة و عشرین یوما، و هم قریش و غطفان و یهود بنی النضیر و قریظة فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً و هی الصّبا. قال عکرمة: انّ ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشّمال: انطلقی بنصر النّبی (ص). فقالت الشمال: انّ الحرّة لا تسری باللّیل، و کانت الرّیح الّتی ارسلت الیهم الصّبا.

قال النبی (ص) نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدّبور.

وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها هم الملائکة، و لم تقاتل الملائکة یومئذ فبعث اللَّه عز و جل علیهم تلک اللّیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النّیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فی بعض و ارسل اللَّه علیهم الرّعب و کثر تکبیر الملائکة فی جوانب‌ عسکرهم حتی کان سیّد کلّ حیّ یقول «یا بنی فلان هلمّ الیّ»، فاذا اجتمعوا عنده قال: «النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب»، فانهزموا من غیر قتال.

وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً، نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق، و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که: چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان، کعب اشرف را بکشتند، و یهود بنی النضیر را از مدینه بیرون کردند حیی اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهی جهودان برخاستند و رفتند سوی مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یاری خواستند بر حرب محمد. قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعی عظیم فراهم آمدند، قریب پانزده هزار از بنی غطفان و بنی فزاره و بنی کنانة و اهل تهامه و غیر آن. قریش بیرون آمدند و قائد ایشان ابو سفیان بن حرب، اسمه صخر ثمّ اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه. فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن، و هو من المؤلّفة قلوبهم. خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکی گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و، هم پشت باشند. رسول خدا با یاران گفت: اکنون تدبیر چیست؟ سلمان گفت: من در دیار و نواحی پارس دیده‌ام که چون از دشمن بر بیم باشند، گرد بر گرد شهر خویش خندقی سازند دفع دشمن را. رسول علیه الصلاة و السّلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقی گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن، و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز. و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردی با قوّت بود. مهاجران گفتند: سلمان منّا و انصار گفتند: سلمان منّا رسول خدا گفت: نه آن و نه این‌ «سلمان منّا اهل البیت».

عمرو بن عوف گفت: من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنی و شش مرد انصاری، و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده.

لختی فرو بردیم، سنگی سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت. سلمان رفت و رسول‌ خدا را از آن سنگ خبر داد. رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتی زد بر آن سنگ و لختی از آن بشکافت و نوری عظیم از آن ضربت بتافت، چنان که همه نواحی مدینه روشن گشت، گویی چراغی روشن بیفروختند در شبی تاریک. رسول خدا تکبیری کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند. یک ضربت دیگر زد و نوری دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند، و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند.

رسول خدا گفت: در آن نور که اول بتافت قصرهای حیره و مدائن کسری بر دیده قدس ما عرضه کردند، آن را دیدم کانیاب الکلاب، همچون دندان سگان. و در نور دوم قصرهای زمین روم دیدم و در سوم قصرهای صنعا کانها انیاب، و جبرئیل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امّت تو آرند و ملک امّت تو آنجا برسد مسلمانان شادی کردند و گفتند: حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد. و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد اللَّه ابیّ و اصحاب وی: این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد! فتح شام و فارس ما را وعده میدهد! و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم! این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. انس مالک گفت رضی اللَّه عنه: روز خندق، یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرمای سخت بود آن روز، و بخوشدلی آن رنج و دشخواری همی کشیدند. رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید، گفت: «اللهم انّ العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین».

ایشان جواب دادند که:

نحن الذین بایعوا محمدا

علی الجهاد ما بقینا ابدا

و عن البراء بن عازب قال: کان النبی (ص) ینقل التّراب یوم الخندق حتی اغبرّ بطنه یقول:

و اللَّه لولا اللَّه ما اهتدینا

و لا تصدّقنا و لا صلّینا

فانزلن سکینة علینا

و ثبّت الاقدام ان لاقینا

انّ الاولی قد بغوا علینا

اذا ارادوا فتنة ابینا

چون خندق تمام شد، لشکر کفار بمدینه رسیدند، خندق دیدند گفتند: این عرب را نبودست. لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود، و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند. بو سفیان، حییّ اخطب را فرستاد بمردمان قریظه، تا آن عهد که با محمد کرده‌اند نقض کنند، و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود. کعب چون شنید که حییّ آمد، در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد. حییّ گفت: در باز کن تا با تو سخنی بگویم. کعب گفت: باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدی که با محمد کرده‌ام نشکنم. حیی با وی همی پیچید و همی افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد. خبر برسول خدا آمد، رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند. ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وی را دیدند حرب را ساخته، بازگشتند و رسول را خبر کردند. رسول غمگین شد، و کار بر مسلمانان صعب شد. سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگی بغایت و منافقان متمرّد شدند و بعضی از ایشان همی گریختند و بهانه همی آوردند که إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ، و قومی ظنهای بد همی بردند چنان که اللَّه فرمود: وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت، پس رسول کس فرستاد به بنی غطفان برئیس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف، و گفت: ثلثی از خرمای مدینه بشما دهم، باز گردید و قوم خود را ببرید. ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند، لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند، رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد. سعد معاذ گفت: اگر باین وحی آمده سمعا و طاعة، و اگر وحی نیامده، آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که ربّ العالمین ما را باسلام گرامی کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد، ایشان را رشوت کی دهیم؟! بعزّت آن خدای که ترا براستی بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر، و بقضای حق رضا دادیم. رسول خدا از آن سخن شاد شد، فرمود: من بدان میگفتم که عرب روی بایشان نهاده بودند، خواستم تا لختی از ایشان کم شوند. و در آن یک ماه که حصار مدینه بود، هیچ قتال نرفت مگر آنکه: روزی جوقی سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابی جهل و وهیب بن ابی وهب و نوفل بن عبد اللَّه سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود، با بطشی و قوّتی و ترکیبی تمام مبارزت خواست و شعر گفت. علی بن ابی طالب (ع) پیش وی رفت. عمرو گفت: یا علی من نخواهم که تو بدست من کشته شوی. علی گفت: من خواهم که تو بدست من کشته شوی. عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با علی بهم برآویختند، گردی از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین. چون گرد باز نشست، علی وی را کشته بود. رسول خدا فرمود: «لا فتی الا علی و لا سیف الا ذو الفقار».

وهیب زره بیفکند و بگریخت. علی شمشیری زد بر زین و اسب وی، زین و اسب بدو نیم کرد. پس دیگری از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند، و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد. عبد الرحمن بن ابی بکر هنوز در اسلام نیامده بود، بیرون آمد و مبارزت خواست.

ابو بکر صدیق رضی اللَّه عنه فرا پیش آمد عبد الرّحمن چون روی پدر دید، برگشت.

پس با ابو بکر گفتند: اگرت پسر حرب کردی با تو، چه خواستی کرد تو با وی؟

ابو بکر گفت: بآن خدایی که یگانه و یکتاست که باز نگشتمی تا وی را کشتمی یا او مرا کشتی. سعد معاذ را تیری بزرگ اکحل آمد، گفت: الهی این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم، آن گه اگر گشاده شود شاید.

خیمه‌ای بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند، جهودی گرد آن خیمه‌ میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد، صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودی بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت، پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند، مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادی گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همی کرد: «اللّهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب».

پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنی غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت: من مسلمانم و مسلمانی پنهان دارم، مرا چه فرمایی؟ رسول گفت: تو یک تن چه توانی کرد؟ مگر خداعی که‌«الحرب خدعة».

پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وی و میان ایشان در روزگار گذشته دوستی بود، گفت: مرا چه دانید و چون شناسید؟ گفتند: دوستی ناصح! گفت اکنون نصیحت من بشنوید! قریش و غطفان اینجا بیگانه‌اند، خانه و سرای ایشان از شما دور است، آمده‌اند تا اگر غنیمتی یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند، پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید. گفتند: راست همی گویی نصیحت همی کنی، اکنون ما را چه باید کرد؟ گفت: چون ایشان شما را بحرب خوانند، گوئید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید، تا آن گه که از محمد ایمن شویم. گفتند این صواب است و نیکو، ما همین کنیم. پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست داری من شما را و دشمنی من محمد را، و من شما را نصیحتی کنم اگر پذیرید. گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم.

نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شده‌اند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد. ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشی و با ما صلح کنی، محمد گفت این صواب است، اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست، نگر که هشیار باشید و دانید که چه می‌باید کرد. از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت، شب شنبه پیش آمد. قریش و غطفان، عکرمه را فرستادند با گروهی مردمان و بنی قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم، فردا روز شنبه می‌باید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکی ظاهر شود و مردمان ازین تنگی و دشخواری برهند. ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید، ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم. ایشان گفتند: صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد. هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرّق در میان ایشان افتاد. پس رسول خدا حذیفه را گفت: رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه می‌سگالند. حذیفه گفت: چون بمیان ایشان رسیدم، باد عاصف دیدم بر ایشان مسلّط شده و سپاه حق در ایشان افتاده، باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همی افکند و ستوران همی رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همی داد که ای مردمان، لشکر از گرسنگی و سرما و سختی بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بی‌علفی، و قریظه عهدی که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وی طاقت نماند، شما همه باز گردید که من بازگشتم. این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود، از رعب که در دل وی بود چندان هوش نداشت که زانوی اشتر بگشادی پس از اشتر فرو آمد و زانوی وی بگشاد. حذیفه گفت اگر نه آن بودی که رسول خدا مرا گفته بود، نگر که ایشان را نیازاری، و رنه من او را آن ساعت بکشتمی. لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامه‌های اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همی انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همی ربود و می‌افکند و فریشتگان تکبیر همی گفتند و ایشان را همی راندند.

اینست که رب العالمین فرمود: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً.

إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ ای من فوق الوادی من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدی فی بنی اسد و حیی بن اخطب فی یهود قریظه.

وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ یعنی من بطن الوادی من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فی قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمی من قبل الخندق.

وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ ای مالت و شخصت من الرّعب، و قیل زاغت عن کلّ شی‌ء فلم ینظروا الا الی عدوّها. و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم.

وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ ای کادت تبلغ فانّ القلب اذا بلغ الحنجر مات الانسان. الحنجر جوف الحلقوم، و هذا علی التّمثیل عبّر به عن شدّة الخوف.

تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الالف زائدة المراد بها النّصب، لذلک حذفها من حذفها من القرّاء و حذف الالف قراءة اهل البصرة و حمزة و الباقون علی اثبات الالف فی الظّنون و الرّسول و السبیل، و القرآن عربی و العرب تحبّ ازدواج الکلام و تساوی القوافی و آیات السورة و آخرها علی الالف. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ای ظنونا مختلفة فالمخلص یظنّ انّ اللَّه ینجز وعده فی اعلاء رسوله علی عدوّه و الضّعیف یظنّ غیر ذلک لما یری من کثرة العدوّ و المنافق یقول: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.

هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ العرب تکنی بالمکان عن الزّمان و بالزّمان عن المکان، و التّأویل ذاک حین ابتلی المؤمنون بالحصر و القتال لیتبیّن المخلص من المنافق.

وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً ای حرّکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التّمحیص فثبتوا علی ایمانهم، و الزّلزلة شدة الحرکة. این چنانست که عجم گویند: فلان کس را از جای ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل.

روی ابو سعید الخدری قال: قلنا یوم الخندق یا رسول اللَّه هل من شی‌ء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر؟ قال: «نعم، قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا» قال فقلناها فضرب وجوه أعداء اللَّه بالرّیح فانهزموا. وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد اللَّه بن ابیّ و اصحابه: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً ای یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و اللَّه الغرور ای الباطل، و قیل: قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین: ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان.

وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ ای من المنافقین و هم اوس قبطی و اصحابه: یا أَهْلَ یَثْرِبَ یثرب، اسم ارض المدینة فی جانب منها. و فی بعض الاخبار انّ النّبی (ص) نهی ان تسمّی المدینة یثرب و قال هی طابة کانّه کره هذه اللفظ.

لا مُقامَ لَکُمْ قراءة العامّة بفتح المیم، ای لا مکان لکم تنزلون و تقیمون فیه و قرأ حفص بضم المیم و هو المصدر، ای لا اقامة لکم.

فَارْجِعُوا الی منازلکم عن اتّباع محمد (ص) و قیل: فارجعوا عن القتال الی مساکنکم.

وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ ای خالیة ضایعه و هی ممّا یلی العدوّ و تخشی علیها السراق، و قیل: إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ ای معورة للسراق غیر حصینة. یقال: اعورت بیوت القوم اذ ذهبوا عنه و اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل للضّرب و الطّعن و تقول عور المکان یعور عورا و بیت عور و بیوت عورة و عورة ای ذات عورة و العورة کلّ ما خیف علیه او کره انکشافه. و قرئ فی الشواذّ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ بکسر الواو ای قصیرة الجدران یسهل دخول السراق علیها فکذّبهم اللَّه عزّ و جلّ فقال: وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ، ای هی حصینة و ما هی بعورة، و قیل: زعموا انّ بها عدوّا من جملة العسکر فبعث رسول اللَّه (ص) فلم یجد بها عدوّا.

إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِراراً ای ما یریدون بهذا القول الا فرارا من القتال ثم اخبر اللَّه سبحانه عن الغیب الذی هو سوء نیّات الّذین قالوا إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ فقال و لو دخل العدوّ علیهم بیوتهم من جوانب المدینة یعنی من ایّ جانب دخلت ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ی الارتداد و الکفر و الکون مع المشرکین علی المؤمنین فی الحرب لَآتَوْها یعنی لاعطوها و اجابوهم الی ذلک.

وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا یَسِیراً ای ما تلبّثوا بالاجابه الا قلیلا ای اسرعوا الاجابة الی الشرک طیبة به انفسهم، و قرأ اهل الحجاز لَآتَوْها مقصورة یعنی لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تَلَبَّثُوا بِها ای بالمدینة بعد ذلک إِلَّا یَسِیراً حتّی یاتیهم اللَّه بالعذاب.

وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ یعنی بنی حارثه همّوا یوم احد ان یفشلوا مع بنی سلمة فلمّا نزل فیهم ما نزل، عاهدوا اللَّه عزّ و جلّ ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم اللَّه ذلک العهد، و قیل مِنْ قَبْلُ یعنی من قبل مجی‌ء الاحزاب عاهدوا رسول اللَّه (ص) و حلفوا الا ینهزمون، فیولّون أعداءهم ادبارهم یقال لکلّ منهزم ولّی دبره.

وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا ای مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقی ای طالبته به.

و منه قوله: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ای طولبت بها، و قیل انّ العهد المسؤل ان یحاسب و یجازی علیه.

قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل، الّذی کتب علیکم لانّ من حضر اجله مات او قتل. وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا ای لا تمتّعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هی قلیل.

قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ یمنعکم من عذابا للَّه إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً فی الدّنیا او من عذاب اللَّه فی الآخرة، و قیل معناه: من یقدر علی دفع قضاء اللَّه فیکم إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً قتلا او هزیمة او جراحة أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً هاهنا اضمار یعنی و من ذا الّذی یخذلکم او یحرمکم ان اراد بکم رحمة و ظفرا و نصرا و غنیمة یعنی فاذا علمتم انّه لا دافع و لا رادّ لقضاء اللَّه و لا مردّ لامره فاعلموا انّه لا یضرّکم الثّبات و لا ینفعکم الفرار.

وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا ای قریبا ینفعهم وَ لا نَصِیراً ای ناصرا یمنعهم.

قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ ای المثبطین النّاس عن رسول اللَّه (ص).

وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا ارجعوا الینا و دعوا محمدا و اصحابه فلا تشهدوا معه الحرب فانا نخاف علیکم الهلاک. جاء فی انّ المعوّقین کانوا رؤساء المنافقین قالوا لاتباعهم یوم الاحزاب: دعوا هذا الرّجل فانه هالک و اقبلوا نحونا.

وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ ای الحرب، إِلَّا قَلِیلًا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل للَّه لکان کثیرا.

أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ جمع شحیح و هو البخیل، ای بخلاء علیکم بکلّ خیر لا یحبّون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من اللَّه خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فی سبیل اللَّه و النصرة، و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم اللَّه تعالی بالبخل و الجبن ای هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشّحة علی الحال من قوله: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا ای جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق علی فقراء المسلمین و قیل نصب علی الذّم.

فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ ای خوف القتال رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ فی احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کَالَّذِی یُغْشی‌ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ ای کدوران عین الّذی یغشی علیه من الموت، و ذلک انّ المغشی علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره، ای یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف.

فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ ای انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، ای جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فی طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فی الحدیث لیس منا من سلق ای صاح فی المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق ای بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم ای یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة ای صخبت.

أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ ای عند الغنیمة یتشاحّون المؤمنین، و کرّر اشحّة لانّ الشحّ الاوّل یرید به البخل بالمعونة فی الحرب و لهذا قال وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا و بالثّانی یرید به البخل بالمال و الغنیمة.

أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا ای من کان هذا صفته فلیس بمؤمن.

فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً ای کان احباط اعمالهم علی اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.

یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا ای یظنّ المنافقون انّ الاحزاب الّذین تحزبوا علی رسول اللَّه (ص) من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا، و قیل: یظنّ المنافقون انّ الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم انّ النّبی (ص) لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین، و انّ الاحزاب لم یذهبوا عنهم الی مواضعهم و انّما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة.

ثمّ قال: وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ ای ان یعودوا، یَوَدُّوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین ای فی البادیة مع الاعراب، یقال: بدا، یبدوا، فهو باد اذا خرج الی البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتّسع لهم مسالک الفرار، و قیل: هم فی بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفّار لکانت منیّتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فی بعض البوادی.

یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ ای اخبارکم، و قرأ یعقوب یساءلون مشدّدة ممدودة ای یتساءلون.

وَ لَوْ کانُوا فِیکُمْ یعنی لو کان هؤلاء المنافقون فیکم.

ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا یقیمون به عذرهم فیقولون قد قاتلنا، و قال مقاتل: ما قاتلوا الا قلیلا یعنی الا ریاء و سمعة من غیر حسبة و ما لم یکن للَّه فهو قلیل.

لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، قرأ عاصم: اسوة حیث کان بضمّ الهمزة و الباقون بکسرها، و هما لغتان، ای قدوة صالحة. یقال: لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة، و و قیل: الاسوة المشارکة فی الامر، و معنی الایة: من یتوقع الخیر من اللَّه و یری ما یصیبه من الشدائد من جهته فمن حکمه ان یتعزّی بالنّبی (ص) و یرضی به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولی عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون.

قوله: لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ قال ابن عباس: یرجوا ثواب اللَّه، و قال مقاتل: یخشی اللَّه و الیوم الآخر، یعنی یخشی یوم البعث ان رأی فیه جزاء الاعمال.

وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً لانّ المنافقین لا یذکرون اللَّه الا قلیلا. قال ابن جریر: هذا عتاب من اللَّه للّذین تخلّفوا عن النّبی (ص) بالمدینة یقول: کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فانّ من یرجوا ثواب اللَّه و رحمته فی الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول اللَّه (ص) و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان. ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ یعنی اجتماع الاحزاب علی رسول اللَّه (ص).

قالُوا تسلیما لامر اللَّه و تصدیقا لوعده: هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و لهم وعدهم اللَّه و رسوله ان یصیبهم البلوی فی اموالهم و انفسهم فی قوله: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ و فی قوله: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و فی قوله: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ... الایة، و فی قوله: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الی قوله: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ فلمّا اشتدّ بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکّوا فی الدّین، بل قالوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ ما زادَهُمْ ما نزل بهم من الشّدائد إِلَّا إِیماناً تصدیقا للَّه وَ تَسْلِیماً لامر اللَّه. و التسلیم و الاسلام معناهما واحد، و هو تسلیم الامر الی اللَّه و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضی منه بقضائه فیهم.