گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ... الآیة. ای هرگز روزی دلت همراه درد فقری نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. ای هرگز روزی صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردی که بی‌آنکه امروز شربت فقر چشی و لباس ریاضت پوشی، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین بری، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق‌تر از آن بودند که تو بر خواجگی خویش. عبد الرحمن عوف مهتری بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وی روی پوشیده بود. روزی بحضرت مصطفی در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنی بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فدای آن رنج دل وی میکرد و وی می‌نپذیرفت. رسول خدا گفت: یا سعد چرا نمیپذیری؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّی دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفی را بحکم عنایت ازلی دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردی باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهای طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلی که آن پر دردتر و سوخته‌تر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفی دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت: ما لی و للدنیا، عقبی برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی‌، فقرا را پیش دیده و دل وی در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامی دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان می‌نگرم ننگری بدو که من پیوسته بدو می‌نگرم.

گفته‌اند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.

خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وی کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبی گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولی نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولی نعمت. مصطفی ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین‌

و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنی که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیّتی مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.

پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقی تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمی دمید از هوای مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس دری گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتی پوشانید تا بستاخ کرد. الهی! آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردانیت بر گرد بشریّت ریختی، بآتش دوستی آب و گل سوختی تا دیده عارف را دیدار خود آموختی. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هوای خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگی دل بر گیرد، با دلی پر درد و جانی پر حسرت غریب وار کنجی گیرد و بر نوای تحسّر و تحیّر پیوسته می‌زند که: الهی! همه بتن غریب‌اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب‌اند و من در حضر غریبم، الهی! هر بیماری را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره‌ای و من بی‌نصیب‌ام هر دل شده‌ای را یاری و غمگساری است و من بی‌یار و بی‌قریبم.

همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم

غنوده هر کسی با یار و من بی‌یار چون باشم‌

وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفی عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردی بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفی ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالی: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:

و اذ الکریم اتیته بخدیعة

فرأیته فیما تروم یسارع

فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا

ان الکریم بفضله متخادع‌

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode