گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» انّما سأله اهل مکّة من تلقین الیهود، مشرکان مکّه از تلقین جهودان پرسیدند از مصطفی (ص) که در گذشتگان و پیشینیان مردی طوّاف بود که بشرق و غرب رسید آن مرد کیست و قصّه وی چیست؟ ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: «قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»

سأخبرکم من اللَّه، و قیل من ذی القرنین ای محمد ایشان را جواب ده که آری بر شما خوانم قصّه او و آگاهی دهم شما را از احوال و سر گذشت او این ذو القرنین نام وی بعربی عمرو بود و گفته‌اند عیّاش بود و بعبرانی اسکندر و اسکندریه بوی باز خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جیّ بزمین اصفهان و سمرقند و مرو و هرات بزمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس بود ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحاق بن ابرهیم‌اند. وهب منبه گفت: کان ذو القرنین رجلا من الرّوم ابن عجوز من عجائزها لیس لها ولد غیره. و در نبوّت وی علما مختلف‌اند، قومی گفتند پیغامبر بود که اللَّه تعالی گفت: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» و این خطاب جز با پیغامبران نبود، قومی گفتند پیغامبر نبود اما مردی بسامان بود نیک مرد، ناصح، ملکی عادل و فاضل. و خطاب «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» بمعنی الهامست چنانک گفت: «أَوْحی‌ رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ».

قومی گفتند پیغامبر بود اما نه مرسل بود و این قول بصحّت و صواب نزدیک تر است. و در خبری آمده که رسول خدا (ص) گفت: لا ادری ا کان ذو القرنین نبیّا ام لا،اگر این خبر درستست پس خوض کردن در آن تکلّف و تعسّف است.

و گفته‌اند چهار کس‌اند که ملک ایشان بهمه جهان برسید دو مؤمن: سلیمان بن داود و ذو القرنین، و دو کافر: نمرود و بخت‌نصر. و سبب آن که او را ذو القرنین گفتند علما را در آن اقوالست یک قول آنست که: بلغ قرنی الارض المشرق و المغرب بدو گوشه زمین رسید هم مشرق و هم مغرب چنان که قرآن بیان کرده، و گفته‌اند او را دو گیسو بود سخت تمام و نیکو بمروارید بافته، ای کانت له ذوابتان و الذّؤابة تسمّی قرنا. و قیل کان علی رأسه شبه قرنین صغیرین تواریهما العمامة.

وهب منبه گفت دو گوشه پیشانی وی از مس بود و این قولی بعید است.

امیر المؤمنین علی (ع) گفت: عاش مائة سنة فقتل ثمّ احیاه اللَّه و عاش مائة اخری فصحب فی الدّنیا قرنین.

و قیل لانّه ملک فارس و الرّوم، و قیل کان کریم الطّرفین، و قیل لانّه اعطی علم الظّاهر و الباطن، و قیل لانّه دخل النّور و الظّلمة، و قیل رأی فی المنام کانّه اخذ بقرنی الشّمس فاخبر برؤیاه فسمّی ذو القرنین.

«إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» ای مکّنّاه من التّصرف فیها علی حسب ارادته، و قیل سهلنا علیه السّیر فیها و دلّلنا له طرقها، «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ سَبَباً» ای آتیناه من کلّ شی‌ء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبّب به الیه.

«فَأَتْبَعَ» ثمّ اتّبع، بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقی «فَأَتْبَعَ» ثمّ اتبع، بقطع خوانند بی تشدید و معنی قطع ادراک است و معنی وصل اتّباع اثر اگر چه ادراک نبود، تقول العرب اتّبعته حتّی اتبعته ای اتّبعت اثره حتّی اذا ادرکته، و المعنی «فَأَتْبَعَ سَبَباً» ای طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المدائن و قتل الاعداء، گفته‌اند معنی تمکین وی در زمین آنست که آب در زیر قدم وی بسته داشتند و زمین از بهر وی در نوشتند و میغ در هوا او را مسخّر کردند و او را عمر دراز دادند و در برّ و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حقّ وی چنان بود که باد در حقّ سلیمان مسخّر و نرم.

و گفته‌اند که چهار علم بچهار کس دادند: علم أسماء به آدم، لقوله: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ». و علم تعبیر به یوسف: «وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ». و علم غیب به خضر «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». و علم طلسم به ذو القرنین: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ سَبَباً».

... «فَأَتْبَعَ سَبَباً» سبب در قرآن بر وجوه است: یکی بمعنی باب چنان که گفت: «لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ، أَسْبابَ السَّماواتِ» ای ابوابها. دیگر بمعنی دوستی: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» ای المودّات. سوم بمعنی رسن: «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ»ای بحبل. چهارم بمعنی طریق چنانک گفت: «فَأَتْبَعَ سَبَباً» ای طریقا الی البلدان.

روایت کنند از وهب منبه که ربّ العالمین ذو القرنین را گفت: یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است: یکی مشرق آنجا امتی‌اند که ایشان را ناسک گویند. دیگر کرانه مغرب است امتی دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است. کرانه سوم جابلقا است قومی دارند که ایشان را هاویل گویند. کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومی دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست، و بیرون ازین چهار امّت امّتهای دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج، ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشی و خلق را بر دین حق خوانی و بر سنن صواب رانی، ذو القرنین گفت: الهی انّک قد ندبتنی الی امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرّءوف الرّحیم الّذی لا تکلّف نفسا الّا وسعها و لا تحملها الّا طاقتها بل انت ترحمها بایّ قوة اکاثرهم و بایّ حیلة اکابرهم و بایّ لسان اناطقهم و بایّ حجّة اخاصمهم بار خدایا دانی که من ضعیفم و آنچ مرا می‌فرمایی کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندی کریم مهربان که هر کسی را بار آن بر نهی که برتابد و آن فرمایی که تواند، خداوندا چون سخن گویم با ایشان؟ و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم، بچه حجّت با ایشان خصومت گیرم؟ بکدام قوّت و عدّت با ایشان بکاوم؟ بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههای مختلف چون راه برم؟ اللَّه تعالی گفت جلّ جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوّت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدّت تمام، و آن گه نور و ظلمت ترا مسخّر گردانم تا نور از پیش همی‌رود و راه می‌برد و ظلمت از پی همی‌آید و حیاطت همی‌کند، آری ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوی و تن ضعیف، لکن چون مولی یار بود، همه کارها چون نگار بود. ذو القرنین بفرمان اللَّه تعالی فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وی هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگی، رفت سوی مغرب چنانک ربّ العزّه گفت: «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو می‌شود، چشمه‌ای دید عظیم، آبی تاریک و گلی سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو می‌شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که ربّ العالمین گفت: «وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمئة خوانند بهمزه بی الف، ای ذات حمأة و هو الطّین الاسود، و فی ذلک یقول الشّاعر:

قد کان ذو القرنین عمّی مسلما

ملکا تدین له الملوک و تحشد

بلغ المشارق و المغارب ینبغی

اسباب امر من حکیم مرشد

فرأی مغیب الشّمس عند مآبها

فی عین ذی خلب و ثأط حرمد

الخلب الطّین و الثأط الحمأة و الحرمد الاسود، و قرأ الباقون «فی عین حامیة» بالالف من غیر همز ای حارّة.

روی ابو ذر قال کنت ردف النّبی (ص) فقال یا با ذر این تغرب هذه؟

قلت اللَّه و رسوله اعلم، قال فانّها تغرب فی عین حامیة.

و گفته‌اند معنی آیت آنست که ذو القرنین را چنان نمود که آفتاب بآن چشمه فرو می‌شود همچون کسی که در دریا بود چنان نماید که آفتاب از دریا بر می‌آید و هم بدریا فرو می‌شود، یا در بیابان بود چنان نماید که آفتاب از بیابان بر می‌آید و هم ببیابان فرو میشود، بچشم نگرند چنین نماید و حقیقت خلاف این باشد.

... «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» ذو القرنین که آنجا رسید بنزدیک آن چشمه قومی یافت یعنی شارستانی عظیم دید در آن خلقی عظیم فراوان بودند یعنی ناسک، ایشان را قوت و قامت تمام و سلاح و ساز جنگ ساخته، زبانهاشان مختلف و هواهاشان پراکنده، جامه‌هاشان پوست صیدی و طعامها صید دریایی، همه کافر که در میان ایشان یک مؤمن نه، ذو القرنین ایشان را بر توحید دعوت کرد و دین حق بر ایشان عرضه کرد، قومی بگرویدند و قومی نه، پس ربّ العالمین گفت: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ»

آن کس که گوید ذو القرنین پیغامبر بود این قول بمعنی وحی باشد، یعنی اوحی اللَّه الیه بهذا، و آن کس که گوید پیغامبر نبود، پس آن را دو قول گفته‌اند: یکی اوحی اللَّه الی نبیّ فامره النّبیّ به، و الثانی کان الهاما و القاء فی القلب: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» ای امّا ان تعذّبهم بالسّیف ان اصرّوا علی کفرهم و لم یدخلوا فی الاسلام، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» باکرامهم و تعلیمهم شرایع الدّین ان آمنوا. و قیل العذاب القتل و اتّخاذ الحسن الاسر، یعنی تأسرهم فتعلمهم الهدی و تبصرهم الرّشاد.

«قالَ» ذو القرنین، «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» ای کفر، «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» انا و من معی بالقتل، «ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‌ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» فی القیامة لم یعهد مثله.

«وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‌» عمل صالح اینجا شهادتست و قربان و ختان که اعلام دین‌اند، «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‌» حمزه و کسایی و حفص و یعقوب جزاء بنصب و تنوین خوانند یعنی فله الحسنی جزاء یکون مصدرا فی موضع الحال، ای فله الحسنی مجزیا بها و الحسنی صفة و موصوفها الخلال او المکافاة و التّقدیر فله الخلال او المکافاة الحسنی، و قرأ الباقون «جَزاءً الْحُسْنی‌» برفع جزاء و اضافته و الوجه انّ جزاء مبتداء و له خبره و الحسنی مضاف الیها و هی صفة الخلال ایضا و تقدیره فله جزاء الخلال الحسنی و الخلال ها هنا الاعمال الصّالحة، و فی القراءة الاولی انواع الثّواب. و قیل الحسنی فی القراءة الاولی الجنّة، و صحّ فی الخبر انّ الحسنی الجنّة، «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» ای تلین له القول و تهوّن علیه الامر، و قیل نستعمله ما یتیسّر له، و قیل تأمره بطاعة اللَّه مع احساننا الیه.

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» قال ابن عباس ثمّ سلک طریقا آخر یوصله الی المشرق.

«حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» سار من المغرب نحو المشرق حیث ظنّ الشّمس تطلع منه، و قیل حتّی لم یبق بینه و بین مطلع الشّمس احد، «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‌ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»

قال قتادة لم یکن بینهم و بین الشّمس ستر و ذلک انّهم کانوا فی مکان لا یستقرّ علیهم بناء و انّهم کانوا فی اسراب لهم حتّی اذا زالت الشّمس عنهم خرجوا الی معایشهم و حروثهم. قال الحسن کانت ارضهم ارضا لا یحتمل البناء و کانوا اذا طلعت علیهم الشّمس تهوّروا فی الماء فاذا ارتفعت عنهم خرجوا فتراعوا کما تراعی البهائم. و قیل یصطادون السّمک فیطرحونه فی الشّمس فینضبح فذلک طعامهم.

میگویند این زمین که مطلع شمس است و راء چین است و در آن زمین کوه و درخت و نباتیست که آفتاب ازیشان باز دارد، و حرارت آفتاب چنانست که بر هر کس که تابد در وقت بسوزد، ربّ العزّه آنجا خلقی آفریده که ایشان را منسک گویند، و گفته‌اند: تاریس عراة حفاة عتاة عن الحقّ، سیاهانند بر مثال زنج، برهنگانند میان پوست تن ایشان و شعاع آفتاب هیچ حجاب نیست از لباس و غیر آن مگر گوشهای ایشان که گوشهای بزرگ دارند و بالای ایشان کوتاه است، یک گوش خویش بر زمین فرش سازند و یکی بر زبر خویش لباس سازند، و گفته‌اند که از خلق خدا جامه پوشان در جنب ایشان کم از عشر ایشانند.

«کَذلِکَ» ای کما بلغ مغرب الشّمس فکذلک بلغ مطلعها، و قیل کما وجد القبیل عند مغرب الشّمس فی الکفر و حکم فیهم کذلک وجد عند مطلع الشّمس فحکم فیهم بحکم اولئک، و قیل انّ اللَّه عزّ و جل لمّا قصّ علیه خبرهم قال کذلک ای کذلک امرهم و الخبر عنهم کما قصصنا علیک، ثمّ استأنف فقال: «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ» ای بما عند ذی القرنین من الجنود و العدّة، «خُبْراً» ای علما لم یخف علینا شی‌ء منها لانّا اعطیناه ذلک، و خبرا نصب علی المصدر لانّ فی احطنا معنی خبرناه.

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» ای سار عرضا.

«حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ای المکان الّذی بنی فیه السّدّ و هو بین جبلی‌ ارمینیّة و آذربیجان، و قیل السدّان جبلان منیفان من ورائهما یاجوج و ماجوج.

قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السّدّین بفتح السّین، و کذلک: «بَیْنَهُمْ سَدًّا» و قرأ فی یس: «سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا» بفتح السین، و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضمّ السّین فی الاحرف الاربعة، و قرأ حمزة و الکسائی «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» بضم السّین و فتح السّین فی الثلاثة الباقیة، و قرأ حفص عن عاصم بفتح السّین فی الاحرف الاربعة و السدّ و السدّ لغتان بمعنی واحد کالضّعف و الضّعف و الفقر و الفقر. و قال ابو عبید ما کان من اللَّه کالجبال و الشّعاب فهو سدّ بالضمّ و ما کان من الآدمی فهو سدّ بالفتح. و قال الاخفش السدّ بالفتح اکثر استعمالا من السدّ بالضّمّ. و قال ابو علی السّدّ بالفتح مصدر سددته و السّدّ بالضم المسدود کالاکل و الاکل، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما» ای من دون اهل الغرب و اهل الشرق، «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» ای لا یعلمونه و لا یفهمون معناه، قرأ حمزة و الکسائی «یَفْقَهُونَ» بالضمّ الیاء و کسر القاف ای لا یفهمون غیرهم.

«قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» اگر کسی گوید چونست که ربّ العزّه ازیشان خبر داد که: لا یفقهون قولا هیچ سخن نمی‌دانستند، آن گه گفت: «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ» یعنی ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت، جواب آنست که: «لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا» معنی آنست که لا یعلمون خیرا من شرّ و لا ضلالا من هدی. و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده‌ای از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است: قال الذی من دونهم یا ذا القرنین، «إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فی الانبیاء: «فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ» بالهمز و الوجه انهما علی هذه القراءة عربیّتان فیأجوج علی هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اجّ الظلیم اذا اسرع او من اجیح النّار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علّة منع الصرف فیهما التّعریف و التّأنیث فانّ کلّ واحد منهما علم لقبیلة و انّما شبّهوا باجیج الظلم و اجیج النّار لسرعتهم و کثرتهم و شدّتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فی السّورتین و الوجه انّه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما علی ما سبق لکنّ الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ی ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینئذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتّعریف و التّأنیث.

و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علّة منع الصرف فیهما العجمة و التّعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقّان و لا یوزنان.

قال ابن عمر انّ اللَّه عزّ و جل جزّأ الانس عشرة اجزاء فتسعة اجزاء یاجوج و ماجوج و سایر النّاس جزء واحد.

و گفته‌اند یاجوج و ماجوج لقب دو پسر یافث بن نوح‌اند، نام یاجوج کمین است و نام ماجوج معمع. ضحّاک گفت گروهی‌اند از ترکان قبیله‌ای از قبیله‌های ایشان از ولد یافث. کعب گفت ایشان فرزند آدم‌اند نه از حوّا زاده که آدم را علیه السّلام وقتی احتلام رسید و نطفه‌ای که از وی جدا شد با خاک آمیخته گشت، آدم چون از خواب بیدار گشت بر آن نطفه که از وی بیامد غمگین گشت، ربّ العزّه از آن نطفه یاجوج و ماجوج بیافرید، فهم یتّصلون بنا من جهة الأب دون الامّ.

... «مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» ای ارضنا و بلادنا و کانوا یأکلون لحوم النّاس، و عن الاعمش عن شقیق عن عبد اللَّه قال سألت النّبی (ص) عن یاجوج و ماجوج فقال یاجوج امّة و ماجوج امّة کلّ امّة اربع مائة الف امّة لا یموت الرّجل منهم حتّی ینظر الی الف ذکر من صلبه کلّهم قد حمل السّلاح، فقیل یا رسول اللَّه صفهم لنا قال هم ثلاثة اصناف: صنف منهم امثال الارز، قیل یا رسول اللَّه و ما الارز؟ قال شجرة بالشّام طول الشّجرة مائة و عشرون ذراعا فی السّماء، و صنف منهم عرضه و طوله سواء و مائة و عشرون ذراعا و هؤلاء لا یقوم لهم جبل و لا حدید، و صنف منهم یفترش احدهم احدی اذنیه و یلتحف بالآخری لا یمرّون بفیل و لا وحش و لا خنزیر الّا اکلوه و من مات اکلوه، مقدّمتهم بالشّام و ساقتهم بخراسان یشربون انهار المشرق و بحیرة الطّبریّة.

امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب (ع) در وصف یاجوج و ماجوج گفته که ازیشان کس هست که بالای ایشان یک شبر است و هست که از حد در گذشته بدرازی و بافراط بالا کشیده، بر صورت آدمی‌اند لکن موی دارند، بجای جامه خویشتن را بآن موی بپوشند همچون بهائم و بجای ناخن چنگال دارند چون سباع، نیش دارند چون پلنگ و شیر، آواز دهند چون گرگ، بسرایند چون کبوتر، و هر چه بینند از مردم و چهارپای و حشرات زمین همه جانور ناپخته بخورند، و با جفت خویش گشنی کنند چون بهائم هر جا که بر هم رسند، و گوشها دارند دراز یکی فرش کنند و یکی بر خود افکنند و هیچ کس از ایشان نمیرد تا هزار بچه نیارد، چون هزار بچه آورد داند که وی را مرگ نزدیک آمد.

«حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» ذو القرنین چون در اطراف عالم بگشت و امم اطراف در تحت قهر و ملک خود آورد از آنجا برگشت تا رسید میان دو او راز آن دو کوه، قومی را دید مسلمانان بسامان نیک مردان مؤمنان که از یاجوج و ماجوج بنالیدند و از رنج و اذی ایشان بزاریدند گفتند: «یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ» بالنّهب و البغی، «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» قرأ حمزة و الکسائی خراجا بالالف، و کذلک فی المؤمنین «ام تسئلهم خراجا» و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فی السّورتین و کلّهم قرأ فی المؤمنین «فَخَراجُ رَبِّکَ» بالالف الّا ابن عامر فانه قرأ «فخرج ربک خیر» بغیر الف و هما فی المعنی واحد کالنّبت و النبات و هو ما یخرج من فی‌ء او جزیة او غلّة او ضریبة. و قیل الخراج علی الارض و الذّمة و الخرج المصدر. و قیل الخرج الجعل و الاجر و العطیّة، و المعنی هل نجعل لک عطیّة نخرجها الیک من اموالنا، «تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا».

«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین علی الاصل و ترک‌ الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیة غیر لازمة الا تری انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیة، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحدة مشدّدة، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فی الأخری و المعنی ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لی خیر ممّا تعرضون علیّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فی فیه یعود الی السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» ای بقوّة ابدانکم. و قیل بما اتقوّی به علی ما ارید من الآلة و العملة و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» ای سدّا متراکبا بعضه علی بعض المردم الثوب الذی وقع فی رقعه الرّقاع علی الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یاری خواست که در آن مثوبت باشد، و گفته‌اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همی‌کندند تا بآب رسیدند.

پس گفت: «آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» ردما «ائتونی» بکسر التّنوین موصولة الالف رواها ابو بکر عن عاصم و اختلف فیها و الوجه ان معنی ائتونی جیئونی و الباء محذوف من المفعول به و هو زبر الحدید و التّقدیر ائتونی بزبر الحدید کما تقول امرتک الخیر ای امرتک بالخیر، و قرأ الباقون و حفص عن عاصم «آتونی» بمدّ الالف علی القطع و الوجه انّ المعنی اعطونی و زبر الحدید منصوب علی انّه مفعول ثان، و زبر الحدید قطع الحدید می‌گوید مرا خایها پولاد و آهن دهید، اینجا اختصارست یعنی فأتوه فردم جدارا، پاره‌های آهن بر هم می‌نهادند و رگی مس و رگی روی و میانه سنگ، و گویند خشتی ازین و خشتی از آن و در میان همه هیزم تعبیه کردند، «حَتَّی إِذا ساوی‌ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» تا آن گه بر هم می‌نهادند که آن زمین با کنارهای کوه راست کردند و با سر هر دو کوه برابر ساختند، نافع و حمزه و کسایی و حفص «الصَّدَفَیْنِ» بفتحتین خوانند باقی بضمتین خوانند مگر ابو بکر که بضم صاد و سکون دال خواند و معنی همه یکسان است، الصدفان و الصدفان و الصدفان واحد و هما وجها الجبلین اللّذان یتصادفان ای یتقابلان، «قالَ انْفُخُوا» ای قال ذو القرنین للعملة انفخوا فی الحدید، «حَتَّی إِذا جَعَلَهُ» ای المنفوخ فیه و هو الحدید، «ناراً» ای کالنّار بالاحماء، قال: «آتُونِی» قرأ حمزة «ائتونی» موصولة الالف و الوجه انّ المعنی جیئونی بقطر افرغه علیه فهو علی تقدیر حذف الجار کما سبق و العمل انّما هو للفعل الثّانی و هو «أُفْرِغْ» و قوله: «قِطْراً» منصوب به، و قرأ الباقون «آتُونِی» بقطع الالف الّا أبا بکر عن عاصم فانّه روی بقصر الالف موصولة کحمزة و قد اختلف عنه و الوجه فی «آتونی» بالقطع و المدّ علی ما قدّمناه من انّه من الایتاء و هو منصرف الی معنی المناولة لا العطیّة ای ناولونی، «قطرا» افرغه علیه الی اصببه علیه کصبّ الماء و العمل ایضا للفعل الثّانی و هو افرغ کما سبق و هو اختیار سیبویه، و القطر النّحاس المذاب حتّی اذا فرغ منه جدارا صلدا من حدید و نحاس ترصّص بعضه فی بعض فصار سدّا.

«فَمَا اسْطاعُوا» بتشدید الطّاء علی الادغام قرأها حمزة وحده و الوجه انّ اصله استطاعوا فادغم التّاء فی الطّاء لاجتماعهما و هما متقاربان و لم ینقل حرکة التّاء الی السّین بعد الادغام لئلا یحرّک ما لا یتحرّک فی موضع و هو سین استفعل بتشدید الطّاء مع انّ الساکن الّذی قبل المدغم لیس بحرف مدّ و قد جاء فی قوله تعالی: «فَنِعِمَّا هِیَ» عند من قرأها بسکون العین و قرأ الباقون «فَمَا اسْطاعُوا» بتخفیف الطّاء و الوجه انّ اصله ایضا استطاعوا علی وزن استفعلوا کما سبق الّا انّهم کرهوا اجتماع المتقاربین و هما التّاء و الطّاء فحذفوا التّاء و لم یدغموه فی الطّاء لانّه کان یؤدی ادغامه الی تحریک السّین الّذی لم یتحرّک فی موضع او الی تبقیته ساکنا و هو غیر حرف مد و کلاهما مکروهان عندهم.

«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ» ای لم یقدروا ان یعلوا السّدّ، «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» لم یقدروا ان ینقبوه من تحته. قال قتادة ذکر لنا انّ رجلا قال یا نبیّ اللَّه قد رأیت سدّ یاجوج و ماجوج، قال انعته لی کالبرد الحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء، قال قد رأیته «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی» فلمّا فرغ من بناء السّدّ و جاء کما احبّ ذوا القرنین قال هذا رحمة من ربّی ای هذا العمل نعمة من اللَّه علیّ و علی من خاف معرّة یاجوج و ماجوج، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» هو قوله تعالی: «حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ». قرأ عاصم و حمزة و الکسائی «دکاء» ممدودة مهموزة و الوجه انّه علی تقدیر محذوف لانّ دکّاء علی و زن فعلاء، یقال ناقة دکّاء لا سنام لها شبّهوه بهذه النّاقة و هو علی حذف المضاف کانّه قال مثل دکّاء او علی حذف الموصوف کانّه قال جعله بقعة دکّاء او ارضا دکّاء و هی الملساء، و قرأ الباقون «دکا» منونا، و الوجه انّ المعنی جعله ذا دکّ ای مدکوکا یعنی مکسورا، من قوله تعالی: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً» و قوله: «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا» فهو علی حذف المضاف او علی تقدیر دکّة دکّا فهو علی صیغة المصدر لانّ جعل ها هنا یتعدّی الی مفعول واحد مثل خلق.

روی ابو هریرة عن النّبی (ص) انّ یاجوج و ماجوج یحفرون الرّدم کلّ یوم حتّی یروا شعاع الشّمس من الجانب الآخر فیقول الّذی علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده اللَّه کاشد ما کان الی حین یرید اللَّه خروجهم فلا یعیده فیخرجون علی النّاس فیشربون المیاه کلّها حتّی لا یبقی منها بقیّة و یتحصّن النّاس منهم فی حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السّماء فیعود علیهم کهیئة الدّم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السّماء فیبعث اللَّه نغفا علیهم فی اقفیتهم ای دودا فیقتلهم، فقال رسول اللَّه (ص) و الّذی نفسی بیده انّ دوابّ الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم.

و قال وهب انّهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابّها ثمّ یأکلون الخشب و الشّجر و من ظفروا به من النّاس و لا یقدرون ان یأتوا مکّة و لا المدینة و لا بیت المقدس.

... «وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» ای کائنا.

«وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ» فیه ثلاثة اقوال: احدها عن ابن عباس انّه ترک یاجوج و ماجوج یموج بعضهم فی بعض و فی الآیة تقدیم و تأخیر ای ساوی بین الصّدفین «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ». قال الزجاج ای ترکهم یموجون متعجّبین من السّدّ فیجوز ان یکون لیاجوج و ماجوج و یجوز ان یکون للّذین اجتمعوا للسدّ، و القول الثّانی انّه ترک یوم بنی ذو القرنین السّدّ بعض یاجوج و ماجوج خارج السّدّ لا حاجز بینهم و بین سائر بنی آدم یموجون ان یختلطون بسائر النّاس، قال و هم الّذین یعرفون بالتّرک و سمّوا ترکا لترک ذی القرنین ایّاهم مع النّاس لانّه لم یخف منهم ما خیف من معظمهم، و القول الثّالث انّ هذا بعد خروج یاجوج و ماجوج لا یمنعهم اللَّه عن النّاس بل یترکهم یموجون فی النّاس ای یختلطون بهم و یفسدون فیهم، یقال ماج النّاس اذا دخل بعضهم فی بعض حیاری کموج الماء. قال ابن جریح ینسف اللَّه الجبال فیزول السّدّ. و قیل یموج الانس فی الجنّ و الجنّ فی الانس. و قیل «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ» متّصل بکلام ذی القرنین، «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» لقیام السّاعة، «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» فی صعید واحد للثّواب و العقاب.

«وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً» ای اظهرناها لهم یوم القیامة قبل ان یدخلوها زجرا و تهویلا، ثمّ وصفهم فقال: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی» ای فی غشاوة لا یعتبرون بآیاتی فیذکرونی بالتّوحید. و قیل یرید عیون القلوب کقوله: «وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»، «وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» ای لا یستطیعون استماع القرآن استثقالا للقرآن و مقتا للنّبی. و قیل حجبوا من السّمع اذا آذوا رسول اللَّه (ص) من قوله: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ» الآیة...، و قیل لا یطیقون ان یسمعوا کتاب اللَّه و یتدبّروه و یؤمنوا به لغلبة الشّقاء علیهم.

«أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» استفهام بمعنی الانکار یقول أ یظن الکفّار اتّخاذهم، «عِبادِی» یعنی الملائکة و عیسی و عزیرا اولیاء نافعهم بئس ما ظنّوا و المفعول الثّانی محذوف و هو نافعهم می‌گوید کافران ظن بردند که ایشان بندگان من فریشتگان و عیسی و عزیز بخدایی گیرند فرود از من، آن عبادت ایشان را سود خواهد داشت یا ایشان را بکار آید به پنداشت که ایشانراست و بد ظنّی که می‌برند، و گفته‌اند تقدیر چنین است: أ فظنّوا ان یتّخذوهم اولیاء دونی ثمّ لا اعذّبهم کلا می‌پندارند که ایشان را بخدایی گیرند فرود از من پس من ایشان را عذاب نکنم کلّا نه چنانست که ایشان ظنّ می‌برند بل که من ایشان را عذاب ساخته‌ام، «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» و قیل معنی الآیة: أ فظنّوا انّهم مع کفرهم یوالیهم بالنّصرة و المعونة احد من عبادی المخلصین کلّا فانّ عبادی یعادون الکفّار می‌پندارند این کافران که با کفر و شرک ایشان یکی از بندگان مخلص من ایشان را دوست خواهد داشت یا نصرت خواهد داد کلّا نه چنانست که ظنّ ایشانست که مؤمنان کافران را دشمن‌اند و میان ایشان معاداتست نه موالاة، جای دیگر گفت: «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ». و قوله: «نُزُلًا» ای منزلا.

و قیل مأکولا معدّلا لهم للضّیف، و قیل جمع نازل و نصبه علی الحال و یرید بجهنّم ما فیها من الزّقوم و الغسلین و غیر ذلک.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» الخسران ضدّ الرّبح و اعمالا نصب علی التّمییز و القیاس ان یکون مفردا لکنّه جمع لاختلاف اجناس الاعمال ای خسروا فیها کلّها و الاخسر من اتعب نفسه طلبا للنّجاة فیؤدّیه الی النّار. این آیت در شأن اصحاب صوامع است از زاهدان ترسایان، قسّیسین و رهبان که خویشتن را در صومعه‌ها باز داشتند و ریاضیات و مجاهدات عظیم بر خود نهادند و ایشان را از آن هیچ نفع نه و سرانجام ایشان جز هلاک و عذاب نه که به محمّد (ص) نگرویدند و قرآن نپذیرفتند، همانست که جای دیگر گفت: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلی‌ ناراً حامِیَةً» «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ» حبط عملهم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» یحسبون انّهم علی الحقّ و انّهم بفعلهم مطیعون می‌پندارند که بر حقّ‌اند و بآنچ میکنند فرمان بردارند، نه چنانست که ایشان می‌پندارند، پس زیان کار بحقیقت ایشانند. قومی گفتند اینان اهل اهوااند، و قومی گفتند خوارج‌اند و گفته‌اند: کلّ من دان بدین غیر الاسلام فهو من الاخسرین اعمالا فی الآخرة، پس بیان کرد که ایشان که‌اند: «أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ» یعنی بدلائل توحیده من القرآن و غیره، «و لقائه» ای بالبعث و النّشور. و قیل بجزاء اعمالهم و اللّقاء قرب الشّی‌ء من غیر فضل، «فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» ای بطلت اعمالهم الصّالحة لا یثابون علیها، «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً» ای لا تثقل موازینهم باعمالهم. و قیل معناه لا یکون لهم منزلة و لا جاه من قولهم لا وزن لفلان عند النّاس.

قال ابو سعید یأتی ناس یوم القیامة باعمال هی عندهم فی العظم کجبال تهامة فاذا وزنوها لم تزن شیئا، فذلک قوله: «فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً». و فی الخبر انّ رسول اللَّه (ص) قال یجاء یوم القیامة بالرّجل السّمین العظیم فیوضع فی المیزان فلا یزن جناح بعوضة.

«ذلِکَ جَزاؤُهُمْ» ای ذلک الاستحقاق لهم و هو ان لا یجعل لهم وزن. و قیل ذلک بمعنی اولئک ای اولئک جزاؤهم، «جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً» یعنی جزاؤهم العذاب بکفرهم و استهزائهم برسل اللَّه و آیاته.

«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» کانت ها هنا بمعنی سبق لهم وعد اللَّه بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النّخل.

قال رسول اللَّه (ص) الجنّة مائة درجة بین کلّ درجتین کما بین السّماء و الارض اعلاها الفردوس، و منها تفجّر انهار الجنّة و فوقها عرش الرّحمن فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس.

و عن عبد اللَّه بن قیس عن النّبی (ص) قال: جنّات الفردوس اربع: جنّتان من فضّة آنیتهما و ما فیهما و جنّتان من ذهب آنیتهما و ما فیهما و ما بین القوم و بین ان ینظروا الی ربّهم الّا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنّة عدن.

و قال شمر خلق اللَّه جنّة الفردوس بیده فهو یفتحها فی کلّ یوم خمیس فیقول ازدادی طیبا و حسنا لاولیائی. و قال قتادة الفردوس ربوة الجنّة و اوسطها و افضلها و ارفعها. و قال کعب لیس فی الجنان جنّة اعلی من جنّة الفردوس و فیها الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر. قال الضحّاک الفردوس الجنّة الملتفّة الاشجار، و قیل هی الرّوضة المستحسنة.

«خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» ای لا یطلبون حیلة لینقلوا الی غیرها لانّ فیها ما تشتهی الانفس و تلذّ الاعین و ما یخطر بقلب البشر، و الحول الحیلة. و قیل معناه لا یطلبون عنها تحوّلا الی غیرها، مصدر مثل الصّغر و العوج.

«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً» سبب نزول این آیت آن بود که جهودان گفتند یا محمد تو می‌گویی و در کتاب خویش میخوانی: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» شما را از علم ندادند مگر اندکی و ما را تورات داده‌اند و هر کرا تورات دادند او را خیر فراوان و علم تمام دادند، این آیت بجواب ایشان آمد: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ» ای البحر المحیط الّذی علیه الارض، «مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی» المداد ما یکتب به و الکلمات هی وعد اللَّه اهل الجنّة من الثّواب و الکرامة و اهل النّار من العقاب و العلامة. و قیل کلمات اللَّه ذکر ما خلق و ما یخلق و اللَّه تعالی جلّ جلاله متکلّم بکلام متی شاء تکلّم به، و تقدیر الآیة: لو کان البحر مدادا لکلمات ربّی و کتبت به، «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی» و حکمه و عجائبه، قرأ حمزة و الکسائی «ان ینفد» بالیاء لتقدّم الفعل و لانّ التأنیث غیر حقیقی، و قرأ الباقون «تَنْفَدَ» بالتّاء و الوجه انّ الفاعل مؤنّث لانّه جمع کلمة فالاحسن تأنیث الفعل، «وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ» ای بمثل البحر مدادا زیادة علی البحر نظیره: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ» الآیة... و هذا ردّ علی الیهود حین ادّعوا انّهم اوتوا العلم الکثیر فکانّه قیل لهم ایّ شی‌ء الّذی اوتیتم من علم اللَّه و کلماته الّتی لو تنفد لو کنت بماء البحر.

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» ابن عباس گفت علّم اللَّه رسوله التّواضع لئلّا یزهی علی خلقه فامره ان یقرّ علی نفسه بانّه آدمیّ کغیره الّا انّه اکرم بالوحی، و هو قوله: یُوحی‌ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ این آیت در شأن جندب بن زهیر فرو آمد که گفت: یا رسول اللَّه انّی اعمل العمل للَّه فاذا اطّلع علیه یسرّنی دوست دارم که از بهر خدای تعالی عمل کنم و خدای را طاعت دار باشم امّا اگر کسی آن طاعت از من بداند و آن عمل از من بیند شاد شوم، رسول خدا جواب داد که: انّ اللَّه عزّ و جلّ طیّب لا یقبل الّا الطّیّب و لا یقبل ما شورک فیه. و قال طاوس قال رجل یا نبیّ اللَّه انّی احبّ الجهاد فی سبیل اللَّه و احبّ ان یری مکانی فانزل اللَّه تعالی: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‌

الآیة...

و قال مجاهد جاء رجل الی النّبی (ص) فقال: انّی اتصدّق و اصل الرّحم و لا اصنع ذاک الّا للَّه فیذکر ذلک منّی و احمد علیه فیسرّنی ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شیئا فانزل عزّ و جلّ هذه الآیة: قل یا محمّد إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی‌ إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ ای المستحق للعبادة هو وحده لا یتّصف غیره بوصفه، فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ ای یطمع ثواب ربّه و صالح المنقلب عنده.

و قیل یخاف المصیر الیه، رجا بمعنی طمع استعمال کنند و بمعنی بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنی موجود است:

فلا کلّ ما ترجو من الخیر کائن

و لا کلّ ما ترجو من الشرّ واقع‌

و گفته‌اند رجا بمعنی خوف الّا در نفی نباشد، فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً خالصا ای فلیکثر من العمل الصّالح و هو الطّاعة للَّه، وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ای لا یراء: معنی آیت نهی است از ریا و ریا شرک خفی است، آن روز که این آیت فرو آمد مصطفی (ص) گفت: ان اخوف ما اخاف علیکم الشّرک الخفیّ و ایّاکم و شرک السّرائر فانّ الشّرک اخفی فی امّتی من دبیب النّمل علی الصّفا فی اللّیلة الظّلماء، و من صلّی یرائی فقد اشرک و من صام یرائی فقد اشرک و من تصدّق یرائی فقد اشرک، قال فیشقّ ذلک علی القوم، فقال رسول اللَّه (ص): أ فلا ادلّکم علی ما یذهب عنکم صغیر الشّرک و کبیره قالوا بلی یا رسول اللَّه قال قولوا اللّهم انّی اعوذ بک ان اشرک بک و انا اعلم و استغفرک لما لا اعلم.

و عن عمرو بن قیس الکندی قال: سمعت معویة بن ابی سفیان علی المنبر تلا هذه الآیة: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فقال انّها آخر آیة نزلت من القرآن.

و قال رسول اللَّه (ص) من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایّام من کلّ فتنة تکون فان خرج الدجّال فی تلک الثّمانیة عصمة اللَّه من فتنة الدجّال، و من قرأ الآیة الّتی فی آخرها: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ الی آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی مکّة حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه حتّی یقوم من مضجعه، فان کان مضجعه بمکّة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی بیت المعمور حشو ذلک النّور ملائکة یصلّون علیه و یستغفرون له حتّی یستیقظ.

و روی من قرأ اوّل سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الی قدمه و من قرأها کلّها کانت له نورا من الارض الی السّماء.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode