گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» در سبع مثانی پنج قول گفته‌اند و مشهورتر و معروفتر آنست که سوره فاتحة الکتاب است و علماء تفسیر و ائمّة سلف بیشتر برین‌اند و دلیل برین خبر مصطفی است (ص)، قال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه سبع آیات احدیهن»: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و هی السّبع المثانی، و هی فاتحة الکتاب، و هی امّ القرآن».

و فی روایة ابی بن کعب قال قال النبی (ص): «الحمد للَّه رب العالمین» هی السّبع المثانی و القرآن العظیم الذی اوتیت.

و روی ابو هریرة قال: قرأ ابی بن کعب علی النبی (ص) امّ القرآن، فقال: و الذی نفسی بیده ما انزل فی التّوراة و لا فی الانجیل و لا فی الزّبور و لا فی القرآن مثلها انّها السّبع المثانی و القرآن العظیم الذی اعطیت.

این سوره فاتحه را سبع مثانی بدان خواندند که در هر نمازی و هر رکعتی بخواندن وی باز گردند، فکانّه قال سبع آیات هی الآیات التی یثنی بها فی کلّ رکعة و کلّ صلاة و من ها هنا للتّبیین. و قیل سمّیت مثانی لانّها نزلت مرّتین: مرة بمکّة من اوائل ما نزل القرآن، و مرّة بالمدینة، و السّبب فیه انّ سبع قوافل واقت من بصری لیهود بنی قریظة و النّضیر فی یوم واحد و فیها انواع من البزّ و الجواهر و امتعة البحر، فقال المسلمون لو کانت هذه الاموال لنا لتقوّینا بها و لا نفقناها فی سبیل اللَّه، فانزل اللَّه عزّ و جل هذه السورة و قال لقد اعطیتکم سبع آیات هی خیر لکم من هذه السّبع القوافل.

و یجوز ان یکون من المثانی، ای ممّا اثنی به علی اللَّه عزّ و جل لانّها فیها حمد اللَّه و توحیده و ذکر ملکته یوم الدّین، و المعنی: آتیناک سبع آیات من جملة الآیات التی یثنی بها علی اللَّه عزّ و جل، فیکون من للتّبعیض من القرآن ذکره الزجّاج.

آن گه گفت: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» می‌گوید ترا سوره فاتحة و قرآن عظیم دادیم، چندانک بر وی منّت نهاد بهمه قرآن که بوی داد، همچندان بر وی منّت نهاد بسوره فاتحة الکتاب، تنها تعظیم آن را و تفضیل آن بر همه قرآن، ازینجا گفت مصطفی (ص): «فاتحة الکتاب عوض من کلّ القرآن و القرآن کلّه لیس منه عوض.

قول دوم آنست که سبع مثانی، سبع طول است، الطّول جمع الطّولی کالکبری و الکبر و هی: البقرة و آل عمران و النساء و المائدة و الانعام و الاعراف و اختلفوا فی السّابعة، فقال بعضهم: الانفال و براءة، و قال بعضهم: یونس. و انّما سمیت مثانی لانّ اکثر القصص فیها مثنی، و الحکمة فی تکرارها الافهام و تأکید الحجّة و اتمام النّصیحة و اظهار عجز الکفرة حتّی لم یقدروا علی ان یأتوا بمثله فاتی اللَّه سبحانه بمثله فی القرآن.

قول سوم آنست که سبع مثانی همه قرآن است، چنانک جای دیگر گفت: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» و المراد بالسّبع، سبعة اسباع القرآن، و تقدیره: و هو القرآن العظیم. می‌گوید ترا هفت سبع مثانی دادیم و آنست قرآن عظیم و همه قرآن، مثانی گفت از بهر آنک دو بار آن را نسخت کردند: یک بار در لوح محفوظ و یک بار در مصاحف، و بیانه فی قوله عزّ و جلّ: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ» ای من بعد اللّوح المحفوظ. و قیل انّما سمّاه مثانی لان اکثره یتنوّع نوعین: امر و نهی، وعد و وعید، محکم و متشابه، مجمل و مفسر، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل، عامّ و خاصّ، و قیل یثنی صاحبه عن ارتکاب المحارم بما فیه من انواع الوعید.

قول چهارم آنست که سبع مثانی معانی قرآن است بر هفت قسم: امر و نهی و تبشیر و انذار و ضرب امثال و تعدید نعم و انباء قرون.

قول پنجم بنوبت سوم گوئیم.

«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» سمّی القرآن عظیما لثلاثة معان: احدها انّه نزل من عند ربّ عظیم. و الثّانی انّه عظیم فی المعنی. و الثّالث انّه عظیم فی الفضل و الثّواب. می‌گوید قرآن عظیمست، در معنی عظیم و در فضل و ثواب عظیم، فرو آمده از نزدیک خدای عظیم. و در خبر است که: من حفظ القرآن فرأی ان احدا اعطی افضل ممّا اعطی فقد صغر عظیما و عظّم صغیرا

هر که قرآن داند و آن را حفظ دارد، و آن گه دنیادار را بر خود فضل داند یا اعتقاد کند که کسی را چیزی دادند به از آنک او را دادند، خوار داشت آنچ عظیمست و عظیم داشت آنچ حقیر و قلیلست، یعنی که دنیا خوار است و قلیل، قال اللَّه تعالی: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ». قرآنست که بزرگوارست و عظیم که ربّ العزّه آن را عظیم گفت.

و فی الخبر عن جابر قال: اتی النبی (ص) رجل فقال یا رسول اللَّه: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه تعالی؟ فقال رسول اللَّه (ص): «القرآن کلام اللَّه لا غایة له»، قال فجاء جبرئیل (ع)، فقال رسول اللَّه (ص) یا جبرئیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ قال یا محمّد: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ صعد جبرئیل الی السّماء فسأل اسرافیل: ما اجر من علّم ولده کتاب اللَّه؟ فقال اسرافیل یا جبرئیل: القرآن کلام اللَّه لا غایة له، ثمّ انّ اللَّه تعالی انزل جبرئیل علی رسوله اللَّه فقال: انّ ربّک یقرئک السّلام و یقول من علّم ولده القرآن فکانّه حجّ البیت عشرة آلاف حجّة و کانّما اعتمر عشرة آلاف عمرة و کانّما اعتق عشرة آلاف رقبة من ولد اسماعیل و کانّما غزا عشرة آلاف غزوة و کانّما اطعم عشرة آلاف مسلما جائعا و کانّما کسا عشرة آلاف مسلما عاریا و یکتب له بکلّ حرف من القرآن عشر حسنات و یمحی عنه عشر سیّآت، یا محمّد انّی لا اقول الم عشر و لکن الف عشر و لام عشر و میم عشر و یکون معه فی قبره حتّی یبعث و یثقله فی المیزان و جاز علی الصراط کالبرق الخاطف و لم یفارقه القرآن حتّی ینزل به هذه الکرامة و افضل ما یتمنّی.

و عن ابی سعید الخدری قال قال رسول اللَّه (ص): اذا کان یوم القیامة وضعت منابر من نور مطوّقة بنور، عند کلّ منبر ناقة من نوق الجنّة ینادی مناد این من حمل کتاب اللَّه اجلسوا علی هذه المنابر فلا روع علیکم و لا حزن حتّی یفرغ اللَّه ممّا بینه و بین العباد فاذا فرغ اللَّه عزّ و جلّ من حساب الخلق حملوا علی تلک النّوق الی الجنّة.

«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» ای لا تتمنّینّ یا محمّد ما جعلناه متاعا للاغنیاء فقد آتیناک خیرا من ذلک و هو سبع من المثانی و القرآن العظیم. حرام کرد بر مصطفی (ص) اندرین آیت که رغبت نماید بدنیا، یا بچشم پسند در آن نگرد و آرزوی کند می‌گوید ای محمّد مخواه دنیا و منکر بآنچ قومی را دادیم ازین دنیا داران و توانگران، که آن بر خورداریی اندکست، سریع الزّوال، قلیل اللّباث، و ترا دادیم به از آن که ایشان را دادیم: سبع مثانی و قرآن عظیم.

انس مالک گفت: بایّام ربیع شتران اعراب برسول خدا برگذشتند، و قد عبست علیها ابعارها و ابوالها فغطّی رسول اللَّه (ص) عینیه بمکّة فقال بهذا امرنی ربّی ثم تلا هذه الآیة: «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ» یقال مدّ عینیه الی مال فلان اذا تمنّاه.

«أَزْواجاً مِنْهُمْ» یعنی الرّجال معهم نساؤهم، و قیل ازواجا: اغنیاء، و قیل اصنافا یعنی الیهود و النّصاری و المشرکین، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» ان لم یؤمنوا. و قیل و لا تحزن علیهم لما یصیرون الیه بکفرهم. و قیل و لا تحزن لما انعمت علیهم دونکم، «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» جناحا الرّجل: جانباه، ای تواضع لهم و ارفق بهم لیحبّوک و یجالسوک و لا ینفضّوا من حولک.

«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ، کَما أَنْزَلْنا» گفته‌اند این آیت متّصلست بآیتی که از پیش گذشت، یعنی: «آتَیْناهُمْ آیاتِنا فَکانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ» «کَما أَنْزَلْنا عَلَی الْمُقْتَسِمِینَ» می‌گوید اصحاب حجر را پیغام و نشان دادیم همچنانک فرو فرستادیم نامه و پیغام برین مقتسمان، و گفته‌اند این کاف کما مفعول نذیر است، ا أنذرکم عذابا ینزل علیکم مثل ما انزلنا علی المقتسمین.

قومی گفتند مقتسمین از قسمت است و قومی گفتند از قسم است یعنی: تحالفوا و تقاسموا علی معاداة النبی (ص)، و جمهور مفسران بر آنند که از قسمتست و خلافست که ایشان که‌اند. مقاتل گفت مشرکان قریش‌اند، و ذلک انّهم اقتسموا شعاب مکّة علی الرّصد یصدّقون القاصدین عن رسول اللَّه (ص).

گفته‌اند شانزده مرد بودند که ولید مغیره ایشان را بر شعاب مکّه قسمت کرده بود و بر طرق حاج بداشته تا هر که قصد دیدن رسول خدا داشت او را منع می‌کردند و می‌گفتند چه روید بر او که او دیوانه است ! دیگری میگفت او کاهنست! یکی می‌گفت شاعر است! یکی می‌گفت عرّافست! و ولید مغیره بر در مسجد نشسته چون حاکم و از وی می‌پرسیدند آنچ مقتسمان گفته بودند در حقّ رسول و او همی‌گفت: صدق، یعنی المقتسمین، هر یکی از ایشان راست گفت آنچ گفت در حقّ وی.

مقاتل حیّان گفت: هم الّذین اقسموا القرآن فقال بعضهم سحر و قال بعضهم کذب و قال بعضهم شعر و کهانة و قال بعضهم اساطیر الاوّلین فقسموه هذه الاقسام و عضوه اعضاء.

ابن عباس گفت: هم الیهود و النّصاری آمنوا ببعض القرآن و هو ما وافق کتابهم و کفروا ببعض و هو ما خالف کتابهم، و قیل آمنوا ببعض کتبهم و کفروا ببعض.

«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» قال بعضهم: عضین مأخوذ من الأعضاء یعنی عضوه و جزوه بفنون التّکذیب و الرّد، یقال عضیت الشی‌ء تعضیة اذا فرقته، و قیل هو مأخوذ من العضة و هو السّحر و جمع العضة، عضین، کما قیل فی عزة عزین، و یقال اصله عضهة فحذف هاؤها کالشّفة اصلها. شفهة و لهذا یصغر بشفیهة، و یقال عضهوه ای عابوه و منه الحدیث: لا یعضه بعضکم بعضا، و قیل عضهته ای سحرته و منه الحدیث: لعن اللَّه العاضه و العاضهة.

«فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» اقسم اللَّه سبحانه بذاته و ربوبیّته لیسألنّ یوم القیامة واحدا واحدا من هؤلاء المقتسمین عمّا قالوه فی رسول اللَّه و فی القرآن، و قیل هو عامّ فی جمیع الکفّار و لا یندرج تحته المؤمنون فانّ کثیرا من المؤمنین یدخلون الجنّة بغیر حساب و لا سؤال. اگر کسی گوید وجه جمع چیست میان این آیت و میان آن آیت که گفت: «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» جواب آنست که سؤال بر دو ضربست: سؤال استعلام و استخبار و سؤال تقریع و توبیخ، «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» یعنی استخبارا و استعلاما لانه کان عالما بهم قبل ان خلقهم، و قوله: «لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنی تقریعا و توبیخا لنراهم العذر فی تعذیبنا ایّاهم.

ابن عباس از اینجا گفت بجواب سائل که از وی این مسئله پرسید: قال لا یسألهم هل عملتم کذا و کذا لانّه اعلم بذلک منهم لکن یقول لهم لم عملتم کذا و کذا. و قال عکرمة سألت مولای عبد اللَّه بن عباس عن الآیتین فقال: انّ یوم القیامة یوم طویل و فیه مواقف یسئلون فی بعض المواقف و لا یسئلون فی بعضها نظیره، قوله: «هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ» و فی آیة اخری قال تعالی: «ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ». و قیل لا یسأل اذا کان المذنب مکرها مضطرّا و لیسألنهم اذا کانوا مختارین. و قیل لا یسأل اذا کان الذّنب فی حال الصّبی و الجنون و النّوم، لقوله (ص): «رفع القلم عن ثلاثة» الحدیث... و لیسألنّهم اذا کان عملهم خارجا عن هذه الاحوال.

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» اوّل آیتی است که برسول خدا (ص) فرو آمد تا آشکارا خلق را دعوت کند، اصدع یعنی اظهر و اعلن و افصح من الصّدیع و هو الصّبح لکشفه عن الارض، «بِما تُؤْمَرُ» فیه قولان: احدهما تؤمر به فحذف الجارّ ثمّ حذف الضمیر، و الثّانی ان ما للمصدر ای اصدع بالامر، یقال صدع بالحقّ اذا ابانه و اظهره. و قیل اصدع بما تؤمر ای اجهر بالقرآن فی الصّلاة لیکون اظهر للدّین، «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» این منسوخ است بآیت سیف و نظیر این در قرآن فراوانست، و گفته‌اند اعراض درین آیت ضدّ اعراضهای دیگرست در قرآن، اینجا معنی آنست که: لا تبال بالمشرکین باک مدار از مشرکان و روی بگردان ازیشان، و جایهای دیگر چنانست که: لا ینهم و اعف عنهم و تغافل.

«إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» این آیت در شأن نفری آمد از شیاطین قریش، پنج مرد بودند که پیوسته رسول خدای را (ص) می‌رنجانیدند و استهزاء میکردند: یکی الولید بن المغیره، دیگر العاص بن وائل، سدیگر عدی بن قیس و قیل الحارث بن قیس، چهارم الاسود بن المطّلب، پنجم الاسود بن عبد یغوث، رسول خدا ایستاده بود و جبرئیل با وی که این مستهزیان یک یک بایشان بر گذشتند. امّا ولید مغیره چون بر گذشت جبرئیل گفت: یا محمّد کیف تجد هذا؟ چون می‌بینی این را. یعنی چه مردیست؟ رسول خدا (ص) گفت: بد مردی و خبیث کسی، جبرئیل گفت: کار او ترا کفایت کردند، آن گه جبرئیل بساق وی اشارت کرد، کار بدان رسید که این ولید جایی می‌گذشت و خاری در دامن وی افتاد و از کبر دست فرو نکرد تا آن خار از دامن خود جدا کند، همی‌رفت تا آن خار ساق وی را مجروح کرد، بعرق النّسا رسید و او را هلاک کرد و همی‌گفت: قتلنی ربّ محمّد.

و همچنین العاص بن وائل برگذشت، جبرئیل اشارت بزیر پای او کرد پس روزی بر سبیل تنزّه از مکّه بیرون شد بر شتر نشسته و در آن شعاب مکّه طواف می‌کرد، بشعبی از آن شعاب فرو آمد تا بیاساید، راست که فرود آمد پای بر مار نهاد و مار زیر پای وی بگزید تا پای وی چنان شد که گردن شتر و همان ساعت هلاک شد و می‌گفت: قتلنی رب محمّد.

و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وی اشاره کرد پس روزی‌

ماهی شور خورده بود و تشنگی بر وی افتاده، آب همی خورد و تشنگی کم نمی شد تا چندان آب خورد که شکم وی شکافته گشت و هلاک شد، در آن حال میگفت: قتلنی ربّ محمّد.

و اسود بن المطلب بگذشت، جبرئیل بسر وی اشارت کرد پس خبر رسید که پسر او زمعه از شام می‌آید باستقبال پسر بیرون شد، زیر درختی فرود آمد تا بیاساید، جبرئیل بیامد و آن سر وی بر درخت می‌زد و او غلام را می‌گوید: ادرکنی یا غلام دریاب مرا ای غلام و این را از من باز دار، غلام می‌گوید ای خواجه تو خود سر بر درخت می‌زنی و من کسی را نمی‌بینم تا او را از تو باز دارم! هم چنان سر بر درخت همی‌زد تا هلاک شد و می‌گفت: قتلنی رب محمّد.

و اسود بن عبد یغوث بگذشت، جبرئیل بروی وی اشارت کرد پس اتفاق چنان افتاد که بقبیله بنی کنانه رفته بود بمعاداة رسول خدای تا در دل ایشان نفرت افکند از رسول، چون باز گشت سموم زد او را و رویش سیاه گشت همچون زنگیی، چون بخانه باز آمد اهل وی او را باز نشناختند از خانه بدر کردند، چند روز در آن صحراء مکّه میگشت، از حیف و غبن هلاک گشت و می‌گفت: قتلنی ربّ محمّد.

اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ» ای کفیناک امر المستهزئین الّذین یشرکون باللَّه.

... «فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» غدا ما یلقونه من عذاب اللَّه.

«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» ای یقولون علی اللَّه من الشرکاء و الصّحابة و الولد و یقولون فیک من النّسبة الی السّحر و الشّعر و غیر ذلک.

«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ» فالجأ الی التّسبیح و التّنزیه و قل سبحان اللَّه و بحمده.

قیل الباء فی قوله: «بِحَمْدِ رَبِّکَ» باء الحال، ای سبحه حامدا لتکون جامعا بین التّسبیح و الحمد. و قیل معناه فصلّ یکفک اللَّه ما اهمک، و فی الخبر انّ.

النبی (ص) کان اذا حزبه امر فزع الی الصّلاة، «وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» ای من المصلین، و قیل من المتواضعین.

«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» ای حتّی یأتیک الموت، کما قال عیسی (ع). «وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا» و سمّی الموت یقینا لانّه متیقّن به متفق علی لحاقه کلّ حیّ مخلوق. و قیل معناه: اعبد ربّک دائما ابدا لانّه لو قیل اعبد ربّک بغیر توقیت لجاز اذا عبد الانسان مدة ان یکون مطیعا. فاذا قال: «حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» فقد امر بالاقامة علی العبادة ما دام حیّا. و قیل الیقین ها هنا هو النصر علی الکافرین.

و فی الخبر یوشک ان یأتی علی النّاس زمان یکون الرّجل فی شعب جبل فی غنیمة یقیم الصّلاة و یؤتی الزّکاة و یعبد اللَّه لا شریک له حتّی یأتیه الیقین.

و عن ابی مسلم الخولانی‌

عن رسول اللَّه (ص) قال: ما اوحی الیّ ان اجمع المال و اکون من التّاجرین و لکن اوحی الی ان: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode