گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی‌» پس از آنک منکران بعث گفتند: «أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» خبر داد جلّ جلاله از کمال قدرت و شواهد فطرت خویش در آفرینش اوّل در رحم مادر و اظهار صنع خود در تقلّب احوال بنده تا بر ایشان حجّت باشد که آن خداوند که قادر است بر آفریدن بنده در رحم مادر بر آن صفت قادر است که او را پس از فنا باز آفریند و بر وی دشوار ناید. «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی‌» من العدد و الذکر و الانثی و الصورة و الشّکل و السّعادة و الشّقاوة، «وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» غاض هم لازم است و هم متعدّی، اگر لازم نهی این ماء مصدر است یعنی و غیض الارحام و ازدیادها، و اگر متعدّی بود تقدیر آنست که: و ما تغیضه الارحام ای تنقصه من الجنین و هو غیر المخلّق فتلده سقطا و ما تزداد علی الغیض فتلده تامّا، و گفته‌اند که این نقصان مدّت حمل است که فرزند بشش ماه آید، «وَ ما تَزْدادُ» آنست که بنه ماه بر گذرد و بیفزاید تا بدو سال بمذهب بو حنیفه و تا بچهار سال بمذهب شافعی. قال حماد بن سلمه: انّما سمّی هرم بن حیّان هرما لانّه بقی فی بطن امّه اربع سنین. و قیل انّ الضحاک بقی فی بطن امّه سنتین. و انّ محمد بن عجلان بقی فی بطن امّه ثلث سنین فشقّ عنه بطن امه و اخرج و قد نبتت اسنانه، و گفته‌اند «ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ» حیض است بوقت حمل که زن حامل چون حیض بیند نقصان در غذاء فرزند آید و در مدّت حمل بیفزاید که هر روزی را که حیض بیند روزی در طهر بیفزاید تا نه ماه طهر بیند بتمامی، اگر در مدت حمل پنج روز مثلا حیض بیند فرزند بنه ماه و پنج روز آید. قال مجاهد: اذا هراقت المرأة الدّم و هی حامل انتقص الولد و اذا لم تهرق الدّم عظم الولد و تمّ. و فی هذه الآیة دلیل علی انّ الحامل تحیض و الیه ذهب الشّافعی، «وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» ای تقدیر من غیض الارحام و ازدیادها و طول الجنین و عرضه و حیاته و موته و رزقه و اجله. و قیل علم کلّ شی‌ء فقدّره تقدیرا.

«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» ای یعلم ما غاب عن خلقه و ما لم یغب و یعلم الموجود و المعدوم، «الْکَبِیرُ» ای عظیم الشّأن، «الْمُتَعالِ» ای العالی علی کلّ شی‌ء.

«سَواءٌ مِنْکُمْ» ای ذو سواء فی علم اللَّه سبحانه، «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» ای المسر منکم و الجاهر، ای هذا و ذاک سواء و اسرار القول اخفاؤه فی النّفس و الجهر به اظهاره، «وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ» قال مجاهد: ای مستتر بالمعاصی. و قال اهل اللّغة الاستخفاء طلب الخفاء و هو ان یصیر بحیث لا یری «۱»، «وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» ای ظاهر بارز یعنی هو العالم بالظاهر فی الطرقات و المستخفی فی الظّلمات. و المعنی سواء منکم من اسرّ منطقه او اعلنه و استتر باللّیل او ظهر بالنّهار فکلّ ذلک فی علم اللَّه عزّ و جلّ سواء یقال سرب یسرب سروبا اذا خرج. و قیل السّارب الدّاخل فی السّرب.

«لَهُ مُعَقِّباتٌ» الهاء یعود الی من، و قیل الی اللَّه معقّبات یعنی معاقبات عقّب و عاقب اذا تبع عقب من یقدمه و المعقّب و المعاقب مثل قوله معجزین و معاجزین یقال معقّب و الجمع معقّبة و المعقّبات جمع الجمع و هم الحفظة الکرام البررة علی کلّ انسان ملکان باللّیل و ملکان بالنّهار. و قیل عشرة باللّیل و عشرة بالنّهار تتعاقب فی النزول الی الارض بعضهم باللّیل و بعضهم بالنّهار، «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ» الانسان، «وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» ای بامره سبحانه ممّا لم یقدّر فاذا جاء القدر خلّوا بینه و بینه. جاء رجل من مراد الی علیّ (ع) و هو یصلّی فقال احترس فانّ ناسا من مراد یریدون قتلک، فقال انّ مع کلّ رجل ملکین یحفظانه ممّا لم یقدر فاذا جاء القدر خلّیا بینه و بینه. و قال کعب: لو لا انّ اللَّه عزّ و جلّ و کلّ بکم ملائکة یذبّون عنکم فی مطعمکم و مشربکم و عوراتکم اذن یتخطّفکم الجنّ. و قال الحسن: یحفظونه من امر اللَّه ای عن امر اللَّه، یعنی حفظهم ایّاه عن امر اللَّه لا من عند انفسهم ای ذلک ممّا امرهم اللَّه به لا انّهم یقدرون ان یدفعوا امر اللَّه. و قال ابن جریح هو مثل قوله عزّ و جلّ عن الیمین و عن الشّمال قعید، فالّذی عن الیمین یکتب الحسنات و الّذی عن الشّمال یکتب السیئات، «یَحْفَظُونَهُ» ای یحفظون علیه کلامه و فعله بامر اللَّه، و روی عن الضحّاک عن ابن عباس قال: هم الحرس و الرّجال یتعقبون علی الامراء و السّلاطین یحفظونهم من امر اللَّه علی زعمهم فاذا جاء امر اللَّه لم ینفعوا شیئا. و قیل یحفظونه من المخلوقات کالعقارب و الحیّات و کلّها من امر اللَّه. و قیل الهاء فی له یعود الی النّبی (ص) ای لمحمد معقّبات من اللَّه تعالی یحفظونه عن الاعداء و ذلک حین همّ به اربد و عامر فکفا هما اللَّه و یأتی ذکرهما، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ای لا یسلب قوما نعمة حتّی یعملوا بمعاصیه و مثله قوله ذلک: «بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی‌ قَوْمٍ» الآیة...

روی عبد اللَّه بن عمر ان رسول اللَّه (ص) قال: انّ للَّه عزّ و جلّ عبادا انعم علیهم نعما یقرّها فیهم ما بذلوها فاذا بخلوا بها نزعها منهم و حوّلها الی قوم یبذلونها، و فی معناه انشدوا:

جیراننا جار الزمان علیهم

لمّا اساؤا رعیة الجیران‌

«وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» ای اذا اراد اللَّه بقوم صرف نعمة عنهم حملهم فیها علی البطر و البخل، و اذا اراد بهم عذابا فلا مردّ لعذابه، «وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ» ای من دون اللَّه، «مِنْ والٍ» یلی امره فینصره، و هو اسم الفاعل من ولی یلی، اذا تولّی تدبیر شی‌ء و الولی بمعناه.

«هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ»

یروی عن علی بن ابی طالب (ع) و غیره: انّ البرق مخاریق من النّار فی ایدی الملائکة تزجر بها السّحاب، «خَوْفاً وَ طَمَعاً» خوفا للمسافر و طمعا للحاضر لانّ المسافر یخاف من المطر و یتأذّی به. قال اللَّه عزّ و جلّ: «أَذیً مِنْ مَطَرٍ» و الحاضر یطمع فی المطر اذا رای البرق لانّه ینتفع به.

و قیل خوفا من الصواعق التی تکون مع البرق و طمعا فی الغیث، و نصبهما علی الحال ای خائفین طامعین، کقوله، «یَأْتِینَکَ سَعْیاً». و قیل نصب علی المفعول له ای للخوف و الطمع، «وَ یُنْشِئُ السَّحابَ» ای و یخلق السّحاب المنسحب فی الهواء، «الثِّقالَ» بالماء. قیل هو بخار یرتفع من البحار و الارض فیصیب الجبال فیستمسک و یناله البرد فیصیر ماء و ینزل.

«وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» الرّعد ملک یسبّح. و قیل ملک یصوّت بالسّحاب کالحادی بالابل، «وَ الْمَلائِکَةُ» و هم اعوان الرّعد، «مِنْ خِیفَتِهِ» ای یسبح الملائکة من خشیة اللَّه، و قیل من خیفة الرّعد. و عن ابن عباس انّه قال من سمع صوت الرّعد فقال سبحان الّذی یسبّح الرّعد بحمده و الملائکة من خیفته و هو علی کلّ شی‌ء قدیر، فان اصابته صاعقة فعلیّ دیته. و یروی عنه ایضا انّ الرّعد ملک یسوق السّحاب و انّ بحور الماء لفی نقرة ابهامه و انّه موکّل بالسّحاب یصرفه الی حیث یؤمر و انّه یسبّح اللَّه فاذا سبّح الرّعد لا یبقی ملک فی السّماء الّا رفع صوته بالتسبیح فعندها ینزل القطر. و کان رسول اللَّه (ص) اذا سمع الرّعد و الصّواعق قال: اللّهم لا تقتلنا بغضبک و لا تهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک، «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» مردی بود از فراعنه عرب ازین کافر دلی ناپاک متمرد، رسول خدا (ص) مردی را فرستاد تا وی را بخواند، آن مرد گفت یا رسول اللَّه انّه اعتی من ذلک، آن دشمن خدا و رسول از آن شوختر است که فرمان برد، رسول (ص) باز گفت اذهب فادعه لی، رو او را بر من خوان، مرد برفت و او را گفت یدعوک رسول اللَّه رسول خدا ترا میخواند، آن کافر گفت و ما اللَّه امن ذهب هو او من فضّة او من نحاس، مرد باز آمد گفت یا رسول اللَّه من می‌گفتم که آن کافر ناپاک فرمان نبرد او بمن چنین و چنین گفت، رسول خدا گفت ارجع الیه فادعه، یک بار دیگر باز شو و او را بر خوان، مرد باز گشت و او را خواند و جواب همان شنید، مرد باز گشت، رسول خدا سوّم بار فرستاد، بار سوم چون آن کافر سخن بیهوده در گرفت ربّ العزّه صاعقه‌ای فرو گشاد از آسمان آتش در وی افتاد و سوخته گشت، در آن حال جبرئیل آمد و این آیت آورد: «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ».

ابن عباس گفت این آیت و آیت پیش: «لَهُ مُعَقِّباتٌ» هر دو در شأن دو مرد فرو آمد یکی عامر بن الطفیل دیگر اربد بن ربیعه هر دو در حق رسول خدای (ص) مکر ساختند و ربّ العزّه آن مکر و ساز بد ایشان فرا سر ایشان نشاند، این عامر پیش رسول خدا آمد گفت یا محمد مالی ان اسلمت؟ اگر مسلمان شوم مرا چه بود و در کار من چه حکم کنی رسول (ص) گفت: لک ما للمسلمین و علیک ما علیهم هر چه مسلمانان را بود ترا همان بود و هر حکم که بر ایشان رانند بر تو همان رانند، عامر گفت: تجعل لی الامر بعدک آن خواهم که کار خلق و ولایت پس از تو بمن سپارند تا خلیفه تو باشم و بجای تو نشینم، رسول خدا (ص) گفت که این نه کاریست که در دست من بود که این بفرمان و حکم اللَّه تعالی بود آن را که خواهد دهد، گفت یا محمد تجعلنی علی الوبر و انت علی المدر آن خواهم که تو بر اهل مدر کار رانی و پیش رو باشی و من بر اهل وبر، رسول (ص) گفت این چنین راست نیاید و سخن کوتاه کن، گفت ای محمد پس مرا چه خواهی داد؟ گفت: اجعل لک اعنّة الخیل تغزو علیها، ترا لشکری دهم تا سر خیل ایشان باشی و غزا کنی، گفت آن خود مرا راستست، امروز اسلام را چه کنم و از بهر تو چرا گردن نهم؟ و پیش از آن با اربد راست کرده بود که چون من با محمد بسخن در آیم تو از پس وی در آی و او را زخم کن، آن ساعت بچشم اشارت کرد و اربد خواست که شمشیر از نیام بر کشد چهار انگشت بر آمد و بر جای بماند هر چند جهد کرد تا بر کشد نتوانست تا رسول (ص) باز نگرست بجای آورد که ایشان ساز بد ساخته‌اند و مکر کرده‌اند گفت: «اللهم اکفنیهما بما شئت» فارسل اللَّه علی اربد صاعقة فی یوم‌ صائف صاح فاحرقته و ولّی عامر هاربا و قال یا محمّد دعوت ربّک فقتل اربد و اللَّه لاملأنّها علیک خیلا جردا و فتیانا مردا، فقال رسول اللَّه (ص) یمنعک اللَّه من ذلک و ابنا قیلة، یرید الاوس و الخزرج فنزل عامر بیت امرأة سلولیّة فلما اصبح ضمّ علیه سلاحه و خرج و هو یقول و اللّات لئن اصحر محمد الیّ و صاحبه یعنی ملک الموت لأنفذتهما بر محی فلما رأی اللَّه ذلک منه ارسل ملکا فلطمه بجناحه فاذ راه فی التراب و خرجت علی رأسه غدة فی الوقت عظیمة فعاد الی بیت السلولیّة و هو یقول غدّة کغدّة البعیر و موت فی بیت السّلولیّة ثمّ دعا بفرسه فرکبه ثمّ اجراه حتّی مات علی ظهره فاجاب اللَّه دعاء رسوله (ص) و قتل عامرا بالطّاعون و اربد بالصّاعقة.

فذلک قوله عزّ و جلّ: «وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ» جمع صاعقه و هی نار تسقط من شدّة البرق تحرق ما اصابته. و تستعمل ایضا فی الامر الشّدید المهلک، «فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ»

قال ابو جعفر الباقر (ع) یصیب المسلم و غیر المسلم و لا یصیب ذاکرا، «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» جدالهم فی اللَّه مجادلتهم لرسوله فی عبادتهم الاوثان و الواو یصلح للحال و یصلح لعطف الجملة علی الجملة، «وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ» ای و اللَّه شدید القوّة و الغضب. و قیل شدید الاخذ و الانتقام. و قیل شدید الاهلاک بالمحل و هو القحط. و قیل شدید المحال یوصل المکروه الی من یستحقه من حیث لا یشعر و فی المیم قولان: احدهما انّ المیم اصلی یقال محل به اذا عرّضه للهلاک و کذلک ما حلته محالا اذا قاویته حتّی یتبیّن ایّکما اشدّ، و القول الثّانی انّ المیم زیادة و الکلمة من الحول و الحیلة. فقال ابن عباس شدید الحول و قال قتادة شدید الحیلة.

قوله: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ» ای کلمة التوحید لا اله الا اللَّه، ای لا یحقّ احد ان یدعی الها الّا هو اوست که سزد که او را خدای خوانند و دیگری را نسزد و معنی دیگر له دعوة الحقّ: اوست سزای آن که خلق را با پرستش او خوانند، معنی دیگر: اوست که خلق را فردا از خاک باز خواند تا بیرون آیند و تواند. و قیل له دعوة الطلب الحقّ ای مرجو الاجابة و دعاء غیر اللَّه لا یجاب. و هو قوله: «وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» یعنی الاصنام، «لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‌ءٍ» ای داعی الاصنام کالعطشان یمدّ یده الی البئر، «لِیَبْلُغَ» الماء، «فاهُ» من غیر حبل و لا دلو، «وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ» ای انّ الاصنام لا تنفعه و لا تستجیبه کمن یبسط کفیه الی الماء یشیر الیه بیده و یدعوه بلسانه فالماء لا یستجیب له و الاستثناء من الاستجابة ای لا یستجیب الصنم الّا کاستجابة الماء داعیه. قال الضحّاک کما انّ العطشان اذا بسط کفیه الی الماء لا ینفعه ما لم یقبضهما و یجمع الانامل و لا یبلغ الماء فاه ما دام باسطا کفیه کذلک الاصنام لا تملک لهم ضرّا و لا نفعا و لا موتا و لا حیاة و لا نشورا، «وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ» اللَّه، «إِلَّا فِی ضَلالٍ» فانّ اصواتهم محجوبة عن اللَّه عزّ و جلّ. و قیل و ما دعاء الکافرین الاصنام الّا فی ضلال لا یجدی شیئا.

«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» سجود تعبّد و انقیاد، «طَوْعاً» یعنی سجود الملائکة و المؤمنین، «وَ کَرْهاً» من اکره علی الایمان یعنی خوف بالسّیف فکان اوّل دخوله کرها، این طواعیّت و کراهیّت در سجود اهل زمین است که آسمانیان بطوع و طبع سجود می‌کنند و در ایشان هیچ کراهیّت نیست. امّا زمینیان قومی بطوع سجود کنند که مسلمان زادند یا بطوع مسلمان شدند و قومی را باکراه و شمشیر مسلمان کردند، بدایت کار ایشان کره بود پس طوع شد. و قومی منافقان‌اند که بظاهر اسلام دارند و بکره سجود می‌کنند. و روا باشد که سجود بمعنی خضوع و انقیاد بود، و لیس شی‌ء الّا و هو یخضع للَّه عزّ و جلّ و ینقاد له. و گفته‌اند سجود بکره اینست که تفسیر کرد گفت: «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» چنانک جای دیگر گفت: «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ» ای صاغرون کارهون.

قال مجاهد: ظلّ المؤمن یسجد طوعا و هو طایع و ظلّ الکافر یسجد طوعا و هو کاره، الغدو جمع غداة کقنیّ جمع قناة و الآصال جمع اصیل. و قیل جمع اصل و اصل جمع اصل و هو ما بین العصر الی المغرب.

«قُلْ» یا محمد للکفّار، «مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» استفهام تقریر و استنطاق فانّهم یقولون اللَّه فاذا قالوها «قُلِ اللَّهُ» ای هو اللَّه کما قلتم می‌گوید ای محمد از ایشان پرس که آفریدگار آسمانها و زمین کیست ایشان جواب دهند و گویند اللَّه که جز ازین جواب نیست، چون ایشان اقرار دادند، تو گوی چنین است که شما می‌گوئید که آفریدگار اللَّه تعالی است و آن گه این اقرار بر ایشان حجّت کن و گوی: «أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ» استفهام انکار علی شرکهم بعد اقرارهم، ایشان را بگوی چون اقرار می‌دهید که آفریدگار اوست، فلم اتّخذتم من دونه اولیاء چرا جز از اللَّه تعالی بتان را بخدایی گرفتید و روز حاجت را و دفع مضار خود را ساخته‌اید، و ایشان آنند که خود را بکار نیایند، نه آورد سودی توانند نه باز برد گزندی، چون از خود عاجزاند از کار دیگران عاجزتر باشند. ثمّ ضرب مثلا للّذی یعبد الاصنام و الّذی یعبد اللَّه فقال: «قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی‌ وَ الْبَصِیرُ» یعنی المشرک و المؤمن، «أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» یعنی الشّرک و الایمان ای لیسا بسواء. قرأ عاصم و حمزة و الکسائی «یستوی الظلمات و النور» بالیاء و قرأ الباقون بالتّاء، اینجا سخن منقطع گشت، پس گفت: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ» بل اجعلوا للَّه شرکاء، «خَلَقُوا» مثل ما خلق اللَّه تعالی، «فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ» ای اشتبه مخلوق اللَّه بمخلوق الشّرکاء عندهم فمن اجل ذلک جعلوهم شرکاء، و هذا استفهام انکار ای لیس الامر هکذا حتّی یشتبه الامر و یجعلوهم شرکاء بل اللَّه سبحانه هو المتفرّد بالخلق، و هو قوله: «قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ» دخل فیه المخلوقون بصفاتهم و افعالهم و المخلوقات بصفاتها و افعالها و المخاطب لا یدخل فی الخطاب، «وَ هُوَ الْواحِدُ» المتفرّد بالخلق و الاحداث، «الْقَهَّارُ» یقهر کلّ شی‌ء بقدرته.

قال الازهری الواحد فی صفة اللَّه عزّ و جلّ له معنیان: احدهما انّه واحد لا نظیر له و لیس کمثله شی‌ء، تقول العرب فلان واحد قومه و واحد النّاس اذا لم یکن له نظیر، و المعنی الثّانی انّه اله واحد و ربّ واحد لیس له فی الهیّته و ربوبیّته شریک لانّ المشرکین اشرکوا معه آلهة و کذّبهم اللَّه تعالی فقال: الهکم اله واحد و هو الواحد القهّار.