گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا نوح را فرمان آمد از روی شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتی ساز و درو نشین تا از طوفان برهی و از روی حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وی ندا آمد که دریای نفس در پیش داری دریای مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر. و نهنگان جان ربای بر رصد، و ناچار بر آن عبره می‌باید کرد تا بساحل امن رسی، از اخلاص کشتی ساز بسه طبقه یکی خوف و دیگر رجا و سوم رضا، وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهبّ صبای اطلاع ما بدار. اینست که گفت: بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ از روی اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایی و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده. این همانست که مصطفی (ص) گفت: «الا فتسلکون جسرا من النّار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر، یقول ربّک عزّ و جلّ او انه کرامتی‌

بزرگوار است و لطفی بی‌نهایت که فردا ربّ العزّة بر گذرگاه صراط با بنده عاصی کند، فمرّة یقف و مرّة یعثر. می‌افتد و می‌خیزد و رب العزّة داند که بنده را جز وی فریادرس و دستگیر نیست. بجلال تعزّز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیری کند. در خبر می‌آید که رحمت اللَّه بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند، و اگر تقدیرا فرزندی هزار بار پایش بگل فرو رود، هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق‌تر و مهربان‌تر بود.

پیر طریقت گفت: الهی! تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت، و تا برّ تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت، الهی! ما نه ارزانی بودیم تا ما را بر گزیدی، و نه ناارزانی بودیم که بغلط گزیدی، بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و بپوشیدی عیب، که می‌دیدی.

حَتَّی إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ چون سلطان عظمت و بی‌نیازی و جلال عزت قهاری بنعت سیاست کمین‌گاه مکر بر آن بی حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست، فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که: «احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ» هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم، امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتی نشان که وی امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان، و در ازل از خواندگان. ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتی افکند نوح سر وازد که این جای خواندگان است، نه جای راندگان. ابلیس گفت: اما علمت انّی مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلی‌ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و لا مکان الیوم الا فی سفینتک. ندا آمد که ای نوح، ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید: در رشته کشند با جواهر شبهی.

عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارْکَبْ مَعَنا و ابلیس دشمن را میراند، تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار، تا بدانی که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید: من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ.

وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها بسم اللَّه سلامة الخلق، و باللّه نجاة الخلق، بسم اللَّه شفاء عند کلّ بلیّة، و سلوة عند کلّ حسرة، و حبرة عند کلّ ترحة، بنام خداست آرام دل مؤمنان، بنام خداست شفاء درد بیمار دلان، بنام خداست آسایش اندهگنان، خداوندا نامت نور دیده آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتت فراغ دل مریدان، مهرت انس جان دوستان.

وَ نادی‌ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی پیر طریقت گفته که درگاه حق عزیز است، و فنای قدس او عظیم، سراپرده قهر زده، و ایوان کبریا بر کشیده، و بساط عظمت گسترانیده، کس را نیست و نرسد که بستاخی کند بر آن بساط عظمت جز بفرمان. نبینی نوح را که بستاخی کرد، گفت: إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی تا او را جواب دادند که إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ موسی (ع) همچنین بر بساط جلال و عظمت انبساطی نمود بی‌دستوری دیدار خواست، گفت: «ارنی» جواب آمد که: لَنْ تَرانِی، باز مصطفی (ص) شب الفت و زلفت، شب قرب و کرامت که بحضرت اعلی رسید، و بساط جلال و عظمت دید، سر در پیش افکند و هیچ نگفت حرمت حضرت احدیت را و اجلال درگاه صمدیت را خاموش گشته، و گوش فرا داشته که تا فرمان چه آید، و دستوری چه دهد، ندا آمد که یا محمد سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی دستوری دادیم ترا زبان دعا و ثنا بگشای، و ما را بپاکی بستای، مصطفی (ص) در نگرست جلال و عظمت و کبریای الوهیّت بی‌نهایت دید، دانست که کمال ثنای مخلوق هرگز ببدایت جلال لم یزل نرسد، ثنای خود همچون چراغ دید در آفتاب و قطره در دریا، چراغ در آفتاب چه روشنایی دهد، و قطره در دریاچه افزاید، همین کلمت گفت: «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک»

فرمان آمد که ای محمد بستاخی کن بخواه تا بخشم، بگوی تا نیوشم، سل تعطه اشفع تشفع.

من آن توام تو آن من باش ز دل

بستاخی کن چرا نشینی تو خجل‌

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode